محل تبلیغات شما

واژه شناسی فرهنگ

 

فلسفه فرهنگ در بر گیرنده مباحث متعدد و متنوع است ولی موضوع پرداختن به واژه فرهنگ یکی از مباحث اولیه آن به حساب می آید. در این مقطع پرسش پیرامون چیستی فرهنگ در مقام تعریف آن نیست بلکه پرسش این است واژه فرهنگ  از کجا آمده و اساساً از چه مقطع تاریخی وارد دستگاه زبانی جوامع انسانی خاصاً محافل علمی شده است و دوم اینکه  از زمان جعل واژه در دستگاه های زبانی جوامع مختلف،  تا کنون این واژه در بر گیرنده چه تغیرات و تحولات مفهومی شده است.

 

در نگاه برخی صاحبنظران، هرچند وجود فرهنگ ها دارای سابقه ی به اندازه تاریخ بشریت است ولی ابنگونه به نظر می رسد که علم انسان به وجود فرهنگ و نیز جعل واژه "فرهنگ" در چند سده گذشته صورت پذیرفته است. به عبارتی، هر چند عقاید، باورها، سنن، مناسک، نمادها، آئین ها و .از دیر باز در جوامع انسانی وجود داشته است ولی اطلاق واژه فرهنگ به همه آنها یا بخشی از آنها اولاً در چند سده گذشته صورت پذیرفته و ثانیاً از جامعه ی به جامعه دیگر متفاوت بوده است و ثالثاً در گذر زمان دستخوش تغیر و تحولات چشمگیر مفهومی شده است.

 

 از این رو، مبحث واژه شناسی فرهنگ از مباحث اولیه و مهم فلسفه فرهنگ تلقی می گردد و با موضوع تعریف فرهنگ ارتباط تنگاتنگ دارد. در ادامه با بررسی پیشینه پژوهشی بحث به موضوع واژه شناسی فرهنگ خواهیم پرداخت، با این حال با توجه به حجم سنگین و متنوع مباحث تلاش  بر این است که مبحث فوق در قالب پاسخ به پرسش های معین مطرح گردد و نوآوری تحقیق در هر مبحث به روشنی در چارچوب پاسخ های مطروحه در سراسر بحث ارایه گردد. در همین راستا در باب واژه شناسی فرهنگ پرسش های مهم ذیل قابل طرح است:

1-     واژه فرهنگ اولین بار توسط کدام  طیف از صاحبنظران مطرح گردید؟

2-     سیر مفهومی و تحولات معنا شناختی واژه فرهنگ در گذر زمان چگونه بوده است؟

3-      فلاسفه و صاحبنظران دوره های پیشین، برای اشاره به مفاهیم و عناصر فرهنگ چه مباحثی را مطرح کرده اند؟

 

بررسی پیشینه بحث نشان می دهد که تقریباً همه آثاری که تا کنون در باب فرهنگ تولید و یا منتشر شده اند به غلط جعل واژه فرهنگ را منتسب به صاحبنظران غربی دانسته اند.از این رو فلسفه حاکم بر پرسش نخست روشن است:آیا  واقعاً واژه  فرهنگ ریشه در متون لاتین  و غرب دارد یا آبشخور آن قلمروی معرفتی متفاوتی در مشرق زمین است؟ این در حالی است که بررسی  اولیه آثار اسلامی من جمله ادبیات کلاسیک ایران مبین این واقعیت است که قرن ها قبل از طرح واژه فرهنگ در غرب، اندیشمندان اسلامی  ضمن جعل واژه فرهنگ  آن را در مفهومی گاهاًهمخوان و نیز در پاره ی موارد متفاوت از مباحث مطروحه از جانب صاحبنظران و فرهنگ شناسان معاصر به تفصیل به کار بسته اند.

 به عبارتی واژه فرهنگ قرن ها بعد از طرح از جانب صاحبنظران مسلمان در بلاد اسلامی، در غرب تحت مفاهیمی همچون "باغبانی" و سپس "کشت میکروب" و دیگر مفاهیم مشابه به کار گرفته شد و سال ها طول کشید تا مفهوم فرهنگ نزد صاحبنظران غربی دستخوش تحول  و تطور معنایی قرار گیرد و در مفهومی متناسب با مباحث مرتبط به کار گرفته شود.این در حالی است که در بیشتر کتب ،مقالات و سخنرانی های علمی که سالهای اخیر به تعریف فرهنگ و واژه شناسی آن پرداخته اند اینگونه القا گردیده که واژه فرهنگ و مفهوم آن از متون لاتین وارد ادبیات علمی و حوزه معرفتی مشرق زمین و همچنین ایران شده است.

 با این حال بررسی و مطالعه دقیق ادبیات پارسی و حوزه معرفتی جهان اسلام خلاف این ادعا را اثبات می نماید و حتی واکاوی دقیق این واژه در ادبیات غرب نشان می دهد صدها سال قبل از طرح واژه فرهنگ  در مغرب زمین،کاربرد این واژه در متون نظم و نثر پارسی به وفور مشاهده می گردد.

البته همانطور که در دفتر دوم اشاره خواهیم داشت، برخی از فلاسفه یونان باستان به برخی  مفاهیم و عناصر فرهنگ اشاره داشته اند ولی بررسی های دقیق نشان می دهد که بیشتر راجع به ویژگی های فرهنگ و آنهم تحت سر فصل ها و عناوینی غیر از عنوان فرهنگ، مسائل مورد نظر را مطرح کرده اند.

 

هر چند در ادامه سیر مفهومی واژه فرهنگ در غرب نیز بررسی می شود ولی در اینجا به این نکته بسنده می کنیم که واژه ای که اکنون در زبان های لاتین و خاصاً در زبان های انگلیسی، فرانسه و آلمانی تحت عناوین کالچر یا کولتور[1] با عناصر معنایی  مرتبط با فرهنگ به کار می رود، در سده های پیشین معنای متفاوتی داشته است و عمدتاً در مفهوم کشاورزی و زراعت استعمال می شده است، حال آنکه بررسی حوزه معرفتی اسلام من جمله ادبیات فارسی نشان می دهد که واژه فرهنگ  از 1400 سال پیش به عنوان یک کلید واژه فنی در دستگاه معرفتی جامعه علمی مسلمانان تعریف شده و نیز بررسی ها نشان می دهد که بر خلاف تصور اولیه، سیر مفهومی واژه فرهنگ در غرب مشخصاً متأثر از این برداشت بوده است.

میزان تغیر مفهومی  واژه فرهنگ نزد صاحبنظران غربی تا حدی است که آنچه امروزه از واژه "کالچر" در زبان انگلیسی استنباط می شود با آنچه که سده های قبل القا می شد گاهاً متضاد می نماید. از این رو پژوهشگر بر خلاف سنت رایج در امر مطالعات فرهنگ، نقطه عزیمت خود در مسیر تعریف فرهنگ را نه از ادبیات لاتین بلکه از حوزه معرفتی اسلام ومصداقی از فراورده های دستگاه معرفتی آن یعنی قلمروی ادبیات فارسی آغاز می نماید.

بررسی و مطالعه دقیق متون نثر و نظم ادبیات ایران من جمله بیش از 340000 بیت شعر از 35 شاعر نامدار فعال در عرصه فرهنگ ایران[2] نشان می دهد که وازه فرهنگ  و مختصات مفهومی آن در ادبیات فارسی  دارای پیشینه ای 1400 ساله است. به عبارتی در برهه ای از تاریخ معرفت که واژه فرهنگ در غرب به مفهوم کشاورزی  استعمال می شد، صاحبنظران پارسی نه تنها فرهنگ را در مفهومی ورای درک غربیان به کار می بستند بلکه شاخص ها و عناصر سازنده آن را نیز یادآور می شدند.

 بررسی این موضوع همچون دیگر مباحث این اثر خود نیازمند تحقیقی جداگانه است و اساساً نیازمند مطالعه ای تطبیقی با غایت بررسی سیر مفهومی واژه فرهنگ در دو حوزه تمدنی متفاوت است و بیان تفصیلی آن از حوصله این بحث خارج است. با این حال در ادامه به اختصار با بررسی برخی از مصادیق ادبیات کلاسیک ایران پیرامون واژه فرهنگ سعی در کنکاش دو موضوع داریم: نخست آنکه اسنادی ارایه دهیم که مبین  مفهوم فرهنگ در ادبیات فارسی است و دوم آنکه با بیان این اسناد تاریخی بطلان این فرضیه که فرهنگ و تعریف آن از متون غربی وارد قلمروی معرفتی ما شده است را آشکار کنیم.

در واقع بسیاری از فرهیختگان معاصر نیز به  کرات از واژه فرهنگ در آثار خود استفاده کرده اند ولی تمرکز ما بر شعرا، ادیبان و صاحبنظران موخر از آنجا ناشی می شود که اثبات نمائیم سیر مفهومی فرهنگ در رویکردی تاریخی،  قرن ها قبل از تحول این واژه در ادبیات و حوزه معرفتی غرب، در مشرق زمین و حوزه تمدنی اسلام مطرح بوده است و در یک مفهوم، قرن ها قبل از این که اروپائیان کالچر را به معنی کشاورزی ،باغ داری، درختکاری و موارد مشابه به کار می بردند، در جهان اسلام واژه فرهنگ دارای معانی و مفاهیمی همچون "تدبیر،عقاید، باورهای الهی، ارزش ها، شیوه زیست و تفکر، ظرفیت های مادی و معنوی ، شجاعت و شوکت"و موارد دیگری بوده است.

 

1)      واژه فرهنگ در زبان و ادبیات فارسی

 

 

در بررسی زبان و ادبیات فارسی برای واژه فرهنگ حوزه های کاربردی   متنوعی یافت می شود. با این حال در رویکردی کمی همه این واژگان از لحاظ میزان پوشش عناصر معنای در یک طیف قرار ندارند و در واقع معانی فرهنگ در متون ادبی فارسی بین دو طیف حداکثری و حداقلی قرار دارند.به عبارتی در برخی موارد فرهنگ به مثابه همه صفات نیکو اعم از شجاعت، فرزانگی،تدبیر،فنون و مهارت،دانش،و دیگر خصلت های نیکو آمده و در مواردی هم واژه فرهنگ به معانی محدودتر و یا حتی یک معنی خاص به کار رفته است.در ادامه بر حسب معانی فرهنگ در متون ادبی فارسی، طبقه بندی مفهومی متناسبی ارایه می گردد:

 

الف) فرهنگ به مثابه امور متعالی

 

دهخدا(1344)  با بررسی ادبیات فارسی به رمزگشایی معنی این واژه نزد ادیبان،صاحبنظران و شاعران فارسی پرداخت.در نگاه وی واژه فرهنگ در زبان فارسی با بیان ها و مفاهیم متنوع ولی معانی نزدیک به هم به کار رفته و مطالعه واژه گان "فر"،"هنگ"، و "فرهنگ" نشان از دلالت "فرهنگ" بر کلیه صفات و خصلت های نیکو در دیدگاه برخی صاحبنظران اسلامی و ایرانی دارد.

 جالب است بدانیم یکی از نظریه پردازان مشهور فرهنگ در قرن بیستم به نام ماتیو آرنولد[3](1998) فرهنگ را به همین معنا یعنی ویژگی ها و صفات نیکوی افراد هر جامعه به کار برده است.نگارنده این اثر با مقایسه دیدگاه ماتیو آرنولد با  برداشت برخی مصادیق مرتبط با کاربست واژه فرهنگ در ادبیات کلاسیک ایران  نتوانست نوآوری و مطلب جدیدی در دیدگاه آرنولد در دوره معاصر مشاهده نماید.

دهخدا با بررسی منابع متعدد نشان داد فرهنگ در منابع فارسی از دو واژه "فر" و "هنگ" ترکیب یافته است.فر به فتح فا و س را به معنای شأن،شوکت و شکوه،برازندگی،زیبایی و پیرایش، نور، پرتو، تابش، آواز و آهنگ،عدالت و امامت، استقلال، ت، عقوبت، توانایی، سرافرازی،شجاعت،دلیری،آبادانی ،شادی و کامیابی و معانی متعددی از این قبیل به کار رفته است. نقش پیشوند "فر" در تعین معنای فرهنگ مهم می نماید.در پارسی باستان و اوستا Fra”، و در زبان ارمنی ‘Hera”، در زبان هندی Hera”، و در اوستا Fra” به معنای پیش، به سویی جلو  آمده است(دهخدا،1344).

 

در همین راستا سنائی  غزنوی نیز 32 بار واژه "فر" را تحت معانی "دانش"، "شوکت"، "بزرگی"، "عقل و درایت" و مضامین مثبت دیگر  بکار برده است:

از غايت آزادگي وفر بزرگيت

گشتند غلامان ستانهء درت احرار

 

****

 

در جای دیگر "فر" مبین ویژگی الهی صفات انسانی و جامعه محل زیست  است:

 

اي ز زيب خلق و خلقت سرو و گل را رنگ و بوي

وي ز نور جاه و رايت عقل كل را زيب و فر

 

دامغانی در جایی فرهنگ را به مثابه عدل و نیز به معنای صفت نیکوی آدمی به ر  کار بسته است:

بزرگان ایران ز فرهنگ او

ترازو نهادند با سنگ او

 

بر اساس معنای واژه "فرهنگ"  نزد صاحبنظران این طیف، افراد یک جامعه را می توان به با فرهنگ، کم فرهنگ و بی فرهنگ طبقه بندی نمود.به عبارتی افرادی که برخوردار از مهارت های رزم، دانش های مختلف و خاصاً اخلاق و منش الهی و دیگر صفات نیکو می باشند با فرهنگ معرفی می شوند و به هر میزان که از کمیت و کیفیت این صفات و خصائل نیکو کاسته گردد به همان مقدار نیز سطح کمی و کیفی فرهنگ افراد کاهش و تنزل می یابد تا حدی که ممکن است در طبقه کم فرهنگ و سپس بی فرهنگ قرار گیرند.

 

 

در همین راستا، سنائی غزنوی در معرفی مردم بی فرهنگ و با فرهنگ چنین آورده است:

 

از بزرگيست دردماغ تو كبر

وز كريميست درنهاد تو هنگ

 

اي كه سنگ هنگنيست ترا

چون خس از بادخوي يافه دوي

 

 

مولوی  هر فعل و فکری که به نور حق و صفات نیکو ملبس نباشد را فرهنگ نمی شمرد:

باده‌اي را مي‌بوداين شر و شور

نور حق را نيست آن فرهنگ و زور

 

منوچهری دامغانی نیز صفات نیکوی آدمی را نشانه فرهنگ وی می داند:

 

هرچه فرهنگ را بهكار آيد

وآديمزاد رابيارايد

 

ب) فرهنگ به مثابه فنون، مهارت ها،دانش ها و معارف جامعه

بررسی متابعکهن پارسی و خاصاً متون پهلوي نشان می دهد که در بسیاری موارد فرهنگ به معناي دانش و دانايي» و همچنین فنون و مهارت های ها زندگی افراد یک جامعه آمده است:

به خاستاري فرهنگ كوشا باشيد . چه فرهنگ تخم دانش است و برآن خرد است و خرد آرايش دو جهان است و درباره آن گفته‌اند كه فرهنگ اندر فراخي پيرايه و اندر شگفتي ( سختي ) پانه ( نگهبان ) و اندر آستانه ( مصيبت ) دستگير و اندر تنگي پيشه است .[4]»

در صحاح‌الفرس فرهنگ به معنای  ادب آمده است و در معيار جمالي فرهنج به مفهوم عقل و ادب آمده است. در شرفنامه منبري فرهنگ، ادب و دانش و بزرگي است. در تحفهًْ‌‌الاحباب نیزفرهنگ مرادف عقل و دانش است:

 

"هركه نيك‌ تر داند در علم و چيزهايي كه مردم به آن فخر مي‌كنند، گويند (كه وي) مردي فرهنگي است".

 

فردوسی "فرهنگ" را در مفهوم "دانش و مهارت" چنین بکار می گیرد:

 

ز فرهنگ و از دانش آموختن

سزد گر دلش بايد افروختن

 

عنصري نیز مي‌گويد:

 

توجاه و گنج ز فرهنگ و از قنات جوی

چه جاه  و گنج فزون از قناعت و فرهنگ

 

در كشف‌اللغات فرهنگ. ادب و دانش بزرگي و نيز نام كتابي در علم لغت است و در فرهنگ رشيدي فرهنج و فرهنگ، ادب و اندازه و حد هر چيزي و ادب‌كننده و امر به ادب كردن؛ است.

 

ناصر خسرو قبادیان در جایی فرهنگ را در مفهوم فضیلت و دانش و عامل اختیار انسان در مقام اندیشه و عمل آورده است:

 

به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار

تویی در هر دو عالم گشته مختار

 

منوچهری دامغانی فرهنگ را نشانه کمال خرد و معرفت آدمی می پندارد:

كه ملك جهان را ز فرهنگ وراي

شد از قاف تا قاف كشور گشاي

سعدي در جای فرهنگ را به معنی "دوراندیشی"، و عقلانیت" آورده است:

"هر چه خواهي کن که ما را با تو روي جنگ نيست پنجه با زورآوران انداختن فرهنگ نيست"

در شاهنامه فردوسي و در شعر مربوط به "اندرمه انوشيروان" نيز فرهنگ  به معني "دانش" و"علم" به كار رفته است[5]:

 

زدانا بپرسيد سپس دادگر كه فرهنگ بهتر بود يا گهر

چنين داد پاسخ بدو رهنمون كه فرهنگ باشد زگوهر فزون

كه فرهنگ آرايش جان بود ز گوهر سخن گفتن آسان بود

در برهان قاطع لغت فرهنگ به معني "علم "،"دانش "،"عقل"،"ادب"،"بزرگي"،"سنجيدگي" و معانی دیگری آمده است:

"برون و معني فرهنج است كه علم و دانش و عقل و ادب و بزرگي و سنجيدگي باشد. كتاب لغات فارسي را نيز گويند. نام مادر كيكاووس هم بوده ، شاخ درختي را نيز گويند كه در زمين خوابانيده خاك برروي آن بريزد تا از جاي ديگر سربرآورد و كاريزآب را نيز گفته‌اند . چه دهن فرهنگ جايي را مي‌گويند از كاريز كه آب برروي زمين‌آيد."

در تاريخ بلعمي نیز فرهنگ به معنای "قدرت و دانش" آمده است :

اي آن که سياوخش را تو کشتي ……… از مردن و قوت و فرهنگ او نترسيدي

در قابوس نامه آمده است : بر مردم واجب است چه بزرگان و جه فروتنان ، هنر و فرهنگ آموختن  و در تاريخ بيهقي آمده است : "هر ولايتي را علمي خاص است ، روميان را علم طب است ، هند را تنجيم و حساب و پارسيان را علوم نفس و فرهنگ "

در شاهنامه فرهنگ به معانی متعدد من جمله دانش، خرد و آگاهی آمده است .

ز فرزانگان چون سخن بشنويم به رأي و به فرمانشان بگرويم

کزيشان همي دانش آموختيم به فرهنگ دل ها بر افروختيم

مولوي فرهنگ را  به مفهوم "عقل"، "علم" ، "خردمندی"، و "فرزانگی" معنی کرده است :

"دشمن عقل که ديده است کز آميزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شديم"

جامی نیز فرهنگ را در معنا و مفهوم دانش و معرفت و آگاهی معنی می کند:

همي بود دايم به فرهنگ و راي

به تعظيم استاد كوشش نماي

 

ج) فرهنگ به مثابه تقدیر و خصائل الهی و دینی

 

در ذیل این طبقه مفهومی ممکن است سه واژه "فر"، "هنگ"، و "فرهنگ" در معانی گوناگون به کار گرفته شده باشد ولی همه معانی مورد نظر به نوعی تحت تقدیر، جذبه و معرفت الهی مفهوم پردازی شده اند. به عنوان مثال اگر فرهنگ به مفهوم دانش آمده در واقع مراد دانش الهی و دینی است.در همین رابطه شیخ شیراز سعدی واژه "فر"  به عنوان پیشوند فرهنگ را تحت معانی "بزرگی،جذبه،تقدیر،و معرفت الهی آورده است:

 

چنان نوراني از فرعبادت

كه گويي آفتابانندو ماهان

 

سعدی در جای دیگر "فر" را به مفهوم تقدیر و بخت آورده است:

 

تو را كه همت واقبال و فر و بخت اينست

به هر چه سعي كني دولتت دهد ياري

 

کاربست "فر" در مفهوم پشتوانه الهی دیگر معنی مورد نظر شیخ مصلح الدین است:

 

زمين پارس دگر فرآسمان دارد

به ماه طلعت شاه وستارگان حشم

سنائی غزنوی در یک مفهوم فرهنگ را به معنی "دین"، "دیندار"، "صاحب خرد و معرفت الهی"، به کار گرفته است:

بدعت و الحاد و كفراز فر تو گمنام شد

شاد باش اي پيشكاردين و دنيا مرحبا

دان كه از فر تو واز دولت مسعود شاه

ملك دين شد باصيانت، كار دين شد با نوا

ناصر خسرو در کاربرد واژه "فرهنگ" مفاهیمی همچون "بخت"، "اقبال" و "تقدیر" را در معنی سرنوشت و غایت فرد و جامعه پر رنگ می کند:

هيچ كس را به بخت فخري نيست

زانكه او جفت نيست با فرهنگ

 

ناصر خسرو در جایی دیگر در همین مفهوم می گوید:

به يك اندازه‌اندبر در بخت

مرد فرهنگ بامقامر و شنگ

سنائی در معنای مشابه دیگری "فر" را به مفهوم "عادل" و "عدل منبعث از دین الهی آورده است:

گر چه ناهموار بوداز پيشكاران كار حكم

پيش از ين، ليكن ز فر عدلت اندر عهد ما

فخر و فر اين جهان و آن جهان گشتي چو داد

شيرت از فخرو ميوت از بستان فر

 

در ذیل همین طبقه مفهومی حافظ "فر" را در معنی "خرد و شوکت و جذبه الهی" بکار برده است:

 

محترم دار دلم كاين مگس قندپرست

تا هواخواه تو شد فر همايي دارد

 

نمي‌كند دل من ميل زهد و توبه ولي

به نام خواجه بكوشيم و فر دولت او

 

قوام دولت دیني محمد بن علي

كه مي‌درخشدش ازچهره فر يزداني

 

مولوی در جای دیگر فرهنگ مطلوب را مجموعه خصائل و ویژگی های الهی فرد و جامعه معرفی می کند که فقدان آن باعث ناکامی های بسیار می گردد:

 

چون نديدم زور و فرهنگ و صلاح

خصم ديدم زود بشكستم سلاح

سنائی "فر" را در مفهوم "مهتر"، و "برتری معنوی" نیز آورده است:

صدر معين را سر تويي دنيا و دين را فر تويي

بر مهتران مهتر تويي از تست دلها را طرب

 

فردوسی  در بخشی از شاهنامه "فرهنگ" را در مفهوم "صفات و اخلاق نیکو" بکار می گیرد:

 

دلت دار زنده به فرهنگ و هوش

به بد در جهان تا تواني مكوش

سنائی "فر " و "فرهنگ" را در ارتباط علت و معلولی به عنوان "دستمایه همه بزرگی و صفات نیکو" نیز آورده است:

اگر طبع تو ازفرهنگ دارد فر كيخسرو

وگر شخص تو اندرجنگ زور زال زر دارد

سنائی "فر" را در مفهوم "مصلحت اندیشی" نیز آورده است:

گاه الفت داد بايدنيش كژدم را امان

وقت خصمي كند بايدكام تنين را ز فر

خاقانی فرهنگ را در مفهوم دینداری و معتقدان به جهان آخرت و سرای باقی آورده است:

كشتي آرزو در يند ريا

نفكند هيچ صاحب فرهنگ

 

 

د) فرهنگ به مثابه شوکت و کامیابی و توانمندی

 

در ذیل این طبقه معانی فرهنگ دلالت بر موقعیت های دارد که در آن فعل و فکر جاری در جامعه منجر به کامیابی، توانمندی، شوکت و برتری فرد و جامعه در مقایسه با دیکر افراد و جوامع بشری منجر گردد:

 

فرخی سیستانی  در همین معنا واژه "فر" را به معنای "کامیابی و شادی به کار گرفته است:

 

بقاش باد و بکام و مراد دل برساد

مباد خانه او خالی از سعادت و فر

 

ابن یمین نیز واژه  "فر" را به معنی "شکوه و شوکت" آورده است:

دو قرص نان اگر گندم است اگر از جو

دو تای جامه اگر کهنه است اگر از نو

هزار بار نکو تر بنزد ابن یمین

ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو

 

سنائی نیز "هنگ" را بن مایه شوکت و بزرگی و سنگینی مس پندارد:

اي كه سنگ هنگ نيست ترا

چون خس از بادخوي يافه دوي

 

غزنوی در جایی دیگر در همین مفهوم چنین آورده است:

 

اگر طبع تو ازفرهنگ دارد فر كيخسرو

وگر شخص تو اندرجنگ زور زال زر دارد

 

 

اوحدی مراغه ی نیز فرهنگ را در مفهوم کامیابی به کار بسته است:

 

 

بر سریر سخن نشسته به کام

اوحدی فر و اوحدی فرهنگ

 

پروین اعتصامی نیز فرهنگ را عامل نیکبختی و سعادتی و بی فرهنگی را علت ناکامی و بدبختی آورده است:

 

در هر رهی فتاده و گمراهی

تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ

 

رودکی  فرهنگ را علت العلل همه نیک فرجامی ها و سعادت انسان ها و نیز برتر از هر سرمایه مادی و گنج و گهری معرفی کرده و آن را همچون اکسیژن حیات بخش آدمی و هوای جامعه می داند:

 

هیج گنجی نیست  از فرهنگ به

تا توانی رو هوا زی گنج نه

 

ه) فرهنگ به مثابه روش زیست اجتماعی

 

در طبقه بندی های فوق فرهنگ از جانب صاحبنظران عمدتاً  در قالب مفاهیم و معانی مثبت به کار رفته است و در واقع در این نگاه فرهنگ در بر گیرنده کلیت رفتار، عقاید، مناسک و یا دیگر مفاهیم مورد نظر امروزی نمی باشد، بلکه صرفاً در برگیرنده ارزش ها، صفات و خصائل نیکوی آن جامعه خاص است. با این حال تسری مفهوم فرهنگ به عقاید و باورهای نامطلوب نیز به تدریج نزد صاحبنظران مؤخر مطرح شد و به تدریج به جای تقسیم افراد جامعه به با فرهنگ، کم فرهنگ و بی فرهنگ نوع دیگری از طبقه بندی مفهومی فرهنگ تحت عناوین فرهنگ مطلوب یا متعالی و فرهنگ نامطلوب هویدا شد.در این نگاه فرهنگ به عنوان شیوه زیست و روش اندیشه ورزی من جمله عقاید،ارزش ها،رفتارها و کلیت زیست اجتماعی به کار گرفته می شد. در همین رابطه مولوی فرجام بد و ناکامی افراد را به تکیه بر فرهنگ انسانی به جای تکیه بر فرهنگ الهی معرفی می کند:

 

تكيه بر عقل خودو فرهنگ خويش

بودمان تا اينبلا آمد به پيش

 

در جای دیگر مولوی به صیرورت و تعالی فرهنگ از مراحل پست به سطوح عالی اشاره می کند:

 

باري دل و جان منمستست در آن معدن

هر روز چونوعشقان فرهنگ نو آغازد

 

منوچهری دامغانی  در جای از تغیر فرهنگ موجود به فرهنگ مطلوب از طریق جایگزینی عقاید و باورهای موجود با ارزش های مطلوب تر سخن می گوید:

 

اي رئيس مهربان،اين مهرگان فرخ گزار

فر و فرمان فريدون را تو كن فرهنگ و هنگ

 

خواجوی کرمانی بر صیرورت فرهنگ و تغیر و تعالی فرهنگ از طریق پیروی بی چون و چرا از مراجع دینی و راه شناسان الهی تأکید می نماید و فرهنگ را به مفهوم کل روش زیست آورده است که می تواند باعث شقاوت یا تعالی انسان گردد. به عبارتی خواجوی کرمانی به "فرهنگ پست" و "فرهنگ متعالی" که در سال های اخیر از سوی برخی نظریه پردازان غربی تحت عنوان دیگاه جدید مطرح گردیده، عقیده دارد:

 

جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن

در کش می و خاموش کن فرهنگ بی فرهنگ را

 

خواجوی در جایی دیگر فرهنگ را در همین مفهوم به کار برده است:

 

میشود ساکن خاک در میخانه عشق

هر که از خانه فرهنگ برون می آید

 

 

دهلوی  نیز به فرهنگ خوب و بد باور دارد و نکته مهم در برداشت دهلوی از فرهنگ آن است که آگاهی و معرفت صرف نشان از فرهنگ مطلوب نیست، بلکه حتی برخی دانش ها و معارف انسانی و فرهنگ منبعث از آنهارا مایه فتنه و نابسامانی فرد و جامعه معرفی می کند:

 

چو فتنه است فرهنگ فرزانگی

خوشا وقت مستی و دیوانگی

 

ی) فرهنگ به مثابه آداب و سنن

 

کاربرد واژه فرهنگ به معنا و مفهوم آداب و سنت های یک جامعه نزد صاحبنظران معاصر متداول است. با این حال در دوره ی که هنوز در بسیاری از جوامع خاصاً مغرب زمین که اصلاً واژه ی تحت عنوان فرهنگ در دستگاه زبانی آنان یافت نمی شد، همانطور که در این بخش از اثر نشان دادیم در مشرق زمین و خاصاً ایرانیان مسلمان صدها سال از زمان جعل واژه فرهنگ می گذشت و علاوه براین این واژه دستخوش تغیرات مفهومی شده بود.

کاربرد فرهنگ در معنای برخوردار و مطلع از آداب و سنن و عقاید و ارزش های زمانه، یکی از مصادیق تحول مفهومی فرهنگ در ادبیات فارسی است.

در همین ارتباط سعدی در جایی فرهنگ را به عنوان یکی از منابع شناخت معرفی می کند، به گونه ی که عقل، دین و فرهنگ را در عین تمایز سه ضلع مثلث ملکداری معرفی می نماید:

 

ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش

مست و غافل کی تواند؟عاقل و هوشیار باش

 

خواجوی کرمانی نیز در جای دیگر فرهنگ را در بر گیرنده روش زیست و سنت های جامعه می داند:

 

ز چرخ سفله چه باید مرا که نام بلند

ز حسن مخبر و فرهنگ نامدار خودست

 

 

 

 

 

2)      واژه شناسی فرهنگ در منابع لاتین

 

در بخش پیشین واژه فرهنگ در متون فارسی مورد بررسی و مطالعه قرار گرفت و نشان دادیم بر خلاف فرضیه و تصور بسیاری از پژوهشگران معاصر مبنی بر اینکه واژه فرهنگ از متون غربی وارد ادبیات فرهنگی و دستگاه زبانی فارسی شده است،در واقع چنین نبوده و از چندین سده پیش واژه فرهنگ توسط صاحبنظران و خاصاً شعرای پارسی تحت معانی و مفاهیم متعدد به کار گرفته شده است.

 

در فرهنگ های لغت لاتین اعم از انگلیسی، فرانسه، آلمانی روسی و دیگر زبان های اروپای واژه فرهنگ دلالت بر مجموعه ای از گرایش­ها، آداب و رسوم، عقایدی، رفتارها و نهادهای داردکه از گروهی به گروه دیگر از طریق زبان و دیگر مکانیسم ها منتقل می گرددو در برگیرنده مراسم، سنت ها، هنر، معماری، ادبیات، سینما، و دیگر موارد دارد. در ادامه به واژه شناسی فرهنگ در متون و منابع پژوهشی لاتین خواهیم پرداخت و همانند بخش قبل تلاش بر این است تا معانی فرهنگ تحت یک طبقه بندی مفهومی و در چارچوب دیدگاه های صاحبنظران مرتبط ارایه گردد.

 

 

الف) فرهنگ به مثابه امور زراعی  و کشاورزی

 

 

واژهٔ ”Culture از زبان کلاسيک و شايد زبان پيش - کلاسيک لاتين ريشه می گيرد، کهدر اصل به معناى کشت و کار يا پرورش بوده است.برخی چنین آورده اند که ریشه واژه­ی فرهنگ Culture»از کلمه Colere» اززبان لاتین به معنی کشت و زرع کردن (در)، و ترویج کردن گرفته شده است و برخی دیگر بر این باورند که واژه­ی Culture»  ریشه در Cult» و Cultus» کالتوس در زبان لاتین  و به همان معنی "کشت و زرع" دارد و بر اساس مطالعات واژه شناسی[6]کلمه Culture”  نیز در متون لاتین و سپس زبان های فرانسه، آلمانی، و انگلیسی نیز در مفهومی مشابه یعنی "کشت و زرع" از همین واژه اخذ و به کار گرفته شده است و در ادامه و  بر همین اساس واژه گان متعدد دیگری با پسوند و پیشوندهای Cult» و Cultus»  در زبان های لاتین و آنگلو ساکسون تحت مفاهیمی همچون "کشاورزی"، "باغ داری"، "پرورش گل و گیاه"، و دیگر معانی مشابه جعل گردیده است.

 

 از این رو در زبان فرانسوی - La culture»، در زبان آلمانی Kultuur»[7] و در زبان اسپانیائی Culto- Cultural»[8] و همچنین در زبان لاتین Colero- colo- cultus»[9] به دستگاه زبانی معرفی شدند.

در زبان فرانسه واژه couture يا coture را به معني مزرعه شخم‌زده و بذر پاشيده » بكار مي‌برند . فعل cuturer و همچنين coutureبه معني عمل كاشتن زمين » به كار گرفته مي‌شود . در قرن هفدهم است كه كلمهcoltore به معناي كارروي زمين مي آيد » و در قرن هيجدهم نويسندگان استفاده از culture را به طور عام براي نشا دادن تربيت روح »آغاز مي‌كنند .

 در زبان فرانسه واژه فرهنگ » به معناي پيشرفت فكري يك شخص يا به عبارت بهتر كار لازم براي اين پيشرفت » به كار گرفته مي‌شده است .در بررسی دیگر زبان های اروپایی و لاتین واژه فرهنگ در ابتدا دلالت بر زراعت، کشاورزی ، پرورش گل و گیاه، باغداری و مفاهیم مشابه داشت و در واقع در مراحل بعدی تطور واژه فرهنگ مفاهیمی همچون پرورش جسم و جان از تعمیم مفهوم پرورش گل و گیاه حاصل گشته است. در ادامه فرهنگ به مثابه کشاورزی و زراعت در زبان های مهم اروپایی منعکس می گردد:

1. در زبان فرانسه، Culture مأخوذ از واژه لاتيني Cultura، به‌معناي كشت كردن، پرورش دادن، معالجه و مراقبت كردن، حرمت گذاشتن و عبادت كردن به‌كار رفته است و مجازاً به معناي پروريدن، تكامل بخشيدن، غنا دادن و نيز مجموعه شناختي است كه جذب فكر شده است.[10]

2. در زبان ايتاليايي، Cultura شبيه واژه لاتين است و بر زراعت و پرورش زمین و گل و درخت دلالت دارد و در ادامه فرهنگ به مثابه پرورش معارف، نگرش ها، استعدادها و تمايلات مادي و اجتماعي انسان محصول تطور معنای اولیه است.[11]

3. در زبان انگليسي،در ابتدا Cultura مأخوذ از Cultura فرانسوي و در نتيجه از Cultura لاتيني در مفهوم پرورش گیاهان آمده است. Cultivation به معناي كشت و زرع و پرورش و نگهداري و مراقبت (Tending) بيان شده است. در طي قرون، واژه مزبور تكامل يافته و از قرن پانزدهم، به ترتيب مفاهيم زير نيز بر آن اضافه شده است:

 

 

كشت خاك، زراعت‌كاري، غرس و پرورش نهال يا غله، پرورش حيواناتي نظير ماهي‌ها، حون، زنبور عسل و محصولات طبيعي نظير ابريشم ـ كشت باكتري، پرورش و تربيت بدن انسان، پرورش يا توسعه فكر و استعدادها ـ روش‌ها و نيزاصلاح و تهذيب وسيله تعليم و تربيت.[12]

 

4. در زبان روسي، معنای Cultura در  ارتباط با زمين و زراعت و خاصاً پرورش گل و گياهان ظريف و زينتي است و در ادامه معانی احساس فكري ـ موقعيت معنوي، دريافت‌هاي طبيعي انسان نیز از معنای اولیه مستفاد شده است.[13]

به‌نظر مي‌رسد كه در ديگر زبان‌هاي اسلاو رابطه بيشتري با زمين وجود داشته است. به هرحال، اين واژه امروز در سرتاسر شوروي و جمهوري‌هاي مسلمان آسيايي به‌كار مي‌رود.

5. در زبان آلماني، واژه Kultur در ابتدا در مفهوم زراعت، باغ داری، پرورش گل و گیاه به کار رفت و سپس در مرحله دوم مفاهیم علمی علوم طبیعی و زیست شناسی همچون پرورش غنچه (به‌طور مصنوعي) و كارهاي آزمايشگاهي (بيولوژي) از قبيل رشد دادن ياخته (گياهي و جانوري) و کشت میکروب و دیگر مفاهیم علمی آمد و در مرحله سوم تطور معنادر مفهوم عقاید، ارزش ها و دیگر مفاهیم خاص علوم انسانی و اجتماعی به کار رفت[14]. .

6. در زبان يوناني  نیز واژه Kalliergia مأخوذ از Kalos است که در ابتدا پرورش زمین و کشاورزی معنا شد و سپس در مفهوم ارزش های خوب و زیبا تطور یافت. در زبان امروز مردم يونان، واژه كاليرگيا (فرهنگ) هم با روح و معنويت انسان و هم با زمين و كار بر روي آن مرتبط است.[15]

 

ب) فرهنگ به مثابه مفاهیم علمی

 

در غرب و در دوره شکوفایی دانش تجربی و شکل گیری جهان بینی علمی صاحبنظران با معرفی پارادایم ها، مکاتب فکری جدید و نیز رشته های جدید علمی  و نتیجتاً مفهوم پردازی و نظریه پردازی های جدید، نیازمند واژگانی جدید جهت پوشش معانی، مفاهیم و دستاوردهای جدید خود بودند. از این رو در ادامه واژهCulture”، در متون لاتین و زبان های اروپایی دستخوش تغیر و تحولات مفهومی گسترده تری شد و واژگان متعددی در دستگاه های زبانی اروپائیان جعل و منتشر گردید. در همین ارتباط  و با شکل گیر رشته علوم اجتماعی واژه Cultural Society»  به معنی اجتماع فرهنگی جعل گردید.با تأسیس رشته باغداری واژه Horticulture»  نیز در همین معنا یعنی "باغداری" جعل گردید.دیگر واژگان مرتبط نیز همچون Bacillus eulture» در معنی "کشت میکروب باسیل"، Cultural Traits» در معنای "ویژگی ها یا خصصیه های فرهنگی"، واژه Pear culture»  در مفهوم "پرورش

 

 

مروارید"، Oyster Culture» "پرورش صدف"، Bee Culture» به معنی "پرورش زنبورعسل"، Tissue Culture» "کشت بافت" و . در دستگاه های زبانی مغرب زمین جعل و اشاعه یافت.

ویلسون(2006) در اثر خود تحت عنوان "سیر مفهومی کلید واژگان انسان شناسی فرهنگی" معانی فرهنگ در علوم زیستی را در برگیرنده موارد ذیل می داند:"کشت موجودات زنده میکروسکوپی مثل باکتریها و بافتهایسلولی بمنظور مطالعات علمی و مصارف پزشکی"، "رشد و تولید حاصله از فرایند کشت می (بهینه سازی آن)"،"عمل غنی سازی خاک یا کشت وزرع"، و همچنین "پرورش و رشد نباتات و جانوران مختلف با توجه به بهینه سازی آنها".

 

در ادامه سیر تحول واژه فرهنگ شاهد انتقال این واژه از علوم طبیعی و زیستی به علوم انسانی در قالب پارادایم اثبات گرایانه هستیم و در واقع با تثبیت رشته های علوم انسانی در کنار علوم طبیعی و خاصاً با تأسیس رشته های جامعه شناسی، انسان شناسی و نهایتاً مطالعات فرهنگی، واژه فرهنگ با هدف پوشش معانی و مفاهیم اجتماعی تخصصی تری به کار گرفته شد و با معرفی دیگر نظام های، تربیتی و آکادمی ها و کرسی های علمی چون فرهنگ شناسی و مطالعات فرهنگی[16]،روانشناسی سازمانی[17] و علوم مدیریتی[] (مطالعه فرهنگ در امور مدیریتی)، به معنای "انسان شناسی فرهنگی[19]" مفهوم فرهنگ کاربردهای جدیدتری نسبت به قبل پیدا کرد[20].

 


ج) فرهنگ به مثابه آداب و رسوم



گرايش ديگر براى مطالعه جوامع بشري، که از ولتر سرچشمه میگرفت، بر آداب و رسوم تکيه می کرد.در این نگاه" آداب و رسوم"  مفهومی عامی به حساب می آید که در ادامه از بطن آن، مفهوم علمی فرهنگ» پدیدار گشته است. در آلمان، پيشروان کاربرد مفهوم فرهنگ(کولتور)  در جای مفهومی همچون "آداب و رسوم"، ”آدلونگ و ”هردر بودند. ”هردر (فيلسوف، منتقد ادبى و تئولوگ آلمانى ۱۷۴۴ - ۱۸۵۳) فرهنگ را در معنی  تربیت و پرورش و پیرایش هر چه بيشتر توانمندى هاى انسانى تعريف می کند و ”آدلونگ (زبانشناس آلماني، ۱۷۳۲ - ۱۸۵۶) نیز فرهنگ را در مفهوم "ادب آموزى و پيرایش" به کار بست. در همین ارتباط اصطلاح ”تاريخ فرهنگ نخستين بار توسط ”آدلونگ به کار رفت.

فرایند تحول مفهومی واژه فرهنگ با کِلِم انسانشناس آلماني (۱۸۵۲ – ۱۸۶۷)و انتشار کتاب  چند جلدی ”تاريخ کلى فرهنگ بشريّت در سال ۱۸۴۳ و ”علم کلٌى فرهنگ در سال ۱۸۵۴ ادامه يافت. او از مرحله‌های تکامل فرهنگ (بربریت، آموختگی، آزادی) سخن بسیار آورده و واژه فرهنگ گاهاً به معنای علمی جدید آن به کار رفته است. وی بدون شک به آستانه دریافت مفهوم علمی فرهنگ رسیده بود. پس از او به سلسله ای از تاریخ‌دانان، فیلسوفان، انسان‌شناسان و دیگر اهل علم در آلمان برمی‌خوریم که فرهنگ را به معنای علمی جدید به‌کار می‌برند. سپس این مفهوم از واژه کولتور به کشورهای دیگر نیز راه یافت.

در ادامه و در سال (۱۸۷۱) "تايلور" انسان شناس انگليسي (۱۸۳۲ - ۱۹۱۷) نخستين تعريف روشن و علمى اين واژه را در چارچوب علوم نوبنیاد غربی ارایه داد. تایلور با انتشار اثر ”فرهنگ ابتدائي  در سال (۱۸۷۱م)  تلاش بسیار نمود تا تعریفی روشن از فرهنگ ارایه نماید، و البته بررسی ها نشان می دهد وی موفق به ارایه نخستين تعريف رسمى و آشکار از فرهنگ  در غرب گردید. در دو دهه بعد و در سال (96) دانیلفسکی[21]  اصطلاح گونه‌های تاریخی ـ فرهنگی» را برای اولین بار به ‌کار برد که دلالت بر  فرهنگ‌ها و تمدن‌های بزرگ می نمود، درست به همان معنایی که سپس اشپنگلر و توئینبي[22] به ‌کار بردند.

 

د) فرهنگ به مثابه پیشرفت و ترقی(تمدن،شهر نشینی)

در پايان قرن هيجدهم به تدریج افكار اجتماعي اروپائیان و خاصاً در آلمان تحت تأثیر شکل گیری پارادایم های معرفتی تحت جهان بینی علمی ویژگی تجربی به خود گرفت. از این رو، متفکران اجتماعی در پی کشف قوانين اجتماعي کلی جهت راهنمايی رفتار و اندیشه جوامع انسانی بر آمدند. در همین راستا مطالعاتي تحت عنوان تاريخ جهان » انجام شد، دانشمندان در اين مطالعات به دنبال آن بودند كه تاريخ عمومي » جوامع بشری را از ابتداي شكل‌گيري آن مدون كنند .

 مؤرخان تاریخ عمومی جهان بر خلاف سنت رایج آن دوره توجه چنداني به تاريخ سياسي و نظامي كه ( معمول قرون قبل ) بود نداشتند ، بلكه توجه آنها بيشتر متوجه ، آداب و رسوم ، نهادها ، افكار ، هنرها، و علوم بود . همين كنجكاوي باعث گرديد كه به جوامع و تمدن ها بيشتر توجه كنند و اسناد و شواهد فر اواني را درباره بیشتر ادوار تاريخي و همچنین اکثر جوامع شناخته شده جمع آوري كنند ، در همین راستا  آنان به این برداشت رسیدند كه تاريخ بشري تاريخ پيشرفت بشريت است  و مطالعه تطبيقي جوامع و تمدن ها آثار اين پيشرفت را نمایان مي‌كند و به خصوص تاريخ تطبيقي بايست امكان تشخيص ادوار تاريخي و جوامعي را كه مراحل متفاوت پيشرفت بشري را نشان داده‌اند فراهم آورد . بدين منظور اين محققان آن لحظات تاريخي را كه با افزايش دانش و گسترش هنرها ، آداب و رسوم و بهبود نهادهاي اجتماعي همراه بود، مشخص مي‌كردند و بدين سان مي توانستند از يك دوره پيشرفت سخن بگويند. از اینجا بود که مؤرخان تاریخ عمومی جهان، واژه فرهنگ » را براي بيان اين دوره تكامل و پيشرفت  به کار گرفتند.

از این رو، واژه فرهنگ اولين بار از حدود سال ۱۷۵۰ در زبان آلمانى در مورد جوامع بشرى به کار رفته است. در این نگاه دو مفهوم Culture و  Civilization  در برهه ی از تاریخ در مفهومی یکسان و به معانى "پيشرفت"،" کمال"،  "ترقی" و "رونق" به کار رفت و هنوز در برخی منابع و البته با تمایز بین مفاهیم "فرهنگ" و "تمدن" معانی پیشرفت و ترقی از مفهوم فرهنگ  قابل استخراج است.

 

زبان‌هايي روميك[23] و زبان انگليسي در آغاز جنب و جوش خود تا دير زماني واژه Civiization ( تمدن) را به جاي Culture به كار مي‌بردند و مرادشان از آن پرورش، بهسازي، بهبودبخشي يا پيشرفت اجتماعي بود. Civiization به واژه‌هاي لاتيني Civiis، Civitas، Civis به معناي سياسي» (Political) و شهري» Urban))، كه يك دولت سازمان يافته را در برابر جامعه قبيله‌اي قرار مي‌دهد، باز مي‌گردد.  واژه Civiization در لاتين كلاسيك وجود ندارد و به نظر مي‌رسد كه ساخته دوران نوزايش (رنسانس) باشد، و چه بسا فرانسوي است و برگرفته از فعل Civiiser  به معناي آراسته شدن به آداب و ادب مردم شهرنشين.

بدین‌سان، دو مفهوم کولتور» و سیویلیزاسیون»، از آغاز معنای بهگشت و پیشرفت به سوی کمال و ترقی مادی را دربرداشته‌اند و هنوز نیز این معنا را چه در کاربرد عامیانه و چه دانشورانه، نگه داشته‌اند؛ اما از نیمه قرن نوزدهم، واژه فرهنگ ـ یا واژه تمدن ـ معنای علمی تازه و خاصی به خود گرفت. در اين معنا فرهنگ به دسته اى از ويژگی ها و دستاوردهاى جوامع انسانى و پیشرفت های نوع بشر اشاره دارد، که البته با مکانيسم هائى غیر از مکانيسم هاى وراثتی و زيستى  یعنی از طریق مکانیسم های اکتسابی و حصولی انتقال پذير می باشند. در این مفهوم انباشت دستاوردهای بشری مهم ترین  ويژگی  فرهنگ است. در نگاه فرهنگ شناسان، واژه Culture  در اين معنا ،البته نه به روشني، نخست در آلمان به کار رفت.


از این رو، يکى ازعوامل اساسى پيدايش مفهوم تازه فرهنگ، پديد آمدن مفهوم پيشرفت در تاريخ بود.  "فلسفه تاريخ اثر ولتر (۱۷۶۵)، ”طرح يک بررسى تاريخى از پيشرفت روح بشر اثردورسه (۱۸۰۱) و ”فلسفه تاريخ اثر هگل (۱۸۳۷)، اوج اين جنبش فکرى به شمار می رود. در دوره نوزایش (رنسانس) بر خلاف دیدگاه بدبینانه سده های میانه نسبت به حرکت تاریخ، این احساس پدید آمد که انسان به چیزهای بزرگ تازه ای دست یافته است، بی آنکه بتواند معنای این پیشرفت ها را با دید تاریخی بیان کند. در آغاز سده هجدهم بود که این اندیشه در اروپای غربی پدیدار گشت که دستاوردهای روزگار نو» از دستاوردهای روزگار باستان و سده های میانه، برتر است.

آنچه این اندیشه  را پر و بال داد، یکی دستاوردهای مثبت علوم طبیعی بود که به همت پیشتازانی مانند: کوپرنیک، گالیله و نیوتن شکل می گرفت و دیگری پیش تاختن فلسفه ای جدید تحت م

فرهنگ احزاب سیاسی در سوئد(1)

آسیب شناسی فرهنگی حوادث اخیر ایران

علل فرهنگی ناکامی اصول گرایان در انتخابات ریاست جمهوری

فرهنگ ,واژه ,  ,های ,مفهوم ,زبان ,واژه فرهنگ ,فرهنگ در ,فرهنگ به ,به کار ,و در ,واژه شناسی فرهنگ ,فنون، مهارت ها،دانش ,انسان شناسی فرهنگی ,کاربرد مفهوم فرهنگ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

canadian medical residency guide