محل تبلیغات شما



 

مطالعات تطبیقی و بهره مندی از تجارب ملل در عرصه فرهنگ خاصا مناسبات فرهنگ با عرصه های اقتصادی، ی و تربیتی با هدف تبیین نقش فرهنگ در گسترش فرهنگ مردم سالاری بخشی از فعالیت های انجمن علمی گفتمان اسلامی در سوئد را شکل میدهد که در قالب مطالب کوتاه ، کاربردی و مبتنی بر تجارب عینی ارایه می گردد. در این بخش گزارش مختصری از نشست آموزش اعضای حزب سوسیال دمکرات که در تاریخ 16 و 17 نوامبر 2019 در شهر نورشوپینگ و در سطح 2 برگزار گردید ارایه میگردد.

کارگاه های آموزشی و نشست های تخصصی در قالب سه سطح به شکل رایگان انجام میشوند و کلیه هزینه های مرتبط با ایاب و ذهاب و اقامت شرکت کنندگان به عهده برگزار کنندگان کارگاه های آموزشی است.

برنامه نشست تخصصی نوامبر

 

Uppdaterat program:

Lördag 16 november:

09.30 Hej och välkomna, presentation och val av fråga, Niklas

10.30 Organisation & påverkan, Niklas

12.00 Lunch

13.00 Aktuell politik, Erica

14.30 Vår historia – grupparbete, Erica

15.30 Fika

16.00 Politiskt skrivande, Erica

17.00 Arbetarrörelsen, Niklas

.30 Middag

19.30 Samkväm

Söndag 17 november:

09.00 Reflektion, din egen berättelse samt grundvärderingar N

10.30 S i sociala medier med Ebba Grape, PS kansli

12.00 Lunch

13.00 Framtidsfrågor, Erica och Niklas

14.00 Avslutning och reflektion, Erica och Niklas

Med Vänlig Hälsning

Jonas Franzen

Ombudsman

Socialdemokraterna Östergötland

همانطور که برنامه فوق نشان میدهد هدف اصلی نشست، آموزش نظری و عملی اعضای حزب در چند عرصه مهم است، شناخت عمیق اعضای حزب از تاریخ و هدف شکل گیری حزب، شناخت ایدئولوژی حزب، شناخت سازمان حزب و نیز جایگاه سازمانی حزب بعد از هر انتخابات در چهار سطح محلی، استانی، ملی(دولت،مجلس) و نیز نمایندگان حزب حاضر در پارلمان اتحادیه اروپا و سازمان های وابسته بخشی ازاین آموزش ها را شکل میدهد. نحوه جذب اعضای جدید، نحوه نگارش متون ی من جمله طرح نامه ها، نقدهای ی در عرصه رسانه ها و نحوه ارتباط با رسانه های همسو ونیز واکنش به رسانه های رقیب و همچنین نحوه حضور فعال ونقد منابع خاصا در عرصه رسانه های اجتماعی از دیگر مباحث مطرح در این نشست های تخصصی است. مطالب عمدتا به شکل پاور پوینت توسط متخصصان مربوطه که معمولا اعضای شورای شهر، نمایندگان مجلس و نیز گاها با حضور برخی از وزیران حزب در دولت صورت می پذیرد. حتی اگر حزب دولت تشکیل داده باشد یا بخشی از دولت ائتلافی باشد، نخست وزیر نیز در جلسات و نشست های مختلف اقدام به گزارش ت های حزب می نماید. کارگاه های آموزشی معمولا با حضور ده الی 20 نفر تشکیل میگردد تا امکان حضور فعال افراد در مباحث موجود باشد. در سلسله مباحث آتی هر کدام از محورهای فوق به شکل مختصر ارایه می گردد. با این حال در ادامه به شکل مختصر برخی نکات فرهنگی مرتبط با تعمیق فرهنگ مردمسالاری در جامعه که میتوان از این نشست برداشت نمود در قالب نکات ذیل ارایه میگردد. بدیهی است هر کدام از مطالب فوق یا گزاره های ذیل خود نیازمند نگارش یک اثر تفصیلی مستقل است.

احزاب ی شالوده مردمسالاری را شکل میدهند و جامعه فاقد احزاب واقعی قادر به تعمیق مردمسالاری نیست.

احزاب دارای ایدئولوزی و ارزش های بنیادین هستند که برگرفته از خاستگاه مردمی است و محک اصلی مردم و اعضای حزب در طراحی، اجرا وارزیابی عملکردها، ت ها، استراتزی ها و راهبردهای حزب است. به عبارتی هر گونه مصالحه حزب در تعدیل و یا تخطی از ایدئولوژی حزب باعث ریزش اعضا و نیز رأی دهندگان خواهد شد. برای مثال در یک نظرسنجی که در هفته اخیر در سوئد منتشر شد سوسیال دمکرات ها با کاهش دو درصدی طرفداران خود از بزرگترین حزب سوئد به جایگاه دوم سقوط کردند. جالب است بدانیم افراد جدا شده جذب حزب چپ شدند. علت این بود که سوسیال دمکرات ها برای تشکیل دولت ائتلافی و نیز جهت تصویب بودجه کشور در مجلس مجبور به ائتلاف با احزاب بورژوای سوئد از طریق قراداد ژانویه شدند که لازمه آن عقب نشینی از بخشی از ایدئولوزی خود در نحوه مدیریت کشور و ت ها و نحوه تخصیص بودجه و مقدار مالیات شد، موضوعی که خشم و ریزش برخی طرفداران را به همراه داشت. اما چرا افراد بریده از حزب جذب حزب چپ شدند؟ برای درک علت این واقعیت باید بدانیم که در ابتدا حزب چپ یا ونستر با حزب سوسیال دمکرات یکی بود و ایدئولوژی هر دو مبتنی بر سوسیالیسم و عدالت اجتماعی بود ولی بعد از انقلاب اکتبر شوروی سابق و تقسیم بولشویک های انقلابی شوروی به قرمزها که خواهان سوسیالیسم محض بودند و سفیدها که اندکی به اقتصاد آزاد گرایش داشتند، چپ های خواهان سوسیالیسم محض در سوئد از حزب سوسیال دمکرات ها یا جنبش کارگری انشقاق نمودند چرا که با تعدیل ایدئولوژی حزب مبنی بر چرخش اندک به راست و بازار آزاد مخالف بودند، دقیقا همچون بلشویک های قرمز و سفید ها در شوروی سابق. از اینرو حزب ونستر را حزب کمونیست سوئد می نامند. به عبارتی در جامعه مردمسالار احزاب نمی توانند به مردم وعده های مبتنی بر یک ایدئولوژی خاص بدهند و در عمل از آن تخطی کنند بدون آنکه با پیامد منفی ان روبرو شوند.

نکته مهم دیگر این است که لازمه احزاب قوی مبتنی بر ایدئولوژی مشخص، حضور شهروندان مطلع و مشتاق آن ایدئولوژی در جامعه است. لذا احزاب متناسب با درصد آرای خود در انتخابات و در چارچوب اصول مندرج در قانون اساسی پیوسته در حال اشاعه و تعمیق ارزش های بنیادین خود از طریق رسانه ها و دیگر روش ها هستند. احزابی که نتوانند حداقل چهاردرصد آرای شرکت کنندگان انتخابات را جذب کنند از حضور در ارکان دولت و مجلس باز خواهند ماند و لذا با آنکه در چارچوب قانون اساسی ،آن ارزش ها محترم شمرده میشوند ولی حزب ناکام در انتخاب، فاقد اثرگذاری در جامعه از طریق شرکت در دولت و مجلس خواهد شد.

نکته مهم دیگر قدرت اثر گذاری و پتانسیل تک تک اعضای حزب در تعین راهبردها، ت ها و برنامه های نماینده های حزب در قدرت است. به عبارتی هر یک از اعضا میتواند از طریق ارایه یک پیشنهاد یا طرح نامه به حزب در طراحی، اجرا و نظارت بر فعالیت های نمایندگان حزب در نظام ی کشور اثر گذاری نماید. این طرح نامه ها در چهار سطح محلی، استانی، ملی و اتحادیه اروپا ارایه و پس از طی فرایند شفاف پیش بینی شده و تصویب، به نتیجه خواهند رسید. برای مثال، اگر پیشنهاد در برگیرنده اجرای مورد خاصی در سطح ملی باشد، ممکن است در قالب لایحه دولت یا مجلس ارایه و پس از تصویب اجرا شود. پیشنهادهای که در سطوح محلی و استانی است پس از تصویب کمسیون مرتبط در سازمان حزب به کمسیون مرتبط در شورای شهر یا استان ارایه تا در صورت همراهی دیگر نمایندگان دیگر احزاب اجرا گردد.

نکته مهم دیگری که باید به آن توجه کرد موضوع نقد منبع در سوئد است. تقریبا در کلیه سطوح مقاطع تحصیلی در سوئد به کرات و به عنوان بخش مهمی از هر درس به فرا گیران آموزش داده میشود که در مواجهه با اطلاعات دریافتی از منابع مختلف نگاه انتقادی داشته باشد به گونه ی که سلامت اطلاعات دریافتی از طریق امنیت قدرت تحلیل اطلاعات نزد افراد جامعه تأمین گردد. اصالت اطلاعات، اعتبار اطلاعات، زمان اطلاعات و دست اول بودن اطلاعات از مهمترین عناصر آموزشی است. جالب است این موضوع به قدری مهم است که در آموزش اعضای حزب نیز به عنوان یک مقوله مهم بررسی می گردد. برای مثال در نشست 16 و 17 نوامبر موضوع رسانه های اجتماعی همچون فیس بوک، توئیتر و. و چگونگی آگاهی از اخبار و اطلاغات جعلی آموزش داده شد. پیش فرض آن است که اگر امنیت اطلاعات در یک جامعه به خطر افتد، شالوده آن جامعه از هم خواهد پاشید و سر از ناکجا اباد در خواهد آورد.

نکته مهم دیگر تشکیلات حزب و چگونگی تعامل آن با سازمان های ی جامعه است که در کنار دیگر موارد در سلسله مباحث آتی ارایه می گردد.

 


 

برای تحلیل فرهنگی اتفاقات اخیر باید موضوع در سه سطح ملی
منطقه ای و جهانی بررسی گردد و برای نیل به این مهم پاسخ به دو
پرسش مهم اجتناب ناپذیر است: نخست اینکه آیا این حوادث معرف
شروع یک انقلاب جهت تغیر وضع موجود است و
دوم اینکه ریشه این حوادث با لحاظ سه سطح ملی،
منطقه ای و جهانی کدام است؟
پاسخ به پرسش نخست منفی است چرا که وقوع انقلاب نیازمند
چهار عنصر مهم است که حوادث اخیر فاقد آن است: رهبری،
ایدئولوژی مسلط،اعتماد عمومی نسبت به اپوزیسیون و
فرهنگ شناختی و عینی انقلابی گری. واقعیت این است که ایران،
انقلابی عظیم را در پرتو رهبری مشخص، ایدئولوژی منسجم و حسن
اعتماد به انقلابیون پشت سر گذاشته و این انقلاب هنوز در جریان است
و اگر مطالباتی مطرح است در چارچوب اصلاح امور و نیل به اهداف
اولیه انقلاب است. بررسی ریشه اصلی حوادث اخیر نیز در
سطوح فوق الذکر بیانگر موارد ذیل است:
آسیب نخست:
عدم درک شرایط موجود کشور و منطقه توسط برخی از سران دو جناح فعال کشور و اتخاذ استراتژی نامناسب اردوکشی خیابانی ورقابت های ی در سطح خیابانی(سطح ملی)
راهکارنخست: برخورد جدی با ندانم کاری ها و بانیان اردوکشی
خیابانی که مردم هیج نقشی در آن ندارند و ایجاد بستر فرهنگی
مناسب جهت مدیریت نیتی های که به طور طبیعی در مسیر
اجرای ت های اقتصادی بروز میکند.
ایجاد مراکز امن در مراکز استان ها که افراد بدون نیاز به اخذ
مجوزهای مرتبط بتوانند نقدها و اعتراضات مسالمت آمیز
خود را نسبت به هر موضوعی بدون ترس از پیامدهای آن بیان کنند.
ایجاد پارک های فرهنگی نقد و اعتراض مناسب ترین گزینه است
و البته زیر ساخت این مهم باید از طریق ایجاد تحول بنیادین
در نحوه فعالیت احزاب ی صورت پذیرد. ایجاد
احزاب مسئله محور در ده موضوع کلیدی کشور باعث میگردد
که نه تنها در عرصه انتخابات کلی گویی نکنند
بلکه منجر به نهادینه کردن مطالبات اجتماعی در مسیر
الگوی پیشرفت کشور می گردد.
(سطح ملی)
آسیب دوم:
اجرای الگوها و ت های اقتصادی متناسب با خواست بانک جهانی
(نظام سرمایه داری) که مستم نابودی اقشار ضعیف
و آسیب پذیر جامعه در مسیر رشد و توسعه مورد نظر است.
شاهد این ادعا این است که نیتی اقتصادی زمانی حالت
انفجاری به خود گرفته که ایران رشد اقتصادی شش درصدی
را تجربه میکند. قیمت اقلام اساسی در ایران با قیمت های جهانی
برابری میکند ولی درآمد بخش کارگری و طبقه ضعیف
جامعه آنگونه نیست .
(سطح ملی)،
راهکار دوم:
اصلاح نظام اقتصادی لیبرال محور و تضمین دسترسی اقشار
آسیب پذیر به کالاهای اساسی، نظام آموزش و بهداشت
و مسکن مناسب(سطح ملی)
آسیب سوم:
شکاف طبقاتی و اوج گیری فاصله غنی و ضعیف و قرار گرفتن
برخی از مسئولین و کارگزاران و وابستگان حلقه های قدرت
در طبقه مرفه
(سطح ملی)

راهکار سوم:
نظارت دقیق و اطلاع رسانی شفاف در ارتباط با ثروت های
نامشروع اقتصادی و برخورد قانونی با رانت خواران
و مفسدان
(سطح ملی)
آسیب چهارم:
ناخشنودی و وحشت رقبای منطقه ای نسبت به نفوذ و
حضور مقتدرانه ایران در سطح منطقه واتخاذ ت های
هجومی و تخریبی جهت تضعیف موقعیت ایران
سطح منطقه ای)
)
راهکار چهارم:
هوشیاری و اطلاع رسانی دقیق و هدفمند جهت ارتقای
بینش و آگاهی عمومی نسبت به نقش تخریبی برخی دولت های
متخاصم و مدیریت و تحدید جبهه های تقابل مستقیم و غی
ر مستقیم متناسب با عقبه داخلی که عبارت از میزان
رضایتمندی عموم مردم است.بهره مندی از دیپلماسی
عمومی جهت کاهش تنش ها ضمن پایداری در مسیر
حفظ منافع ملی
(سطح منطقه ای
آسیب پنجم:
تحریم های اقتصادی و تخریب مناسبات اقتصادی ایران
با دیگر کشورهای جهان با محوریت آمریکا به عنوان پیشگام
طرح ت های تحریمی که عامل مهمی در تضعیف
اقتصادی کشور و ظهور پدیده فسادهای کلان اقتصادی
در مسیر دور زدن تحریم ها تلقی می گردد
(سطح جهانی).
راهکار پنجم:
پرهیز از ت های که منجر به زمینه سازی جهت
بازگشت تحریم ها می گردد و محوریت ت تعامل
با جهان جهت خنثی سازی استراتژی انزوای ایران در
منطقه و جهان از سوی دیگران.


چرا اصول گرایان ناکام بالقوه انتخابات هستند؟
از منظر فلسفه فرهنگ علت ساده است. اصول گرایان به پشتوانه ایدئولوژی و حداکثر یک خرده فرهنگ بسیط به رقابت انتخاباتی می پردازند و رقبای آنها با محوریت چندین ایدئولوژی و فرهنگ التقاطی مرکب.
بر خلاف نگاه رایج بین طرفداران این گرایش ی، بی توجهی به ابعاد فرهنگ و مناسبات آن در قلمروی مشارکت ی ویژگی اصلی جریان اصول گرایی در تمام سال های گذشته است.
درک نسبت عام و خاص بین فرهنگ و ایدئولوژی نه تنها سنگ بنای پیروزی در رقابت های ی است بلکه بیانگر سهم و میزان مشارکت جریان های ی و حتی افراد در قدرت برآمده از صندوق رأی است.
اصول گرایان در عمل به دنبال پیروزی از طریق کاربرد یک ایدئولوژی در مشارکت ی هستند ولی رقبای آنها فرهنگ ملی که متشکل از چندین ایدئولوژی است را مبنای مشارکت ی قرار می دهند.
این اشکال اساسی ناشی از ضعف اتاق های فکر این جریان در قلمروی فلسفه فرهنگ است. اتکای یک جریان ی به یک ایدئولوژی خاص دررقابت با جریان ی دیگر که فرهنگ ملی را محور قرار داده است، به معنای رقابت یک دوچرخه با موتورسیکلت است.
اشکال اساسی این نیست که ایدئولوژی فاقد فرهنگ است، بلکه مشکل آن است که یکی از چند ایدئولوژی فعال در قلمروی فرهنگ است و لذا حتی اگر به لحاظ کیفی دارای برتری باشد، به لحاظ کمی در بیشتر موارد در اقلیت است و در شرایط طبیعی صرفا در حد یک خرده فرهنگ ظاهر می شود.
از اینرو، بین یک فرهنگ در حال تآسیس که بسیط است وصرفا معرف یک ایدئولوژی و جهان بینی خاص است با یک فرهنگ التقاطی که معرف چندین ایدئولوژی بعضا در عرض هم که دارای رسوبات بعضا تاریخی هزاران ساله است، تفاوت کمی بسیاری از حیث تعداد اعضای موجود در فرهنگ وجود دارد.
از نظر جمعیتی می توان فرهنگ بسیط غیر التقاطی را همچون یک روستا و فرهنگ التقاطی را همچون یک کلان شهر تلقی کرد.
آسیب شناسی رویکرد جریان اصول گرا در عرصه انتخابات از منظر فلسفه فرهنگ دلالت برعدم برخورداری این جریان از پشتنوانه نظری و الگوی مفهومی مرتبط با مناسبات فرهنگ و مشارکت ی دارد و خطاهای راهبردی و تنگناهای ناشی از این موضوع را میتوان به قرار ذیل بیان کرد:
1- مغالطه مقایسه در ابعاد نظری و عملی
محور تبلیغات جناب دکتر قالیباف مبنی برتقسیم جامعه به چهاردرصدی های برخوردار و 96 درصدی های ندار و نیازمند حمایت در بستر فرهنگ ملی ایران و آن هم از جایگاه جریان اصول گرایی و نیز جایگاه و سوابق فردی خود ایشان، ناشی از مغالطه مقایسه جامعه ایران و فرهنگ ایران با جامعه و فرهنگ آمریکایی بود. به عبارتی نه قالیباف ترامپ است و نه نظام ی فرهنگی ایران همچون آمریکاست.سکولاریسم و پراگماتیسم در کنش های ی و فرهنگی آمریکایی در تناسب شناختی قرار دارد و سنگ بنای فعالیت های ی و فرهنگ حاکم بر رقابت ی نامزدهای انتخاباتی آن جامعه را دارد، حال آنکه نفی سکولاریسم و پراگماتیسم آمریکایی مبنای اندیشه اصول گرایی و فرهنگ حاکم بر آن است.نتیجه این رویکرد نه تنها بیان گر تضاد بین کنش ی و کنش فرهنگی نامزد انتخابات و جناح ی حامی وی است بلکه متضمن تزریق تضاد شناختی و ایجاد پارادوکس های فرهنگی و تردید نزد جامعه رای دهنده و انتخاب کنندگان می گردد.
2- مغالطه پوپولیسم
پوپولیسم به زبان ساده یعنی اینکه مردم با رویگردانی از سنت های رایج جریان های اصیل و ریشه دار ی و نیز با نفی نخبگان، گرایشات و آرمان های مرتبط، سرخوردگی خود از جریان های ی برجسته و حاکم را نشان می دهند و این موضوع را از طریق انتخاب یک گرایش، یا جریان غیرمعمول و نامزدی انجام می دهند که معمولا با شعارهای غیر واقعی یا غلو مشکلات و همنوایی با توده های ناراضی از وضع موجود، و معمولا بدون ارایه برنامه مشخض، خود را به عنوان ناجی آنها معرفی می کند.لذا پوپولیسم پنج ویژگی اصلی دارد: نخست اینکه در کشور احزاب و جریان های ی استقرار یافته با سوابق مشارکت عمده در قدرت وجود داشته باشد، دوم اینکه در چارچوب اصل سکولاریسم فعال باشند و سوم اینکه فرد یا جریان ناشناخته بتواند خود را تا حدود زیادی خارج از احزاب و جریان های ی مطرح معرفی کند به گونه ای که برای توده های سرخورده از وضع موجود باور پذیر باشد. ویژگی چهارم پوپولیسیم موجی بودن آن است. به این مفهوم که در طول چند دهه ممکن است یک بار رخ دهد و اینگونه نیست که فرهنگ پوپولیستی در هر چند دوره انتخاباتی قابل تکرار باشد. ویژگی پنجم پوپولیسم این است که ضد پیشرفت است و کارنامه مخربی همچون فاشیسم، استبداد و تلاش برای استقرار دائمی قدرت خود از طریق نفی بیشتر ارزش ها و جریان های موجود دارد.
با توجه به مطالب فوق، جریان اصول گرا به چند دلیل از طریق موج پوپولیستی امکان تسخیر صندوق های رأی را نداشت. نخست اینکه نامزدهای این جریان ناشناخته نبودند و تعلق انها به اردوگاه اصول گرا مشخص بود و البته حمایت جریان های اصول گرا آشکار بود.دوم اینکه موج پوپولیستی تا چندین دوره دیگر امکان شکل گیری در بستر فرهنگ ایران را ندارد. سوم اینکه تناقض پوپولیسم با الگوی پیشرفت نزد اعضای فرهنگ جامعه من جمله خود جامعه اصول گرا مشخص است.چهارم اینکه تضاد جریان اصول گرا با سکولاریسم امکان صید در فرهنگی که به واسطه ذات التقاطی آن، سکولار است، را ناممکن می کند.
3- تنگنای رضایتمندی
رضایتمندی اساسأ یک مفهوم فرهنگی است و به همین دلیل شاخص های رضایت مندی نه تنها در فرهنگ های مختلف ممکن است متفاوت باشند، بلکه این شاخص ها حتی در خرده فرهنگ های فعال در درون فرهنگ ملی یک کشور نیز ممکن است متفاوت باشد. نگاه ایدئولوژیک به مقوله رضایتمندی که اساس گرایشات ی انتخاب کنندگان را شکل می دهد، بسیار خطرناک است و این خطر ناشی از محتوای ایدئولوژی نیست، بلکه به دلیل قلمروی اندک ایدئولوژی استِ. به عبارتی اگر ومآ تنگنای کیفی نداشته باشد، تنگنای کمی آن حتمی است خاصا اینکه ایدئولوژی مورد نظر تبدیل به فرهنگ غالب و مسلط نشده باشد و در حد یک خرده فرهنگ باشد. در این نگاه امکان تعمیم شاخص های رضایتمندی خاص یک خرده فرهنگ به سطحی گسترده تر همچون فرهنگ ملی و آن هم از طریق تبلیغات کوتاه مدت انتخاباتی ناممکن است.
بیان صریح اینکه وجود هوی و هوس، غرایز و تمایلات نفسانی نزد برخی افراد جامعه و عدم امکان جلب رضایتمندی آنها در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی از جانب برخی نظریه پردازان فرهنگی جریان اصول گرا، نه تنها مبیین نگاه ایدئولوژیک آنها به مقوله رضایتمندی دارد، بلکه دلالت بر پذیرش ناکامی بالقوه این جریان در کسب رضایتمندی اکثریت جامعه و در نتیجه رأی آنها دارد.
طرح موضوع رأی حلال و حرام هم گواه دیگری بر برداشت ایدئولوژیک این جریان از واقعیت های مرتبط با مشارکت ی و نیز کسب قدرت از طریق مراجعه به صندوق های رأی دارد.
تنگنایی رضایتمندی نیز همچون تنگناهای مرتبط با مغالطه مقایسه و پوپولیسم،ریشه در این واقعیت دارد که جریان اصول گرا دانسته یا ندانسته رویکرد ایدئولوژیک را به اشتباه به جای رویکرد فرهنگی در رقابت های انتخاباتی برگزیده است. به عبارتی در این نگاه هر فرد یا گروه اجتماعی که به لحاظ باورهای مذهبی، فلسفی، عرفانی، قومی، اقتصادی،تربیتی، و. با ایدئولوژی یا حداکثر خرده فرهنگ اصول گرایی در تضاد یا حتی اختلاف باشد، رأی انها به طور خودکار به صندوق رقبای جریان اصول گرا ریخته می شود. این بدان معنی است که شیوه حضور فرهنگی جریان اصول گرا در انتخابات خود تسهیل کننده پیروزی رقبای آنان است.
با یستگی های فرهنگی مشارکت ی
طرح سه تنگنای فوق به طور طبیعی منجر به طرح پرسش های مهمی است که پاسخ به آنها بسیار مهم است.
1- آیا اصول گرایان برای جلب آرای اکثریت مردم با ید دست از باورها و گرایشات خود بردارند وبه صف رقبای خود بپیوندند؟
2- آیا چرخش برخی از چهره های شاخص اصول گرا به سمت جریان های رقیب نشان از آغاز چنین فرایندی دارد؟
3- آیا ناکامی یک جریان ی در کسب رضایتمندی و آرای اکثریت مردم ، دلالت بر ناکارآمدی مردم سالاری یا تضاد آن با جریان اصول گرایی دارد؟
4- آیا جریان اصول گرا برای حل تنگناهای سه گانه فوق امکان تغیر رویکرد از ایدئولوژی به فرهنگ ملی را دارد؟
5- جریان اصول گرا چگونه میتواند آرمان ها و باورهای خود را در عرصه فرهنگ ملی ارایه دهد و از بخت و اقبال مساوی با رقبای خود برخوردار شود؟
6- بهبودی مناسبات این جریان ی با فرهنگ التقاطی جامعه نیازمند چه راهبردها، ت ها، برنامه ها و تغیرات ساختاری است؟
امید است در نوشته های بعدی و از منظر مباحث فلسفه فرهنگ به پرسش های فوق پاسخ دهیم. بدیهی است ارایه مطالب اینچنین معرف گرایش ی خاص نگارنده نیست، بلکه دلالت بر تحلیل فرهنگی وی به عنوان پژوهشگر عرصه فرهنگ دارد.


 


همکاری ترکیه و سعودی: ظاهر و باطن

همکاری سعودی و ترکیه در واکنش به تحولات منطقه علی الخصوص تحولات اخیر سوریه وارد فاز جدیدی شده است. با این حال اولویت های ترکیه با اهداف سعودی در بلند مدت آن طور هم که رسانه های منطقه در بوق و کرنا می کنند یکسان نیست. ترکیه از سال ها پیش خواستار کنترل کردها در مناطق مرزی خود بوده است و بعد از تحولات میدانی سوریه از الحاق کردههای آن کشور با کردهای طرفدار حزب کارگران (پ ک ک) نگران است. شاید نگرانی ترکیه از قدرت گرفتن کردها بیشترین دغدغه ترک ها باشد و ایده احیای امپراتوری عثمانی شعاری بیش نباشد چرا که ترک ها بیش از آن که سرخوش از الحاق سرزمین های جدید به ترکیه باشند بیشتر نگران از دست دادن بخش های کرد نشین خود یا شکل گیری ناآرامی ها و نا امنی های داخلی در بلند مدت هستند. وضعیت اخیر جنگ در سوریه و در منطقه حلب عملآ وضعیت آرمانی ترک ها را از نظر شکل گیری عمق استراتژیک اخیر جهت کنترل کردها را در هم نوردید و عملا دولت اردوغان را وادار به واکنش نمود. پرسش این است که ترکیه در این مرحله دست به چه اقداماتی خواهد زد و با چه برگ های در منطقه بازی خواهد کرد و میزان موفقیت آن چگونه است.
واقعیت این است که در رقابت منطقه ای سه کشور ایران، ترکیه و سعودی همواره در حوزه های خاصی همچون فرهنگ، ت و اقتصاد با هم رقابت داشته اند ولی این رقابت ها بیشتر زمانی حالت خصمانه یافته که ترکیه و سعودی در نقش مکمل ابزارهای مکانیکی ناتو و اسرائیل در مقابل ت های منطقه ای ایران صف آرایی می کنند. در هر صورت این بدان معنا نیست که ترکیه رقایت های خاص خود با سعودی را بعد از اتفاقات سوریه فراموش کرده باشد، بلکه از نظر ژئویلیتیکی ترکیه وضعیت فعلی منطقه را بستر مناسبی جهت تضعیف رقبای منطقه ای خود می داند و ضمن رعایت مناسبات دیبلماتیک هر جا فرصت یافته جهت تفوق منطقه ای دریغ نکرده است.اتخاذ این ت اپورتونیستی و فرصت طلبانه هم اکنون وارد عرصه جدید تری شده است. استقبال از جنگنده های سعودی در پایگاه اینجرلیک و حملات توپخانه ای در مناطق کرد نشین در ظاهر نشان از همکاری ترکیه با سعودی در مسیر تضعیف محور مقاومت در سوریه و تقویت نیروهای طرفدار سعودی و خود دارد. علاوه براین، حضور نظامی ترکیه به عنوان عضوی از ناتو در واقع نماد عینی تر شاخ و نشان کشیدن آمریکا برای روسیه و مهار عملیات تأثیر گذار هوایی آن باشد. ممکن است تا حدی بخشی از این مسائل در معادله چند مجهولی سوریه صدق نماید ولی اصلی ترین و شاید تأثیر گذار ترین متغیر مهم اخیر مربوط به کمیت و کیفیت کشاندن سعودی در باطلاق سوریه توسط ترک هاست است.
وضعیت اسفناک سوریه نتیجه توطئه ای پیچیده در منطقه خاورمیانه است و این وضعیت بغرنج تنها یک قربانی به عنوان دولت و ملت سوریه ندارد بلکه به گونه ای طراحی شده که در هر برهه زمانی یکی از کشورهای منطقه خواسه یا ناخواسته مجبور به ورود در این عرصه خواهد شد و سهم خود را در مسیر تحقق اهداف طراحان این نقشه شوم ایفا می نمایند. در ظاهر تحرکات اخیر سعودی در انجام مانورهای نظامی و تبلیغات جهت اعزام نیرو به سوریه جنبه تبلیغاتی و جنگ روانی جهت تقویت موضع مخالفان در مذاکرات صلح دارد ولی واقعیت این است که شازده های جوان سعودی مرد این میدان نیستند و به جای بازی گری فعالانه خود به دلیل بی لیاقتی و بی تجربگی در نقش عروسک های خیمه شب بازی توسط بازی گران منطقه ای و فرا منطقه ای قربانی می شوند.
عملیات هوایی سعودی در سوریه قابل مقایسه با عملیات احتمالی این کشور در یمن نخواهد بود. بمباران قبایل مسلمان یکی از فقیرترین کشور جهان با خلبانان استیجاری خارجی و گرانقیمترین جنگده های غربی و در چارچوب چراغ سبز اربابان آمریکایی و اروپایی بدون حصول هیج کدام از اهداف اولیه تهاجم الگوی مناسبی جهت تکرار آن در سوریه تلقی نمی گردد. از آنجا که هدف اصلی سعودی داعش نیست بلکه حمایت از گروه های معارض و بعضآ تروریستی است که در مقابل جبهه مقاوت قرار دارند، لذا برخورد احتمالی سعودی در آسمان سوریه با پدافند هوایی نیروهای مقاومت اجتناب ناپذیر است. ترکیه خوب می داند که روسیه به چه دلیل منتظر حضور هواپیماهای آن کشور در فضای سوریه است و ناتو نیز در شرایط فعلی به هیج وجه خواهان ورود به جنگ با روسیه نیست و لذا مهار ترکیه و کنترل راهبردی عملیات آن کشور در سوریه با هدف پرهیز از گسترش ابعاد جنگ در سطوح غیر قابل کنترل در دستور مشاوران ناتو قرار دارد.در صورت اشتباه تاکتیکی و راهبردی اردوغان در سوریه، کم هزینه ترین گزینه پیش رو اخراج این کشور از عضویت در ناتوست و بروز نا امنی در شهرهای ترکیه و البته پرهزینه ترین نیز نابودی کل زیرساخت های کشور در فرصتی کوتاه خواهد بود. لذا حضور نیابتی سعودی در سوریه به منزله دور زدن محدویت های ناتو و ایفای نقش مکانیکی مکمل جبهه ضد مقاومت سوری است که البته ناکامی آن در مواجهه با استحکامات جبهه مقاومت حتمی است. درخواست عاجزانه سعودی از آمریکا جهت عهده داری رهبری عملیات نیز نشان از این واقعیت دارد که همانگونه که بارها الجبیر در روزهای اخیر تکرار نموده، سعودی بدون چتر حمایتی آمریکا شهامت دخالت مستقیم در سوریه را ندارد.
در ارتباط با احتمال حضور زمینی سعودی در سوریه ذکر همین نکته کافی است که شاید بخش اعظم نیروی مقاومت ضد تروریست در سوریه مشتاق حضور سعودی و درگیری مستقیم با آنها هستند و این واقعیت کابوس حاکمان سعودی در شرایط فعلی است. شرایطی که در آن منابع مالی کشور در دو سال اخیر به بیشترین میزان صرف امور تخریبی و ضد انسانی در منطقه شده و توان نظامی کشور نیز از طریق فرسایشی شدن جنگ در یمن و نیز احتمال تکرار ان در سوریه به ضعیف ترین حالت ممکن در آینده نزدیک خواهد رسید و در شرایطی که افکار عموم مسلمانان جهان و نیز جامعه جهانی هر روز از حمایت سعودی از گروه های تروریستی منزجرتر می شود، آیا می توان هدایت سعودی توسط ترکیه به عنوان عامل ناتو به سوی باطلاق سوریه را ناشی از همکاری ترکیه و سعودی دانست یا ناشی از رقابت خصمانه؟

 





سیر مفهومی شناخت فرهنگ

در چند قرن گذشته تعاریف متعددی از فرهنگ ارایه شده است. در سال۱۹۵۲ آلفرد کلوبر و کلاید کلاکخون در کتاب خود به نام فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف” اقدام به گردآوری،تحلیل و طبقه بندی یکصدو شصت و چهار تعریف از کل تعاریف مطرح از جانب صاحبنظران نمودند.کلوبر و کلاکخون با تحلیل کلیه تعاریف اینگونه نتیجه گرفتند که همه آنها به نوعی دلالت بر یکی از گزاره های ذیل دارد:الف) فرهنگ به مثابه برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد،ب) فرهنگ به مثابه الگوی یکپارچه ی از دانش ها، عقاید و انواع رفتارهای بشری که به ظرفیت فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد، ج) فرهنگ به مثابه مجموعه‌ای از گرایش‌ها، ارزش‌ها، اهداف،نگرش ها،منش ها و رفتارهای مشترک که در واقع وجه تمایز یک نهاد، سازمان، گروه و جامعه  از دیگر جوامع،گروه ها،سازمان ها، و نهادهای دیگر است.

لاولاک(1982) بر این باور است  فلاسفه و متفکران پیشین مباحث فلسفه فرهنگ را تحت عناوین و مباحث مختلف فلسفه به طور عمیق مطرح نموده اند و در چند سده اخیر دانشمندان علوم اجتماعی مجموعه مباحث قبل را تحت مفهوم "فرهنگ" جمع آوری و در قالب های جدید ارایه داده اند.در این ارتباط وی چنین می گوید:

  ".هر چند واژه فرهنگ به عنوان یک مفهوم تأثیر گذار در عرصه علوم انسانی در دوسده اخیر از جانب محافل علمی به جد مطرح و مورد توجه پژوهشگران،ت مداران و فعالان عرصه های اجتماعی من جمله انواع نظام های آموزشی/تربیتی،اقتصادی،هنری،تفریحی و فناوری قرار گرفته است ولی مباحث اساسی آن از دوره فلاسفه یونان باستان تحت عناوین متفاوت به طور عمیق مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است.در همین راستا مقولاتی همچون ارزش شناسی و انسان شناسی صرفاً در برگیرنده تعریف خیر و شر و غایت انسان نبودند،بلکه دغدغه مهم متفکران تجزیه و تحلیل ارزش ها و نیز بررسی سیر تحول باورها و سنت های اجتماعی نیز بوده است.در همین راستا فلاسفه باستان و سده های قبل از روشنگری با پرداختن به موضوعاتی همچون "واقعیت"، "حقیقت" و "غایت امور"  تحت عناوین معرفت شناسی، هستی شناسی، و غایت شناسی در واقع اساسی ترین مباحث فرهنگ یعنی چگونگی شگل گیری عقاید و باورهای اساسی همچون "خدا باوری"،"اعتقاد به روح"، "جهان پس از مرگ"، "چند خدایی"،.و نیز چگونگی تعریف "زشت و زیبا"، "خوب و بد" و همچنین چگونگی گزینش "روش تغذیه و "شیوه پوشش"،.  و نیز فرایند و چگونگی تغیر و تکامل آنها را مورد بررسی و تحلیل فلسفی قرار دادند."

جانتشی و وادینگتون(1976) نیز در اثری تحت عنوان "نظام های انسانی در انتقال" پیرامون مباحث فلسفه فرهنگ بر این باورند:


". سیر مفهومی شناخت فرهنگ نزد متفکران مختلف صحت ادعای لاولاک را به نوعی اثبات می کند.فرهنگ عینی یا فرهنگ مادی عمدتاً در برگیرنده مباحث مرتبط با سنت ها،مراسم،آئین ها،روش زیست، شیوه تغذیه و پوشش،روش تولید و معاش و تفریح و دیگر امور عینی جامعه است و فرهنگ ذهنی یا فرهنگ شناختی در بر گیرنده شیوه تفکر، خردورزی، نگرش ها، منش ها و جهان بینی افراد جامعه است و لذا مباحث مهم فلسفه فرهنگ در عرصه فرهنگ شناختی در برگیرنده مباحثی همچون ارزش شناسی،هستی شناسی،غایت شناسی،عمل شناسی،کیهان شناسی،شناخت شناسی،خداشناسی،جهان شناسی  و دیگر مباحث مرتبط است."



در نگاه تايلور فرهنگ که معادل تمدن است ، کليت در هم تافته اي است شامل دانش ، هنر ، دين ، قانون ، اخلاقيات ، آداب و رسوم و هر گونه توانايي و عادتي که آدمي همچون عضوي از جامعه به دست مي آورد . ديکسون ( 1929) فرهنگ را  مجموعه رسوم و باورها  و نیز مجموعه فرآورده ها و کارکردها ، نظام ديني و اجتماعي ، رسوم و عقاید جامعه معرفی می کند. بند يکت(1929) فرهنگ را کليت در هم تافته اي از تمام عاداتي که آدم چون عضوي از جامعه فرا مي گيرند، نام می نهد. هيلر(1929) فرهنگ را باورها ، نظام هاي فکري ، فنون علمي ، راه و روشهاي زندگي ، رسم ها و سنت ها  و تمامي شيوه هاي رفتاری و پنداری که جامعه بدان سازمان و سامان مي بخشد ، معرفی می کند . در این تعريف ، فرهنگ شامل تمامي کارکردهايي است که در جامعه از روابط ميان انسان ها شکل مي گيرد يا از يک گروه اجتماعي آموخته مي شود. 

در نگاه ، مالينوفسکي (1946) فرهنگ عبارت از کليت يک پارچه اي شامل وسايل، کالاها ، ويژگي هاي اساسي گروه هاي اجتماعي، پيشه ها، باورها و آداب و رسوم بشري  است. کلاکن (1946) فرهنگ  را به معني گنجينه انباشته از آفرينندگي بشر، کتابها، نقاشي ها ، بناها و مانند آن ، و  نيز دانش هماهنگ کردن خود با محيط چه انساني چه طبيعي و همچنين  زبان ، رسم ها ، نظام آداب ، فضيلت هاي اخلاقي ، دين و حکم شايست و ناشايست  معرفی می کند.

هرسکووتيس (1948) بر این نظر که  فرهنگ در اساس بنايي است که بيانگر تمامي باورها ، رفتارها ، ارزش ها و خواسته هايي که شيوه زندگي هر ملت را باز مي نمايد . سرانجام عبارت است از هر آنچه يک ملت دارد هر کاري که مي کند و هر آنچه که مي انديشد . در نگاه  ساپير (1921)  فرهنگ يعني مجموعه هم بسته اي از کردارها و باورها که از راه جامعه به ارث رسيده و بافت زندگي ما رامي سازد ، فرهنگ آن چيزي است که از گذشته آدميان بازمانده در اکنون ايشان عمل مي کند و آينده شان را شکل مي دهد. 

بوس (1929) فرهنگ را شامل رفتارهاي دانست که در ميان گروهي از انسانها مشترک است و از نسلي به نسلي و از کشوري به کشوري راه يافتني است . ميد (1937) فرهنگ را  به معناي کليت در هم تنيده اي که از رفتار ارتباطي که بشر پرورانده و نسل به نسل آموخته یاد می کند، به طوری که هيچ فرهنگي را به دقت نمي توان حد گذاري کرد . معناي آن مي تواند ، شکل هاي رفتار قراردادي خاص يک جامعه ، يک گروه از جامعه ، يک حوزه يا دوره خاص باشد . رادکليف براون (1949) می گوید:  واقعيتي که من به آن نام فرهنگ مي دهم ، فرايند ارتباط فرهنگي است ، يعني فرآيندي که از راه آن در يک گروه يا طبقه اجتماعي معين ، زبان ، باورها ، پسندها ، دانش ، چيره دستي ها ، انواع عرفها دست به دست ، و از شخصي به شخصي از نسلي به نسلي داده مي شود . لينتون (1945) عقیده دارد  فرهنگ يک جامعه راه و رسم زندگي اعضاء آن است همچنين گمان ها و عاداتي است که مي آموزند و در آنها با يکديگر شريکند و از نسلي به نسلي منتقل مي شود. 

سوروکين (1949) باور دارد جنبه فرهنگي جهان فرا  ارگانيک و  شامل معناها ، ارزشها  و  هنجارهای است که واکنش ها و روابط شان در رفتارهاي آشکار و پنهان در جهان فرهنگي اجتماعي پديدار و عينيت مي يابد . فورد نیز فرهنگ را عبارت از راه هاي ارتباطي براي حل مسائل  و ترکيبي  از پاسخ هاي پذيرفته شده  و نیز  راه حل هاي آموخته  بشر می داند.استيو وارد (1950) اذعان دارد که  فرهنگ در کل به معناي شيوه هاي آموخته رفتار است که به صورت اجتماعي از نسلي به نسلي ديگر در درون جامعه اي خاص شکل مي گيرد . 

يونگ (1934) صورت رفتار عادي مشترک در يک گروه يا جامعه را  که از عوامل مادي و معنوي ساخته شده است ، فرهنگ می شمرد. در نگاه اسکود(1956)  فرهنگ  عبارت است از همه ايده هاي آفريده آدميان که از طريق جامعه به ذهن فرد وارد شده و او از آن آگاه است . فورد (1942) فرهنگ را شامل همه شيوه هاي انديشه و رفتار  تصور می کند که از طريق کنش و  واکنش هاي ارتباطي و به شکل نمادين و  غیره  وراثتي  دست به دست به نسلهاي بعدي مي رسد . کليفورد گيرتز  تأکید دارد انسان موجودي است که در تورهايي از جنس معنا که خود مي بافد گرفتار مي شود . فرهنگ يکي از اين تورهاست ، لذا نبايد آن را به عنوان يک علم تجربي که به دنبال قوانين است تجزيه و تحليل کرد ، بلکه بايد به دنبال تبيين معنا و مفهوم آن بود . 

 در باور کلاک فرهنگ براي جامعه همچون حافظه براي انسان است و فرهنگ بخشي از محيط است که توسط انسان ساخته مي شود . فرهنگ مثل يک برنامه کامپيوتري است که رفتار آدمي را کنترل مي کند . فرهنگ نرم افزار ذهن است . فرهنگ انديشه ها و الگوهاي رفتاري انسان است که براي اعضاي آن آشکارا معتبر است و نيازي به بحث و جدل ندارد . فرهنگ پديده اي ذهني است که در اذهان اعضاي يک جامعه وجود دارد . ويليامز(1976) نیز  فرهنگ را  فرآيند کلي رشد فکري ، معنوي و زيبايي شناختي  و  همچنين شيوه بخصوص زندگي که در روح مشترک جامعه جلوه گر است ، معرفی می کند. 

گي روشه استاد دانشگاه مونترال كانادا  با استفاده از تعريف تايلور و محققان ديگر فرهنگ را اينگونه تعريف مي‌كند: فرهنگ مجموعه بهم پيوسته‌اي از شيوه‌هاي تفكر، احساس و عمل است كه كم و بيش مشخص است و توسط تعداد زيادي از افراد فرا گرفته مي‌شود و بين آنها مشترك است و در شيوه های عيني و نمادين به كار گرفته مي‌شود تا اين اشخاص را به يك جمع خاص و متمايز مبدل سازد. کلاید کلخون  در اثر آئینه انسان لیستی از صدها تعریف فرهنگ  جمع آوری و  و به شرح ذیل چکیده آنها را ارایه داده است

1. مجموعۀ روش های زیست مردم

2. میراث اجتماعی که فرد از گروه خود فرا می گیرد.

3.  نحوه (طرز) تفکر، شیوه احساس  و باور کردن.

4.  تجارب اخلاقی و رفتاری.

5. نظریه انسان شناختی درباره روش های حقیقی زندگی اجتماعی 

6. مخزن تجارب و معارف

7. مجموعه قواعد راهنمای عمل و حل مسائل

8. آموخته های رفتاری

9. مکانیسم های ساختاری قواعد، رفتارها و هنجارها

10. مجموعه اصطلاحات و قواعد فنی

11. قدرت تطبیق با محیط و تعدیل رفتار در کنش با دیگر افراد جامعه 

12. لایه ها و رسوبات تاریخی

 13. سراشیبی  تاریخ

14. راهنمای رفتار 

15. عرف، سلوک، عقاید و ارزش های مسلط در جامعه

16.  غربال کننده رفتارهای شخصی در بستر اجتماع

17. ماتریس رفتار و اندیشه



در مقالات دانش نامه های فرهنگ تعاریف مفهومی متنوعی روبرو می شویم. در  همین راستا در دانش نامه فرهنگ جهان، تعریف فرهنگ به این صورت آمده: مجموعه ای از باورهای جمعی، ارزش ها، آداب و سنن و مصنوعات بشری  که اعضای اجتماع برای تعامل با یکدیگر در جهان زیست انسانی استفاده می کنند و این مجموعه از نسلی به نسل دیگر ترویج داده می شود. ویلسون آگروبا(1997) استاد مطالعات فرهنگی در مقاله ای تحت عنوان تعاریف کلیدی فرهنگ، با بررسی بیشتر مقالات دانش نامه های فرهنگی، چهار عنصر کلیدی مشترک در همه آنها را به شرح ذیل شناسایی نمود:الف) زمینه ها و پیش فرض های فرهنگی، ب) ترکیبات فرهنگی و ویژگی های فرهنگی، ج) انتقال اکتسابی، د) الگو سازی نظامند یا سیستماتیک، ه) قضاوت های اجتماعی

 بر اساس این چهار مفهوم کلیدی کلیه فرهنگ ها دارای زمینه ها و پیش فرض های هستند که افراد به ناچار باید از آنها تبعیت کنند. برای مثال اگر شما به قبیله ای در آفریقا سفر کنید و بخواهید در آنجا زندگی کنید باید به ناچار در بلند مدت به زبان آنها تکلم کنید تا بتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید، عمل به عرف، سنت ها، و پذیرش باورها و ارزش ها و محترم شمردن نمادهای اعتقادی باعث پذیرش فرهنگی و تسریع در تعامل طبیعی می گردد. به عبارتی فرهنگ قالب های از فبل برای شما مهیا کرده که در صورت مطابقت با آنها امکان زیست اجتماعی فراهم می گردد. 

ریموند(19879) فرهنگ را قضاوت های اجتماعی تعریف می کند. برای مثال، به محض حضور در یک جامعه از شما انتظار می رود که به طرز خاصی لباس بپوشید و یا در آداب معاشرت به شیوه خاصی عمل کنید و اگر خلاف آن انجام شود و یا یا حتی منطبق با زمینه ها و پیش فرض ها عمل کنید، در هر صورت در مورد شما خوب یا بد قضاوت می شود. دانیل(1948) و  نیز دارنداروف فرهنگ را در برگیرنده عناصر عینی و ذهنی و نیز ویژگی های رفتاری و شناختی می دانند و بر مفاهیم ترکیبات و ویژگی های فرهنگ تأکید دارند. در تعریف دانیل ترکیبات نمادین،  عمده ترین عناصر، بلوک ها یا قالب های سازنده فرهنگ تلقی می شوند و از آنها تحت عناوین خصیصه های یا ویژگی  فرهنگی نیز یاد می شود.

 به نظر دارنداروف  خصصیه ها از نظر فیزیکی و ذهنی، مصادیق شکلی مختلفی به خود می گیرند. گاهاً همچون ابزارها، ساختار منزل، صنایع  هنری و معماری بیشتر عینی هستند و در زمان دیگر به شکل قواعد رفتار، تعاملات اقتصادی، قوانین رسمی،  عرف، اعتقادات جمعی و روابط خانوادگی که بیشتر ذهنی هستند، ظاهر می شوند و زبان در قابل نمادین معانی هر کدام از قالب ها در هر فرهنگ به شکل خاص و متمایز ارایه می دهد.گریتز(1984) نیز فرهنگ را به عنوان فرایندی مشتمل بر الگو سازی سیستماتیک و انتقال آموخته های اکتسابی تعریف می کند.




رشاد (1385) فلسفه فرهنگ را به مثابه  فلسفه مضاف در برگیرنده مباحث نظامندی که خاص همه انواع فلسفه های مضاف است معرفی می کند. وی در این ارتباط چنین می گوید: 


".فرهنگ ساخت و ریخت بینش و منش تافته و تنیده در بستر زمینی و بازة زمانی مشخص را که چون طبیعت و هویت محقَّق و مجسم جمعیِ طیفی از آدمیان صورت بسته باشد، فرهنگ می‌نامم. ازاین‌رو به نظر ما مطالعة فرهنگ، در حقیقت انسان‌شناسی انضمامی» است. به تعبیر دیگر: فرهنگ، جهان‌ْزیستِ نافیزیکی جمعیِ انسان است، و گویی انسان بلافرهنگ و فرهنگ بلاانسان بی‌معناست. جهانْ‌‌زیست آدمیان، به همان اندازه پیچیده، هزار تو، کثیرالاضلاع و الاجزاء است که انسان‌شناسی و جهانْ‌‌‌زیست فیزیکی. پژوهش فرانگر عقلانی احکام فرهنگ، برعهدة فلسفة فرهنگ است. ساختار کلی فلسفۀ فرهنگ به شرح زیر خواهد بود:  چیستی فرهنگ (الثقافه) ،مبانی و مؤلفه‌های فرهنگ (بحث اجمالی براساس تعریف مختار)، انواع فرهنگها، منابع فرهنگ، انسجام و قانونمندی فرهنگ، ارتقا و انحطاط فرهنگ، کارکردهای فرهنگ، نسبت و مناسبات فرهنگها، نسبت و مناسبات فرهنگ با مقولات دیگری که با بود و نمود آدمی معنا پیدا می‌کنند، از قبیل: انسان‌شناسی، جامعه، وراثت، اقلیم، دین، تمدن،  تاریخ،  حکمت و اندیشه،  علوم،  فناوری،  هنر،  ت،  اقتصاد،  حقوق،  تربیت،  عرف، آداب،  عادات .و اوصاف و احکام فرهنگ"


در ادامه و با توجه به مباحث فلسفه فرهنگ تلاش می کنیم سیر مفهومی شناخت فرهنگ (ذهنی و عینی) نزد متفکران مختلف از فلاسفه یونان باستان تا دوران معاصر را به شکل موجز بیان کنیم.


 

فرهنگ شتاختی با فرهنگ ذهنی به عنوان یکی از دو لایه اصلی فرهنگ خود در برگیرنده لایه ها و اجزای متعددی است. با این حال، کلیت اجزا، عناصر و لایه های فرهنگ شناختی را می توان ابتدا در دو لایه اصلی ارایه داد و سپس هر کدام از لایه های اصلی مورد نظر در فرهنگ شناختی را نیز به نوبه خود به لایه ها و اجزای دیگر تقسیم نمود. همانطور که در شکل(5) منعکس شده است، لایه فرهنگ شناختی خود از دو لایه اساسی تحت عناوین جهان بینی و ایدئولوژی  تشکیل یافته است.

 

شکل(5): اجزا و لایه های اصلی فرهنگ شناختی

  

قبل از ادامه بحث لازم است به این پرسش پاسخ داده شود که آیا برداشت ما از فرهنگ از لحاظ اجزاء و عناصر شکل دهنده آن مطابق با ساختار دین است؟ یعنی همانطور که هر دین معرف یک جهان بینی و ایدئولوژی است، هر فرهنگ  نیز اینچنین است و اگر پاسخ مثبت است، آیا این فرضیه که ادیان نوعی فرهنگ تلقی می شوند و لذا نسبی هستند، صادق است؟ طرح این پرسش و یا به عبارتی این شبهه در بین بحث خلاف قواعد رایج است، ولی از آنجا که مؤلف به کرات این شبهه را در مباحث و مطالب مختلف مشاهده کرده، و نیز از آنجا که این ذهنیت ممکن است بر برداشت خوانندگان محترم تأثیرات انحرافی داشته باشد، به ناچار در حد مختصر به این موضوع خواهیم پرداخت. البته این بحث در شکل تفصیلی در جایگاه خود و در بخش مناسبات فرهنگ و در ذیل موضوع نسبت فرهنگ و دین بیان خواهد شد.

 

برای پاسخ به این پرسش نخست باید بدانیم که هر تفکر اعم از دینی و غیر دینی در بستر یک چارچوب کلان و متشکل از مفروضات کلان شناختی مطرح می گردد که در واقع معرف دیدگاه و زاویه نگاه متفکر به کیهان، انسان، جامعه و تاریخ است و این دیدگاه کلان در ادبیات فلاسفه و دانشمدان و عرفا اعم از دینی یا غیر دینی، جهان بینی نام دارد. دوم اینکه این جهان بینی می تواند مبتنی بر یکی یا همه و یا تعدادی از منابع شناخت مطرح در تاریخ شناخت انسان باشد. به عبارتی جهان بینی می تواند مبتنی بر یکی یا تعدادی از منابع و مناشی عقل، وحی، تجربه، شهود( دل و قلب) و یا حتی اسطوره، موهومات، خرافات و یا عرف هر جامعه باشد. اینکه یک جهان بینی خالص یا التقاطی است، در واکنش به تعدد منابع و یا میزان استقلالی است که برای هر کدام از منابع و مناشی جهان بینی در نظر گرفته می شود.

 

 لذا اگر منابع فرهنگ ساز از جنس منابع جهان بینی دینی باشند، فرهنگ دینی شکل خواهد گرفت و از این حیث دین فرهنگ ساز است نه اینکه فرهنگ دین ساز باشد. به عبارتی هر دین معرف نوعی فرهنگ است. با این حال، بررسی فرهنگ های تحقق یافته نشان می دهد که فرهنگ غالب جامعه ممکن است فرهنگ دینی باشد و یا فرهنگ دینی بعلاوه عناصر باز مانده از فرهنگ های اسطوره ای( خرافات) یا فرهنگ دینی بعلاوه عناصر فرهنگ های علمی/ عرفانی/ اساطیری و فلسفی دیگر که در این صورت فرهنگ مسلط جامعه معرف نوعی فرهنگ التقاطی است. این موضوع   در بحث عناصر و اجزای فرهنگ شناختی و نیز در فصل مناسبات فرهنگ و همچنین در فصل منابع و مناشی فرهنگ بحث می شود.

 

از اینرو، هر فرهنگ شناختی متشکل از دو لایه اصلی یعنی جهان بینی و ایدئولوژی است. با این حال، جهان بینی و ایدئولوژی  هر کدام خود متشکل از لایه ها و عناصر متنوعی است. جهان بینی در واقع معرف چارچوب های اصلی، مفروضات شناختی و زاویه دید یا بینش کلی افراد نسبت به جهان است. کودک به محض تولد از طریق محیط یعنی خانواده و سپس در نوجوانی در مدارس پلسخ به پرسش های اساسی جهان بینی را از والدین و محیط و مکانیسم های آموزشی دریافت می کند و سپس به تدریج  کمیت و کیفیت آن را تقویت می نماید. در گردا گرد عقاید کنترل و مرکزی جهان بینی، باورها، ارزش ها، گرایشات، منش ها و نگرش های شناختی متنوعی شکل می گیرد که در واقع قواعد عمل و قالب ها و الگوهای رفتاری افراد جامعه را تحت عنوان ایدئولوژی مسلط شکل می دهد. در ادامه اقدام به معرفی عناصر و اجزای  دو لایه اصلی فرهنگ شناختی یعنی عناصر و اجزای جهان بینی و ایدئولوژی به شکل کلی می کنیم و سپس عناصر فرهنگ عینی و لایه ها، اجزا و عناصر آن را معرفی می کنیم. بدیهی است در دفتاتر بعدی به تفصیل به تبیین و توصیف و تعریف آنها خواهیم پرداخت.                                          

  

جهان بینی هسته مرکزی فرهنگ شناختی

واژه جهان بینی نخستین بار توسط ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی ابداع گردید. با این حال، واقعیت جهان بینی به عنوان بنیادی ترین زاویه دید انسان از بدو تاریخ تمدن انسان در قالب فرهنگ های انسانی، ادیان و تفکر بشر وجود داشته است. در همین راستا، اگر فرهنگ را به منزله یک درخت تصور کنیم که مشتمل بر بذر (هسته)، ریشه، ساقه، شاخ و برگ و میوه است، جهان بینی در عمیق ترین لایه، یعنی آن سوی ریشه و بعنوان بذر و هسته درخت (فرهنگ) به ایفای نقش می پردازد. در این نگاه، اگر درخت کوچک است یا بزرگ، اگر میوه آن تلخ است یا شیرین، اگر سایه گستر است یا بی شاخ و برگ و اگر سودمند است یا مضر و اگر پر بار است یا بدون میوه، همگی در درجه نخست به کیفیت و مرغوبیت بذر و هسته اولیه، دوم زمین (زمینه های) مناسب و سوم آبیاری و باعبانی مناسب بستگی دارد.                    

                                                     

 در واقع برای شناخت فرهنگ ها باید نخست بذرها و هسته های مرکزی را که در ادبیات مرتبط به عقابد کنترل معروفند، شناخت. نقش پیامبران، امامان و پیشوایان دینی، مراجع، عرفا، دانشمندان، فیلسوفان، ساحران و جادوگران در مقام باغبان ها و نیز جوامع انسانی و شرایط ی، اقتصادی و اجتماعی به عنوان زمینه ها و نیز باورها، ارزش ها، منش ها، نگرش ها و گرایشات به عنوان ساقه و شاخ و برگ درخت هر فرهنگ از دیگر مسائلی است که ما را در درک عناصر و اجزای فرهنگ یاری می رساند. علاوه براین، میوه هر فرهنگ در قالب دستاوردهای عینی، نمادها، نشانه ها، رفتارها، مراسم، سنت ها و روش زیست منعکس می گردد.                                   

 

در اینجا، تمثیل حضرت عیسی(ع) به حواریون مبنی بر افشاندن تعدای بذر مرغوب بر سنگلاخ ها و زمین نامرغوب و نیز پاشیدن بذر نامرغوب بر زمین مساعد قابل اعتنا ست. برای شکل گیری یک فرهنگ مناسب، هسته و بذر مناسب شرط لازم است ولی شرط کافی نیست. اگر زمینه مناسب نباشد، علی (ع) خانه نشین می شود، عیسی مصلوب می شود، امام حسین (ع) شهید می شود وقیصر، معاویه و یزید باغبانی فرهنگ را عهده دار می گردد و تاریخ گواه است که چنین باغبانانی هرگز کام مردم را به حلاوت میوه ای شیرین نکرده و جز تباهی و زهر آگین کردن لقمه مردم کاری نکرده اند.                    

قرآن کریم مثلی ذکر می‏کند که در واقع مبین فرهنگ و عنصر خداشناسی آن است:

مثل کلمه پاک توحید مثل درخت پاک و سالمی است که در زیر زمین‏ ریشه دوانیده و شاخه هایش سر به آسمان کشیده است. این درخت، میوه ده‏ و ثمر بخش است، همیشه بهار است، و همیشه میوه ده است، در همه‏ فصلها و همه روزها میوه فراوان دارد که تمام شدنی نیست.[1]

این مثل درباره کسانی است که درخت خداشناسی در زمین روحشان روییده‏ باشد، شاخه‏های این درخت عبارت است از اعتقاد به نبوت و ولایت و وجود ادیان و راهنمایان الهی و همچنین اعتقاد به حقانیت جهان و اینکه جهان به‏ حق و عدالت بر پاست، اجر نیکوکاران ضایع نمی‏گردد و کیفر بدکاران به‏ آنها خواهد رسید، و امثال این امور، میوه‏های این درخت، شرافت و کرامت است، عفت و تقواست، احسان و گذشت و خدمت و فداکاری است، رضایت و آرامش قلب و اطمینان و سعادت است، آنگاه مثل دیگر ذکر می‏کند و می‏فرماید:

اما مثل سخن ناپاک و بی حقیقت مثل درختی است که ریشه‏ای نداشته‏ باشد، قرار و ثبات و آرامشی نداشته باشد، اندک بادی آن را از ریشه‏ می‏کند.[2]

 

تا بدین جا تصریح شد که فرهنگ از دو لایه اصلی عینی و ذهنی تشکیل یافته و هر کدام از لایه های مذکور نیز به نوبه خود متشکل از لایه ها و اجزا اصلی دیگر هستند. در ضمن مشخص شد که لایه ذهنی یا فرهنگ شناختی خود در برگیرنده دو لایه مهم جهان بینی و ایدئولوژی است. در ادامه باید مشخص کنیم که هر کدام از لایه های اصلی جهان بینی و ایدئولوژی در فرهنگ ذهنی یا شناختی متشکل از چه اجزا و لایه های هستند تا بدین طریق با رمزگشایی از لایه های مختلف فرهنگ به درک عمیق تری از ان نائل گردیم. جالب است بدانیم هر کدام از تعریف های ارایه شده در باب فرهنگ از سوی صاحبنظران مختلف که در فصل دوم ارایه شد، ناظر به یکی از این لایه هاست و لذا دیدگاهی تقلیل گرایانه از فرهنگ ارایه شده است.                      

 

پیش تر گفته شد که جهان بینی هسته مرکزی فرهنگ شناختی و نتیجتاً کلیت فرهنگ را شکل می دهد و از آن همچون بذر و هسته درخت فرهنگ یاد شد، که ریشه می رویاند، ساقه و جوانه می زند و شاخ و برگ و نهایتاً میوه می دهد. شکل (6) معرف اجزا، عناصر و لایه های جهان بینی در نگاه صاحبنظران اسلامی و غربی است و تقریباً از این نظر بین کلیه صاحبنظران اجماع نسبی وجود دارد. البته همانطور که در دفتر آتی منعکس خواهد شد، برخی ممکن است یک یا دو عنصر به آن اضافه کنند و یا چینش لایه های آن را به سلیقه دیگر ارایه دهند، اما در کل طرح پرسش ها و محورهای اساسی جهان بینی در منظر همه صاحبنظران یکسان است.                                      

شکل(6): اجزاء و عناصر جهان بینی

فرهنگ شناسان در مقام تعریف، از واژه های متعددی همچون دیدگاه، زاویه دید، پنجره، چارچوب، نظرگاه، عینک و لنز چشم، پرسپکتیو و چشم انداز   برای اشاره به جهان بینی استفاده می کنند. معنای مشترک و قابل استخراج از همه این واپگان نشان می دهد که جهان بینی معرف بنیان ها و سنگ بنای تفکر، رفتار و احساس انسان را شکل می دهد. تصور کنید فردی در بلندترین نقطه یک شهر قرار گیرد و محیط پیرامون را مشاهده، توصیف و تبیین کند و در همان زمان فرد دیگری در اعماق دریا و از پنجره یک زیر دریایی محیط پیرامون را ترسیم نماید. تفاوت بین این دو نگاه چیست، وقایع قابل مشاهده برای هر کدام چگونه است؟ اساساً زاویه دید و نظرگاه هر کدام چگونه واقعیت های خاصی را به آنها تحمیل می کند؟ وسعت، کمیت و کیفیت وقایع پیرامون هر کدام چگونه است؟                                    

در تمثیلی دیگر فردی را تصور کنید که بر چشم خود لنز و یا عینک سبز دارد و فرد دوم در همان زمان از عینک یا لنز طبیعی استفاد  کند و اشیاء را به رنگ های واقعی  مشاهده کند،  و شخص سوم از لنزی استفاده کند که اشیاء را فقط سیاه و سفید نشان  دهد. تفاوت تصاویر از منظر این سه شخص چگونه است. جهان بینی های مسلط بر جوامع انسانی همین تفاوت ها را ایجاد می کنند.                                                          

هرچند جهان بینی به مفهوم دستگاه معرف قالب های اندیشه، خاص انسان است ولی ساتوریس در اثر "نظام های اجتماعی و در تبیین اهمیت جهان بینی مثالی از جهان بینی انسان با زاویه دید حیوانات که دارای روش زیستی غریزی و بسیط هستند و اساساً قابل قیاس با انسان اندیشنده نیستند، ارایه می دهد:                                                            

 

"در اينجا مثال ديگري از تفاوت بين جهان‌بيني موجودات مختلف را ارائه ‌مي‌دهيم. فرض كنيد بچه اي با يك گربه بازي ‌مي‌كند و در همين هنگام زنبوري را كه روي گل زيبايي نشسته است، ‌مي‌بيند. حالا فرض كنيد هر سه موجود يعني بچه، گربه و زنبور ‌مي‌توانند حرف بزنند. بچه ممكن است خطاب به زنبور بگويد:‌ چه گل صورتي زيبايي را انتخاب كرده اي”‌. زنبور ممكن است بگويد:‌ ‌چي؟‌ گل صورتي زيبا؟ نمي‌بيني كه من اين گل قرمز راه راه را براي شهد زياد آن انتخاب كرده‌ام؟ اين نوع شهد بسيار مورد علاقه من است”. بچه ممكن است بگويد:‌ ‌انتظار نداشتم زنبور بهتر از اين ببيند؛ اين گل صورتي است، صورتي همينطور است” زنبور در جواب ‌مي‌گويد: معذرت ‌مي‌خواهم اما اين شما هستيد كه خوب نمي‌بينيد! ‌گربه اينجا نگاه كن! اين گل قرمز راه راه است يا من اشتباه ‌مي‌كنم؟ ‌” گربه ‌مي‌گويد: ‌هر دوي شما در اشتباه هستيد كه بر سر يك گل با هم بحث ‌مي‌كنيد. همه گل‌ها در نظر من يك طورند و چقدر هم كدر و بيحالند كه هميشه در يك جا ايستاده‌اند. حالا ملخ را بگوييد يك چيزي.[3] "

 

ساتوریس در تبیین این تمثیل بر این باور است؛ چنين بحثي ممكن است صورت گيرد چرا كه هر كدام از اين سه موجود گل را به يك صورت ‌مي‌بيننند. بچه صورتي ‌مي‌بيند، درحاليكه در نگاه زنبور عسل يك گل قرمز راه راه است و گربه آن را يك گل بي تحرك خاكستري ديده است! زنبور رنگ بيشتري از انسان ‌مي‌بيند، در حاليكه گربه به ندرت رنگي را در دنياي خويش تشخيص ‌مي‌دهد. زنبور عسل بايد چنين باشد تا بتواند در دنياي پر رنگ گل‌ها زندگي خود را بچرخاند درحاليكه گل‌ها براي گربه هيچگونه ارزشي ندارند.              

 

آپوستل فیلسوف بلژیکی برای بیان اهمیت جهان بینی و نقش آن در تعریف واقعیت از تمثیل  پنجره استفاده می کند. به نظر آپوستل انسانی را تصور کنید که در یک اتاق در طبقه آخر یک ساختمان چند طبقه که محیط بر دو خیابان و چشم انداز متفاوت است، زندگی می کند. اگر پنجره اول را باز کند، در چارچوب آن نظاره گر خیابانی است که مردمانی در فقر و بدبختی زندگی می کنند و هر صبح تا شب برای لقمه نانی چه رنج ها که تحمل نمی کنند، در پنجره دوم جهان پیرامون را از چارچوب پنجره ای مشرف بر اماکنی مشاهده می کند که در آن انسان ها در رفاه و آسایش زنگی می کنند و لازم نیست از صبح تا شب برای لقمه نانی این همه رنج و عذاب تحمل کنند.     

 

آپوستل سپس نتیجه می گیرد که چارچوب های پنجره نخست درد و رنج زندگی را نشان می دهد، در حالی که چارچوب پنجره دوم فاقد این عناصر درد آور است و بالعکس مفاهیمی را به مثابه واقعیت تعریف می کند که در چارچوب پنجره نخست وجود خارجی نداشتند. در این نگاه جهان بینی به مثابه پنجره نمایانگر واقعیت تعریف می شود. دیگر صاحبنظران نیز به همین نحو و با تعابیر دیگر جهان بینی را تعریف و تبیین کرده اند. از این رو، در ادامه منطبق با شکل(6) ابتدا به تعریف جهان بینی از سوی صاحبنظران می پردازیم و سپس به تبیین هر کدام از اجزا و عناصر شکل دهنده آن خواهیم پرداخت.   

معناي واژه انگليسي جهان‌بيني (worldview) یا world-view)) و نيز معناي واژه آلماني  جهان‌بيني  (weltanschauung) به نظر خودگواه[4] و بديهي است: در اين معنا جهان‌بيني چشم‌انداز، زاویه دید، دیدگاه، پنجره، چارچوب و پرسپكتيو فكري پيرامون جهان و كل كائنات است. در واقع ويرايش 1989 فرهنگ لغت آكسفورد جهان‌بيني[5] را به‌عنوان …تفكر و تعمق پيرامون جهان و زندگي تعريف مي‌كند…» از ديگر سو OED واژه   weltanschauung را شفاها به‌معناي برداشت و درك فرد از جهان مي‌داند و آن را به‌معناي فلسفه خاص زندگي، و مفهوم جهان در ذهن فرد و جامعه و يا يك گروه معرفي مي‌كند…». هانتر ميد[6] در اثر مسائل و انواع فلسفه[7]» weltanschauung را چنين تعريف مي‌كند:

 

يك جهان‌بيني جامع و در برگيرنده است. واژة ادبي و شاعرانه كه البته معرف و بيانگر يك نظام فلسفي است و همچنین در برگيرنده يك بینش عمیق و کلی و البته  نا خود آگاه در ارتباط با زندگي و جهان است.»         

 

از طرف ديگر، اچ‌.پي.‌ريك ‌من[8] در مقاله‌اي پيرامون (فيلسوف) ويلهلم ديلتای[9] در دائرة المعارف فلسفه[10] چنين آورده است:

                

 در نهان بشر يك نگرش و تمايل دائمي‌ به سمت دستيابي به  درك كلي  جهان وجود دارد، ‌اين درك كلي همان جهان‌بيني است كه در آن تصويري از واقعيت با مفهومي‌از معني، ارزش و اصول عمل تلفيق مي‌گردد.»

 

زيگموند فرويد[11] در ارتباط با سئوال جهان‌بيني و در سخنراني‌هاي اوليه‌اش در تحليل روان‌شناختي، جهان‌بيني را‌اينگونه تعريف مي‌نمايد:

 

  "جهان‌بيني عبارت از  ساخت فكري است كه كليه مسائل مرتبط با واقعیت   و شناخت انسان را بر اساس مفروضات بنیادی شکل می دهد و مبناي تفکر، قضاوت و عمل فرد قرار می گیرد." 

جيمز دابليو ساير[12] در اثر خود مريد ذهن[13]» جهان‌بيني را ‌اين گونه تعريف مي‌نمايد:

 . جهان‌بيني عبارت است از يك دسته پيش‌فرض‌ها و مفروضاتي كه‌. ما در ارتباط با ساخت جهان دارا مي‌باشيم.»

در ادامه تعريفي ديگر از جهان‌بيني ارايه مي‌گردد كه در برگيرنده تعاريف پيشين پيرامون جهان است: 

 جهان‌بيني عبارت  از يكسري باورها و عقايد بنيادي پيرامون ابعاد اساسي واقعيت است كه پايه و اساس درك، تفكر، آگاهي و عمل يك فرد را شكل مي‌دهد و بر كلية افكار و اعمال وي تأثير عميق مي‌نهد.»               

در همین راستا، علاوه بر اومانیست ها و سکولارهای عرصه اندیشه، تعداد زيادي از الهيون و متفكران برجسته جهان پيرامون  نقش جهان‌بيني در شکل دهی فرهنگ ها و وم توجه بیشتر به آن در عصر پيشرفته امروزي اظهارنظرهاي متعددي داشته‌اند كه برخي از آنها به نقل از هولمز (1993) به شرح ذيل است:[14]

آرنولد ناش[15]: طلاب و متفكران دینی بايد يك مدل مفهومي تحليلي قدرتمندي را طراحي كنند كه در عين تجلي جهان‌بيني مسيحي بتواند روش زندگي و سرنوشت انسان‌ها را نيز تبيين نمايد و مهم‌تر آنكه بتواند در مقابل جهان‌بيني‌هاي پوزيتيويستي، ليبرالي و ماركسيستي مقاومت نمايد.        

 

جيمز اُر (اسكاتلندي)[16]: وي بر وم نوعي جهان‌بيني متقن دینی تاكيد مي‌ورزد كه نه تنها داراي انسجام دروني و يكپارچگي بلكه از ديگر سو بتواند با حوزة نظريه‌پردازي مخالف خود و كليه دكترين‌هاي و آموزه‌هاي ديگر جهان‌بيني‌هاي متضاد مقابله نمايد.                                

آبراهام كويپر[17] (نئوكالونيست): ايشان نيز بر وم شكل‌دهي نوعي جهان‌بيني تاكيد مي‌ورزد كه متضمن حاكميت خدا و قانون الهي بر همه امور باشد.

ياكوس ماريتين[] (كاتوليك): ياكوس كه بيشتر در حوزه‌هاي اومانيسم و خداشناسي، حقوق بشر و علوم سياسي مطلب مي‌نويسد نيز جهان‌بيني را به عنوان اساس و مبدا شكل‌دهي تفكر انسان معرفي مي‌كند و وم شناخت اصول حاكم بر جهان‌بيني پيروان دینی را لازمه توسعه جوامع بشری  مي‌شمرد.      

تيل هارد دِچاردين[19] در تبيين جهان‌بيني ديني خود خدا را به‌عنوان نقطه آلفا و امگا (يعني شروع و پايان) فرآيند هستي و به‌عنوان وجودي كه زندگی را نظاره گر است، معرفي مي‌نمايد.

ويليام تمپل[20] در تبيين ديدگاه‌هاي دینی خود مسائل مرتبط با فلسفه اجتماعي را مبتني بر اصول بنيادي مندرج در جهان بینی مورد بحث قرار مي‌دهد.

اميل برونر و رين هولد نيبور[21] بر نوعي ديدگاه دینی تاكيد مي‌نمايد كه در طول تاريخ اروپا در مقابل رمانتيسم، عصر روشنگري و سوء برداشت‌هاي خاص قرن بيستم در قالب جهان‌بيني‌هاي فردي (اشخاص) و اجتماعي (جوامع) ايستادگي نمود[22].                                                    

كارل بارث[23] در ارتباط با اهميت جهان‌بيني ديني چنين مي‌گويد: ذهن مدرن ما را متوقف كنيد تا صداي خدا را بشنويد.                                

مرتضی مطهری: جهان بینی منبع شکل دهی اندیشه و رفتار است و بر چهار نوع علمی، عرفانی، دینی و فلسفی قابل تقسیم است.

محمد تقی مصباح یزدی: جهان بینی ها در چهار نوع علمی، فلسفی، عرفانی و دینی موجود می باشند.

علامه جعفری:

 جهان بینی سنگ بنایی تفکر و عقاید و عمل انسان است.

تمام نقل قول‌هاي فوق صريحا خواستار شكل‌دهي نوعي جهان‌بيني مسيحي متن محور مي‌باشند. طرح اينگونه مباحث منجر به اين موضوع گشت كه بسياري از الهيون و متفكران ديني در حال ساخت يك جهان‌بيني قابل دفاع بر اساس متون كتاب مقدس باشند.

کن فانک(2004) بر این باور است:

 "برخي مواقع به جهان‌بيني يك شخص فلسفه وي يا فلسفه حيات و يا نگاه و چشم‌انداز فرد نسبت به زندگي، يا فرمول زندگي وي، ايدئولوژي، ايمان و يا حتي دين وي اطلاق مي‌گردد. از اين رو نزد پاره‌اي از صاحب‌نظران جهان‌بيني مترادف  با ايمان، دين، ايدئولوژي، فلسفه و يا نقشه عمل در زندگي است."

 

چار کرافت(1996) ارتباط فرهنگ و جهان بینی را چنین تبیین می کند:

 

"زندگی همانند صحنه تئاتر است، دارای یک سناریو(نمایش نامه)، یک نمایش نامه نویس، بازیگران نمایش نامه و نیز صحنه نمایش است. فرهنگ همان سناریو و نمایش نامه زندگی است، جهان بینی قالب ها و الگوهای اصلی نمایش نامه است، افراد جامعه و اعضای فرهنگ بازیگران نمایش نامه هستند، و صحنه عرصه جهان و موجودات و اشیاء آن است که توسط خدا خلق شده است."[24]

در چارچوب محورهای جهان بینی نقطه شروع فهم و شناخت  اجزا و عناصر فرهنگ ارکان  و اجزای جهانبینی مسلط بر آن فرهنگ است، لذا شناخت چیستی جهان بینی و مباحث محوری آن سنگ بنای فهم دقیق فرهنگ های اصلی و خرده فرهنگ های موجود در یک جامعه است. به عبارتی اینکه در دیگر لایه های فرهنگ، عناصر و اجزای فرهنگ دارای چه جهت گیری های کلان و چه گرایش فکری و عقیدتی است، همگی در چارچوب فهم جهان بینی و اجزا و عناصر مرتبط آن امکان پذیر است. از این رو، در ادامه با پاسخ روشن و مختصر اقدام به معرفی بنیان های حاکم بر کلیه فرایندها و متغیرهای متنوع فرهنگ خواهیم نمود.اهمیت این مفروضات از جانب فرهنگ شناسان به قدری زیاد است که می توان آن را اتاق فرمان و جهت دهی دیگر بخش های فرهنگ در سراسر مباحث مرتبط تصور نمود و هر گونه قصور و غفلت در فهم این جایگاه، باعث چرخش، انحراف،التقاط و زاویه دار شدن دار شدن مباحث اساسی مرتبط با لایه ها و عناصر فرهنگ می گردد.

لوکاچ در مورد جهان بینی بر این باور است : 

"جهان‌بيني  يكسري باورها و اعتقاداتي در مورد جنبه‌هاي اساسي و اصلي واقعيت است كه مبناي درك، فكر، شناخت و اعمال شماست و آنها را تحت تأثير قرار مي‌دهد. جهان‌بيني متشكل از معرفت شناسي، متافيزيك، هستي‌‌شناسي، غايت شناسي، الهيات (خداشناسي)، انسان شناسي و ارزش شناسي است. هر كدام از اين زير مجموعه‌هاي جهان‌بيني بي‌اندازه به هم مرتبطند و از هر نظر ديگر عناصر را تحت تأثير قرار مي‌دهند. من بر این باورم که هر انسان در هر نقطه از جهان دارای يك جهان‌بيني است و آن جهان‌بيني (به خصوص ارزش شناسي ) پايه و اساس اعتقادات فرد پيرامون خصوصيات و ويژگي‌هاي واقعيت است و همچنين چگونگي تفكر و عمل انسان را تحت تأثير مستقيم قرار مي‌دهد. اگر نقش جهان‌بيني را در تأثيرگذاري بنيادي بر اعمال و تفكر خود تكذيب كنيد در يك نگاه خوش‌بينانه آدم ساده لوح و سطحي‌نگر و عملاً ناآگاه يا گمراه شده‌اي هستيد و در يك نگاه بدبينانه آدم غير منطقي و غير عقلاني هستيد. اگر انكار ‌كنيد كه جهان‌بيني فرد اساساً افكار و اعمال وی را تحت تأثير قرار مي‌دهد پس بايد پذیرفت كه رفتار وی حداكثر غريزي و غيرارادي يا احساساتي و عاطفي است و در بدترين شرايط فردي نادان و غيرمنطقي است. با فرض بر اينكه يك جهان‌بيني مي‌تواند نادرست و يا حداقل نامناسب باشد، اگر جهان‌بيني انسان  پر از اشتباه و خطا باشد"

 

 در همین راستا پرسش این است که جهان بینی به عنوان پدیده ای که تا این حد در تعین سرنوشت انسان و زاویه دید آن به جهان مهم است، دارای چه اجزاء و عناصری است. بررسی دیدگاه و آراء صاحبنظران در ارتباط با این مفهوم نشان می دهد که عناصر يك جهان‌بيني يا به عبارت ديگر باور فرد

 پيرامون ابعاد خاص شناخت و عمل در برگیرنده چند عنصر مهم است که در شکل (6) منعکس گردید و در ادامه ابتدا تعریف مختصری از آنها ارایه می گردد و سپس تحت عناوین مجزا مفصل تر بحث می گردند:                   

معرفت شناسي يا شناخت شناسي[25] : معرف عقايد و باورهایي پيرامون ماهيت حقیقت و منابع دانش و شناخت است.

متافيزيك، وجودشناسي[26]  یا هستي‌شناسي[27]: معرف عقايد و باورهايی پيرامون ماهيت غائي واقعيت (وجود)، خاستگاه (ريشه) و ماهيت جهان، زندگي و انسان

غايت شناسي[28]  یا فرجام شناسی:  دلالت بر عقايد و باورهايی پيرامون غایت و فرجام جهان و عناصر زنده و غيره زنده آن دارد.

خدا شناسي[29]  یا: دلالت بر عقايد و باورهايی پيرامون وجود و ماهيت خدا  به عنوان خالق جهان دارد.

انسان شناسي[30]: در برگیرنده عقايد و باورهايی پيرامون ماهيت و هدف انسان‌ها در كل و خود شخص به‌طور اخص

ارزش شناسي[31] : معرف عقايد و باورهایی  پيرامون ماهيت ارزش و چيستي صدق و كذب و خير و شر[32] امور دارد.

منبع شناسی: منبع شناسی دلالت بر مراجع صلاحیت نزد افراد یک جامعه به عنوان منابع موجه و صاحب صلاحیت برای پاسخگویی به پرسش هایی فوق و دیگر مسائل عقیدتی و شناختی پیش رو دارد.

کیهان شناسی یا جهان شناسی: دلالت بر عقاید، باورها، ارزش ها و شناخت انسان نسبت به مقوعیت خود در کیهان و نیز اطلاع و باور وی نسبت به دیگر ابعاد و اجزای جهان است.

عمل شناسی: دلالت بر الگوها، قالب ها، ساخت ها، دکترین ها، و گرایشات معطوف به عمل[33]

 با این حال، در نگاه برخی صاحبنظران من جمله دیدگاه مختار، عمل شناسی جزء جهان بینی قرار ندارد و در واقع یکی از عناصر و اجزای اصلی و مهم ایدئولوژی تلقی می گردد. این اختلاف نظری در تبیین جایگاه عنصر عمل شناسی در فرهنگ به طور کلی و نیز جهان بینی و ایدئولوژی به طور خاص ریشه در این واقعیت دارد که برخی از متفکران من جمله متفکران اسلامی مرز معینی بین جهان بینی و ایدئولوژی ترسیم نکرده اند. این در حالی است که حوزه ایدئولوژی در نگاه برخی صاحبنظران خاصاً نظریه پردازان چپ همچون مارکس، گرامشی، لوکاچ و دیگران مبین شاخ و برگ های عقاید کنترل جهان بینی است و نقش توجبه کنندگی و بسط دهندگی عقاید بنیادی جهان بینی را دارد. این موضوع از جانب شهید مطهری مورد پذیرش واقع شده است و ایشان به مرزی ظریف بین حوزه جهان بینی و ایدئولوژی در مباحث مطروحه قائل هستند. لذا در ادامه بر اساس نگاه مختار هر کدام از لایه ها و عناصر جهان بینی به مثابه لایه اصلی فرهنگ شناختی بحث می گردد و سپس لایه دوم فرهنگ شناختی یعنی ایدئولوژی بررسی می گردد و البته عنصر عمل شناسی نیز در همان دفتر ایدئولوژی مطالعه می گردد.

 



[1] . سوره ابراهیم / 24 و . 25

[2] . سوره ابراهیم، آیه 26

[3]. Elizabeth. S., Living Systems in Evolutions

[4] . self-evident

[5] . Oxford English Dictionary

[6] . Hunter Mead

[7] . Types and problems of Philosophy

[8]. H.P.Rickman

[9]. Wilhelm Dilthy

[10]. Encyclopedia of Philosophy

[11]. Sigmund Freud

[12]. James W. Sire

[13]. Discipleship of the mind.

[14]. Walsh, B. J. & J. R. Middleton. (1984). The transforming vision. Downers Grove, Illinois: InterVarsity Press.

 

[15] . Arnold Nash

[16] . James Orr

[17] . Abraham Kuyper

[] . Jacques Maritain

[19] . Teilhard de chardin

[20] . william Temple

[21] .Emil Brunner and Reinhold Niebuhr

[22]. Wolterstorff, Nicolas. (1984). Reason within the bounds of religion. (2nd ed.). Grand Rapids, Michigan: William B. Eerdmans Pub. Co.

 

[23] . Karl Barth

[24].Kraft, Charles. Christianity in Culture, Maryknoll: NY, Orbis, 1996

[25]. Epistemology

[26]. Metaphysics (ontology)

[27]. Cosmology

[28]. Teleology

[29]. Theology

[30]. Anthropologyدر اينجا به مفهوم مردم شناسي نيست.

[31]. Axiology

[32] . علاوه بر موارد فوق بعضي ديگر از صاحب‌نظران مقوله‌ي ديگري تحت عنوان عمل‌شناسي (Proxiology) را نيز به اين طبقه‌بندي اضافه نموده‌اند كه در آخر طبقه‌بندي قانك آورده شده است (مترجم).

[33]. Lockney, J. P. (1999). Worldview: Accuracy of interpersonal perceptions on diversity, [CD ROM]. Abstract from: ProQuest File: Dissertation Abstract International File: 60/06.

 


واژه شناسی فرهنگ

 

فلسفه فرهنگ در بر گیرنده مباحث متعدد و متنوع است ولی موضوع پرداختن به واژه فرهنگ یکی از مباحث اولیه آن به حساب می آید. در این مقطع پرسش پیرامون چیستی فرهنگ در مقام تعریف آن نیست بلکه پرسش این است واژه فرهنگ  از کجا آمده و اساساً از چه مقطع تاریخی وارد دستگاه زبانی جوامع انسانی خاصاً محافل علمی شده است و دوم اینکه  از زمان جعل واژه در دستگاه های زبانی جوامع مختلف،  تا کنون این واژه در بر گیرنده چه تغیرات و تحولات مفهومی شده است.

 

در نگاه برخی صاحبنظران، هرچند وجود فرهنگ ها دارای سابقه ی به اندازه تاریخ بشریت است ولی ابنگونه به نظر می رسد که علم انسان به وجود فرهنگ و نیز جعل واژه "فرهنگ" در چند سده گذشته صورت پذیرفته است. به عبارتی، هر چند عقاید، باورها، سنن، مناسک، نمادها، آئین ها و .از دیر باز در جوامع انسانی وجود داشته است ولی اطلاق واژه فرهنگ به همه آنها یا بخشی از آنها اولاً در چند سده گذشته صورت پذیرفته و ثانیاً از جامعه ی به جامعه دیگر متفاوت بوده است و ثالثاً در گذر زمان دستخوش تغیر و تحولات چشمگیر مفهومی شده است.

 

 از این رو، مبحث واژه شناسی فرهنگ از مباحث اولیه و مهم فلسفه فرهنگ تلقی می گردد و با موضوع تعریف فرهنگ ارتباط تنگاتنگ دارد. در ادامه با بررسی پیشینه پژوهشی بحث به موضوع واژه شناسی فرهنگ خواهیم پرداخت، با این حال با توجه به حجم سنگین و متنوع مباحث تلاش  بر این است که مبحث فوق در قالب پاسخ به پرسش های معین مطرح گردد و نوآوری تحقیق در هر مبحث به روشنی در چارچوب پاسخ های مطروحه در سراسر بحث ارایه گردد. در همین راستا در باب واژه شناسی فرهنگ پرسش های مهم ذیل قابل طرح است:

1-     واژه فرهنگ اولین بار توسط کدام  طیف از صاحبنظران مطرح گردید؟

2-     سیر مفهومی و تحولات معنا شناختی واژه فرهنگ در گذر زمان چگونه بوده است؟

3-      فلاسفه و صاحبنظران دوره های پیشین، برای اشاره به مفاهیم و عناصر فرهنگ چه مباحثی را مطرح کرده اند؟

 

بررسی پیشینه بحث نشان می دهد که تقریباً همه آثاری که تا کنون در باب فرهنگ تولید و یا منتشر شده اند به غلط جعل واژه فرهنگ را منتسب به صاحبنظران غربی دانسته اند.از این رو فلسفه حاکم بر پرسش نخست روشن است:آیا  واقعاً واژه  فرهنگ ریشه در متون لاتین  و غرب دارد یا آبشخور آن قلمروی معرفتی متفاوتی در مشرق زمین است؟ این در حالی است که بررسی  اولیه آثار اسلامی من جمله ادبیات کلاسیک ایران مبین این واقعیت است که قرن ها قبل از طرح واژه فرهنگ در غرب، اندیشمندان اسلامی  ضمن جعل واژه فرهنگ  آن را در مفهومی گاهاًهمخوان و نیز در پاره ی موارد متفاوت از مباحث مطروحه از جانب صاحبنظران و فرهنگ شناسان معاصر به تفصیل به کار بسته اند.

 به عبارتی واژه فرهنگ قرن ها بعد از طرح از جانب صاحبنظران مسلمان در بلاد اسلامی، در غرب تحت مفاهیمی همچون "باغبانی" و سپس "کشت میکروب" و دیگر مفاهیم مشابه به کار گرفته شد و سال ها طول کشید تا مفهوم فرهنگ نزد صاحبنظران غربی دستخوش تحول  و تطور معنایی قرار گیرد و در مفهومی متناسب با مباحث مرتبط به کار گرفته شود.این در حالی است که در بیشتر کتب ،مقالات و سخنرانی های علمی که سالهای اخیر به تعریف فرهنگ و واژه شناسی آن پرداخته اند اینگونه القا گردیده که واژه فرهنگ و مفهوم آن از متون لاتین وارد ادبیات علمی و حوزه معرفتی مشرق زمین و همچنین ایران شده است.

 با این حال بررسی و مطالعه دقیق ادبیات پارسی و حوزه معرفتی جهان اسلام خلاف این ادعا را اثبات می نماید و حتی واکاوی دقیق این واژه در ادبیات غرب نشان می دهد صدها سال قبل از طرح واژه فرهنگ  در مغرب زمین،کاربرد این واژه در متون نظم و نثر پارسی به وفور مشاهده می گردد.

البته همانطور که در دفتر دوم اشاره خواهیم داشت، برخی از فلاسفه یونان باستان به برخی  مفاهیم و عناصر فرهنگ اشاره داشته اند ولی بررسی های دقیق نشان می دهد که بیشتر راجع به ویژگی های فرهنگ و آنهم تحت سر فصل ها و عناوینی غیر از عنوان فرهنگ، مسائل مورد نظر را مطرح کرده اند.

 

هر چند در ادامه سیر مفهومی واژه فرهنگ در غرب نیز بررسی می شود ولی در اینجا به این نکته بسنده می کنیم که واژه ای که اکنون در زبان های لاتین و خاصاً در زبان های انگلیسی، فرانسه و آلمانی تحت عناوین کالچر یا کولتور[1] با عناصر معنایی  مرتبط با فرهنگ به کار می رود، در سده های پیشین معنای متفاوتی داشته است و عمدتاً در مفهوم کشاورزی و زراعت استعمال می شده است، حال آنکه بررسی حوزه معرفتی اسلام من جمله ادبیات فارسی نشان می دهد که واژه فرهنگ  از 1400 سال پیش به عنوان یک کلید واژه فنی در دستگاه معرفتی جامعه علمی مسلمانان تعریف شده و نیز بررسی ها نشان می دهد که بر خلاف تصور اولیه، سیر مفهومی واژه فرهنگ در غرب مشخصاً متأثر از این برداشت بوده است.

میزان تغیر مفهومی  واژه فرهنگ نزد صاحبنظران غربی تا حدی است که آنچه امروزه از واژه "کالچر" در زبان انگلیسی استنباط می شود با آنچه که سده های قبل القا می شد گاهاً متضاد می نماید. از این رو پژوهشگر بر خلاف سنت رایج در امر مطالعات فرهنگ، نقطه عزیمت خود در مسیر تعریف فرهنگ را نه از ادبیات لاتین بلکه از حوزه معرفتی اسلام ومصداقی از فراورده های دستگاه معرفتی آن یعنی قلمروی ادبیات فارسی آغاز می نماید.

بررسی و مطالعه دقیق متون نثر و نظم ادبیات ایران من جمله بیش از 340000 بیت شعر از 35 شاعر نامدار فعال در عرصه فرهنگ ایران[2] نشان می دهد که وازه فرهنگ  و مختصات مفهومی آن در ادبیات فارسی  دارای پیشینه ای 1400 ساله است. به عبارتی در برهه ای از تاریخ معرفت که واژه فرهنگ در غرب به مفهوم کشاورزی  استعمال می شد، صاحبنظران پارسی نه تنها فرهنگ را در مفهومی ورای درک غربیان به کار می بستند بلکه شاخص ها و عناصر سازنده آن را نیز یادآور می شدند.

 بررسی این موضوع همچون دیگر مباحث این اثر خود نیازمند تحقیقی جداگانه است و اساساً نیازمند مطالعه ای تطبیقی با غایت بررسی سیر مفهومی واژه فرهنگ در دو حوزه تمدنی متفاوت است و بیان تفصیلی آن از حوصله این بحث خارج است. با این حال در ادامه به اختصار با بررسی برخی از مصادیق ادبیات کلاسیک ایران پیرامون واژه فرهنگ سعی در کنکاش دو موضوع داریم: نخست آنکه اسنادی ارایه دهیم که مبین  مفهوم فرهنگ در ادبیات فارسی است و دوم آنکه با بیان این اسناد تاریخی بطلان این فرضیه که فرهنگ و تعریف آن از متون غربی وارد قلمروی معرفتی ما شده است را آشکار کنیم.

در واقع بسیاری از فرهیختگان معاصر نیز به  کرات از واژه فرهنگ در آثار خود استفاده کرده اند ولی تمرکز ما بر شعرا، ادیبان و صاحبنظران موخر از آنجا ناشی می شود که اثبات نمائیم سیر مفهومی فرهنگ در رویکردی تاریخی،  قرن ها قبل از تحول این واژه در ادبیات و حوزه معرفتی غرب، در مشرق زمین و حوزه تمدنی اسلام مطرح بوده است و در یک مفهوم، قرن ها قبل از این که اروپائیان کالچر را به معنی کشاورزی ،باغ داری، درختکاری و موارد مشابه به کار می بردند، در جهان اسلام واژه فرهنگ دارای معانی و مفاهیمی همچون "تدبیر،عقاید، باورهای الهی، ارزش ها، شیوه زیست و تفکر، ظرفیت های مادی و معنوی ، شجاعت و شوکت"و موارد دیگری بوده است.

 

1)      واژه فرهنگ در زبان و ادبیات فارسی

 

 

در بررسی زبان و ادبیات فارسی برای واژه فرهنگ حوزه های کاربردی   متنوعی یافت می شود. با این حال در رویکردی کمی همه این واژگان از لحاظ میزان پوشش عناصر معنای در یک طیف قرار ندارند و در واقع معانی فرهنگ در متون ادبی فارسی بین دو طیف حداکثری و حداقلی قرار دارند.به عبارتی در برخی موارد فرهنگ به مثابه همه صفات نیکو اعم از شجاعت، فرزانگی،تدبیر،فنون و مهارت،دانش،و دیگر خصلت های نیکو آمده و در مواردی هم واژه فرهنگ به معانی محدودتر و یا حتی یک معنی خاص به کار رفته است.در ادامه بر حسب معانی فرهنگ در متون ادبی فارسی، طبقه بندی مفهومی متناسبی ارایه می گردد:

 

الف) فرهنگ به مثابه امور متعالی

 

دهخدا(1344)  با بررسی ادبیات فارسی به رمزگشایی معنی این واژه نزد ادیبان،صاحبنظران و شاعران فارسی پرداخت.در نگاه وی واژه فرهنگ در زبان فارسی با بیان ها و مفاهیم متنوع ولی معانی نزدیک به هم به کار رفته و مطالعه واژه گان "فر"،"هنگ"، و "فرهنگ" نشان از دلالت "فرهنگ" بر کلیه صفات و خصلت های نیکو در دیدگاه برخی صاحبنظران اسلامی و ایرانی دارد.

 جالب است بدانیم یکی از نظریه پردازان مشهور فرهنگ در قرن بیستم به نام ماتیو آرنولد[3](1998) فرهنگ را به همین معنا یعنی ویژگی ها و صفات نیکوی افراد هر جامعه به کار برده است.نگارنده این اثر با مقایسه دیدگاه ماتیو آرنولد با  برداشت برخی مصادیق مرتبط با کاربست واژه فرهنگ در ادبیات کلاسیک ایران  نتوانست نوآوری و مطلب جدیدی در دیدگاه آرنولد در دوره معاصر مشاهده نماید.

دهخدا با بررسی منابع متعدد نشان داد فرهنگ در منابع فارسی از دو واژه "فر" و "هنگ" ترکیب یافته است.فر به فتح فا و س را به معنای شأن،شوکت و شکوه،برازندگی،زیبایی و پیرایش، نور، پرتو، تابش، آواز و آهنگ،عدالت و امامت، استقلال، ت، عقوبت، توانایی، سرافرازی،شجاعت،دلیری،آبادانی ،شادی و کامیابی و معانی متعددی از این قبیل به کار رفته است. نقش پیشوند "فر" در تعین معنای فرهنگ مهم می نماید.در پارسی باستان و اوستا Fra”، و در زبان ارمنی ‘Hera”، در زبان هندی Hera”، و در اوستا Fra” به معنای پیش، به سویی جلو  آمده است(دهخدا،1344).

 

در همین راستا سنائی  غزنوی نیز 32 بار واژه "فر" را تحت معانی "دانش"، "شوکت"، "بزرگی"، "عقل و درایت" و مضامین مثبت دیگر  بکار برده است:

از غايت آزادگي وفر بزرگيت

گشتند غلامان ستانهء درت احرار

 

****

 

در جای دیگر "فر" مبین ویژگی الهی صفات انسانی و جامعه محل زیست  است:

 

اي ز زيب خلق و خلقت سرو و گل را رنگ و بوي

وي ز نور جاه و رايت عقل كل را زيب و فر

 

دامغانی در جایی فرهنگ را به مثابه عدل و نیز به معنای صفت نیکوی آدمی به ر  کار بسته است:

بزرگان ایران ز فرهنگ او

ترازو نهادند با سنگ او

 

بر اساس معنای واژه "فرهنگ"  نزد صاحبنظران این طیف، افراد یک جامعه را می توان به با فرهنگ، کم فرهنگ و بی فرهنگ طبقه بندی نمود.به عبارتی افرادی که برخوردار از مهارت های رزم، دانش های مختلف و خاصاً اخلاق و منش الهی و دیگر صفات نیکو می باشند با فرهنگ معرفی می شوند و به هر میزان که از کمیت و کیفیت این صفات و خصائل نیکو کاسته گردد به همان مقدار نیز سطح کمی و کیفی فرهنگ افراد کاهش و تنزل می یابد تا حدی که ممکن است در طبقه کم فرهنگ و سپس بی فرهنگ قرار گیرند.

 

 

در همین راستا، سنائی غزنوی در معرفی مردم بی فرهنگ و با فرهنگ چنین آورده است:

 

از بزرگيست دردماغ تو كبر

وز كريميست درنهاد تو هنگ

 

اي كه سنگ هنگنيست ترا

چون خس از بادخوي يافه دوي

 

 

مولوی  هر فعل و فکری که به نور حق و صفات نیکو ملبس نباشد را فرهنگ نمی شمرد:

باده‌اي را مي‌بوداين شر و شور

نور حق را نيست آن فرهنگ و زور

 

منوچهری دامغانی نیز صفات نیکوی آدمی را نشانه فرهنگ وی می داند:

 

هرچه فرهنگ را بهكار آيد

وآديمزاد رابيارايد

 

ب) فرهنگ به مثابه فنون، مهارت ها،دانش ها و معارف جامعه

بررسی متابعکهن پارسی و خاصاً متون پهلوي نشان می دهد که در بسیاری موارد فرهنگ به معناي دانش و دانايي» و همچنین فنون و مهارت های ها زندگی افراد یک جامعه آمده است:

به خاستاري فرهنگ كوشا باشيد . چه فرهنگ تخم دانش است و برآن خرد است و خرد آرايش دو جهان است و درباره آن گفته‌اند كه فرهنگ اندر فراخي پيرايه و اندر شگفتي ( سختي ) پانه ( نگهبان ) و اندر آستانه ( مصيبت ) دستگير و اندر تنگي پيشه است .[4]»

در صحاح‌الفرس فرهنگ به معنای  ادب آمده است و در معيار جمالي فرهنج به مفهوم عقل و ادب آمده است. در شرفنامه منبري فرهنگ، ادب و دانش و بزرگي است. در تحفهًْ‌‌الاحباب نیزفرهنگ مرادف عقل و دانش است:

 

"هركه نيك‌ تر داند در علم و چيزهايي كه مردم به آن فخر مي‌كنند، گويند (كه وي) مردي فرهنگي است".

 

فردوسی "فرهنگ" را در مفهوم "دانش و مهارت" چنین بکار می گیرد:

 

ز فرهنگ و از دانش آموختن

سزد گر دلش بايد افروختن

 

عنصري نیز مي‌گويد:

 

توجاه و گنج ز فرهنگ و از قنات جوی

چه جاه  و گنج فزون از قناعت و فرهنگ

 

در كشف‌اللغات فرهنگ. ادب و دانش بزرگي و نيز نام كتابي در علم لغت است و در فرهنگ رشيدي فرهنج و فرهنگ، ادب و اندازه و حد هر چيزي و ادب‌كننده و امر به ادب كردن؛ است.

 

ناصر خسرو قبادیان در جایی فرهنگ را در مفهوم فضیلت و دانش و عامل اختیار انسان در مقام اندیشه و عمل آورده است:

 

به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار

تویی در هر دو عالم گشته مختار

 

منوچهری دامغانی فرهنگ را نشانه کمال خرد و معرفت آدمی می پندارد:

كه ملك جهان را ز فرهنگ وراي

شد از قاف تا قاف كشور گشاي

سعدي در جای فرهنگ را به معنی "دوراندیشی"، و عقلانیت" آورده است:

"هر چه خواهي کن که ما را با تو روي جنگ نيست پنجه با زورآوران انداختن فرهنگ نيست"

در شاهنامه فردوسي و در شعر مربوط به "اندرمه انوشيروان" نيز فرهنگ  به معني "دانش" و"علم" به كار رفته است[5]:

 

زدانا بپرسيد سپس دادگر كه فرهنگ بهتر بود يا گهر

چنين داد پاسخ بدو رهنمون كه فرهنگ باشد زگوهر فزون

كه فرهنگ آرايش جان بود ز گوهر سخن گفتن آسان بود

در برهان قاطع لغت فرهنگ به معني "علم "،"دانش "،"عقل"،"ادب"،"بزرگي"،"سنجيدگي" و معانی دیگری آمده است:

"برون و معني فرهنج است كه علم و دانش و عقل و ادب و بزرگي و سنجيدگي باشد. كتاب لغات فارسي را نيز گويند. نام مادر كيكاووس هم بوده ، شاخ درختي را نيز گويند كه در زمين خوابانيده خاك برروي آن بريزد تا از جاي ديگر سربرآورد و كاريزآب را نيز گفته‌اند . چه دهن فرهنگ جايي را مي‌گويند از كاريز كه آب برروي زمين‌آيد."

در تاريخ بلعمي نیز فرهنگ به معنای "قدرت و دانش" آمده است :

اي آن که سياوخش را تو کشتي ……… از مردن و قوت و فرهنگ او نترسيدي

در قابوس نامه آمده است : بر مردم واجب است چه بزرگان و جه فروتنان ، هنر و فرهنگ آموختن  و در تاريخ بيهقي آمده است : "هر ولايتي را علمي خاص است ، روميان را علم طب است ، هند را تنجيم و حساب و پارسيان را علوم نفس و فرهنگ "

در شاهنامه فرهنگ به معانی متعدد من جمله دانش، خرد و آگاهی آمده است .

ز فرزانگان چون سخن بشنويم به رأي و به فرمانشان بگرويم

کزيشان همي دانش آموختيم به فرهنگ دل ها بر افروختيم

مولوي فرهنگ را  به مفهوم "عقل"، "علم" ، "خردمندی"، و "فرزانگی" معنی کرده است :

"دشمن عقل که ديده است کز آميزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شديم"

جامی نیز فرهنگ را در معنا و مفهوم دانش و معرفت و آگاهی معنی می کند:

همي بود دايم به فرهنگ و راي

به تعظيم استاد كوشش نماي

 

ج) فرهنگ به مثابه تقدیر و خصائل الهی و دینی

 

در ذیل این طبقه مفهومی ممکن است سه واژه "فر"، "هنگ"، و "فرهنگ" در معانی گوناگون به کار گرفته شده باشد ولی همه معانی مورد نظر به نوعی تحت تقدیر، جذبه و معرفت الهی مفهوم پردازی شده اند. به عنوان مثال اگر فرهنگ به مفهوم دانش آمده در واقع مراد دانش الهی و دینی است.در همین رابطه شیخ شیراز سعدی واژه "فر"  به عنوان پیشوند فرهنگ را تحت معانی "بزرگی،جذبه،تقدیر،و معرفت الهی آورده است:

 

چنان نوراني از فرعبادت

كه گويي آفتابانندو ماهان

 

سعدی در جای دیگر "فر" را به مفهوم تقدیر و بخت آورده است:

 

تو را كه همت واقبال و فر و بخت اينست

به هر چه سعي كني دولتت دهد ياري

 

کاربست "فر" در مفهوم پشتوانه الهی دیگر معنی مورد نظر شیخ مصلح الدین است:

 

زمين پارس دگر فرآسمان دارد

به ماه طلعت شاه وستارگان حشم

سنائی غزنوی در یک مفهوم فرهنگ را به معنی "دین"، "دیندار"، "صاحب خرد و معرفت الهی"، به کار گرفته است:

بدعت و الحاد و كفراز فر تو گمنام شد

شاد باش اي پيشكاردين و دنيا مرحبا

دان كه از فر تو واز دولت مسعود شاه

ملك دين شد باصيانت، كار دين شد با نوا

ناصر خسرو در کاربرد واژه "فرهنگ" مفاهیمی همچون "بخت"، "اقبال" و "تقدیر" را در معنی سرنوشت و غایت فرد و جامعه پر رنگ می کند:

هيچ كس را به بخت فخري نيست

زانكه او جفت نيست با فرهنگ

 

ناصر خسرو در جایی دیگر در همین مفهوم می گوید:

به يك اندازه‌اندبر در بخت

مرد فرهنگ بامقامر و شنگ

سنائی در معنای مشابه دیگری "فر" را به مفهوم "عادل" و "عدل منبعث از دین الهی آورده است:

گر چه ناهموار بوداز پيشكاران كار حكم

پيش از ين، ليكن ز فر عدلت اندر عهد ما

فخر و فر اين جهان و آن جهان گشتي چو داد

شيرت از فخرو ميوت از بستان فر

 

در ذیل همین طبقه مفهومی حافظ "فر" را در معنی "خرد و شوکت و جذبه الهی" بکار برده است:

 

محترم دار دلم كاين مگس قندپرست

تا هواخواه تو شد فر همايي دارد

 

نمي‌كند دل من ميل زهد و توبه ولي

به نام خواجه بكوشيم و فر دولت او

 

قوام دولت دیني محمد بن علي

كه مي‌درخشدش ازچهره فر يزداني

 

مولوی در جای دیگر فرهنگ مطلوب را مجموعه خصائل و ویژگی های الهی فرد و جامعه معرفی می کند که فقدان آن باعث ناکامی های بسیار می گردد:

 

چون نديدم زور و فرهنگ و صلاح

خصم ديدم زود بشكستم سلاح

سنائی "فر" را در مفهوم "مهتر"، و "برتری معنوی" نیز آورده است:

صدر معين را سر تويي دنيا و دين را فر تويي

بر مهتران مهتر تويي از تست دلها را طرب

 

فردوسی  در بخشی از شاهنامه "فرهنگ" را در مفهوم "صفات و اخلاق نیکو" بکار می گیرد:

 

دلت دار زنده به فرهنگ و هوش

به بد در جهان تا تواني مكوش

سنائی "فر " و "فرهنگ" را در ارتباط علت و معلولی به عنوان "دستمایه همه بزرگی و صفات نیکو" نیز آورده است:

اگر طبع تو ازفرهنگ دارد فر كيخسرو

وگر شخص تو اندرجنگ زور زال زر دارد

سنائی "فر" را در مفهوم "مصلحت اندیشی" نیز آورده است:

گاه الفت داد بايدنيش كژدم را امان

وقت خصمي كند بايدكام تنين را ز فر

خاقانی فرهنگ را در مفهوم دینداری و معتقدان به جهان آخرت و سرای باقی آورده است:

كشتي آرزو در يند ريا

نفكند هيچ صاحب فرهنگ

 

 

د) فرهنگ به مثابه شوکت و کامیابی و توانمندی

 

در ذیل این طبقه معانی فرهنگ دلالت بر موقعیت های دارد که در آن فعل و فکر جاری در جامعه منجر به کامیابی، توانمندی، شوکت و برتری فرد و جامعه در مقایسه با دیکر افراد و جوامع بشری منجر گردد:

 

فرخی سیستانی  در همین معنا واژه "فر" را به معنای "کامیابی و شادی به کار گرفته است:

 

بقاش باد و بکام و مراد دل برساد

مباد خانه او خالی از سعادت و فر

 

ابن یمین نیز واژه  "فر" را به معنی "شکوه و شوکت" آورده است:

دو قرص نان اگر گندم است اگر از جو

دو تای جامه اگر کهنه است اگر از نو

هزار بار نکو تر بنزد ابن یمین

ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو

 

سنائی نیز "هنگ" را بن مایه شوکت و بزرگی و سنگینی مس پندارد:

اي كه سنگ هنگ نيست ترا

چون خس از بادخوي يافه دوي

 

غزنوی در جایی دیگر در همین مفهوم چنین آورده است:

 

اگر طبع تو ازفرهنگ دارد فر كيخسرو

وگر شخص تو اندرجنگ زور زال زر دارد

 

 

اوحدی مراغه ی نیز فرهنگ را در مفهوم کامیابی به کار بسته است:

 

 

بر سریر سخن نشسته به کام

اوحدی فر و اوحدی فرهنگ

 

پروین اعتصامی نیز فرهنگ را عامل نیکبختی و سعادتی و بی فرهنگی را علت ناکامی و بدبختی آورده است:

 

در هر رهی فتاده و گمراهی

تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ

 

رودکی  فرهنگ را علت العلل همه نیک فرجامی ها و سعادت انسان ها و نیز برتر از هر سرمایه مادی و گنج و گهری معرفی کرده و آن را همچون اکسیژن حیات بخش آدمی و هوای جامعه می داند:

 

هیج گنجی نیست  از فرهنگ به

تا توانی رو هوا زی گنج نه

 

ه) فرهنگ به مثابه روش زیست اجتماعی

 

در طبقه بندی های فوق فرهنگ از جانب صاحبنظران عمدتاً  در قالب مفاهیم و معانی مثبت به کار رفته است و در واقع در این نگاه فرهنگ در بر گیرنده کلیت رفتار، عقاید، مناسک و یا دیگر مفاهیم مورد نظر امروزی نمی باشد، بلکه صرفاً در برگیرنده ارزش ها، صفات و خصائل نیکوی آن جامعه خاص است. با این حال تسری مفهوم فرهنگ به عقاید و باورهای نامطلوب نیز به تدریج نزد صاحبنظران مؤخر مطرح شد و به تدریج به جای تقسیم افراد جامعه به با فرهنگ، کم فرهنگ و بی فرهنگ نوع دیگری از طبقه بندی مفهومی فرهنگ تحت عناوین فرهنگ مطلوب یا متعالی و فرهنگ نامطلوب هویدا شد.در این نگاه فرهنگ به عنوان شیوه زیست و روش اندیشه ورزی من جمله عقاید،ارزش ها،رفتارها و کلیت زیست اجتماعی به کار گرفته می شد. در همین رابطه مولوی فرجام بد و ناکامی افراد را به تکیه بر فرهنگ انسانی به جای تکیه بر فرهنگ الهی معرفی می کند:

 

تكيه بر عقل خودو فرهنگ خويش

بودمان تا اينبلا آمد به پيش

 

در جای دیگر مولوی به صیرورت و تعالی فرهنگ از مراحل پست به سطوح عالی اشاره می کند:

 

باري دل و جان منمستست در آن معدن

هر روز چونوعشقان فرهنگ نو آغازد

 

منوچهری دامغانی  در جای از تغیر فرهنگ موجود به فرهنگ مطلوب از طریق جایگزینی عقاید و باورهای موجود با ارزش های مطلوب تر سخن می گوید:

 

اي رئيس مهربان،اين مهرگان فرخ گزار

فر و فرمان فريدون را تو كن فرهنگ و هنگ

 

خواجوی کرمانی بر صیرورت فرهنگ و تغیر و تعالی فرهنگ از طریق پیروی بی چون و چرا از مراجع دینی و راه شناسان الهی تأکید می نماید و فرهنگ را به مفهوم کل روش زیست آورده است که می تواند باعث شقاوت یا تعالی انسان گردد. به عبارتی خواجوی کرمانی به "فرهنگ پست" و "فرهنگ متعالی" که در سال های اخیر از سوی برخی نظریه پردازان غربی تحت عنوان دیگاه جدید مطرح گردیده، عقیده دارد:

 

جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن

در کش می و خاموش کن فرهنگ بی فرهنگ را

 

خواجوی در جایی دیگر فرهنگ را در همین مفهوم به کار برده است:

 

میشود ساکن خاک در میخانه عشق

هر که از خانه فرهنگ برون می آید

 

 

دهلوی  نیز به فرهنگ خوب و بد باور دارد و نکته مهم در برداشت دهلوی از فرهنگ آن است که آگاهی و معرفت صرف نشان از فرهنگ مطلوب نیست، بلکه حتی برخی دانش ها و معارف انسانی و فرهنگ منبعث از آنهارا مایه فتنه و نابسامانی فرد و جامعه معرفی می کند:

 

چو فتنه است فرهنگ فرزانگی

خوشا وقت مستی و دیوانگی

 

ی) فرهنگ به مثابه آداب و سنن

 

کاربرد واژه فرهنگ به معنا و مفهوم آداب و سنت های یک جامعه نزد صاحبنظران معاصر متداول است. با این حال در دوره ی که هنوز در بسیاری از جوامع خاصاً مغرب زمین که اصلاً واژه ی تحت عنوان فرهنگ در دستگاه زبانی آنان یافت نمی شد، همانطور که در این بخش از اثر نشان دادیم در مشرق زمین و خاصاً ایرانیان مسلمان صدها سال از زمان جعل واژه فرهنگ می گذشت و علاوه براین این واژه دستخوش تغیرات مفهومی شده بود.

کاربرد فرهنگ در معنای برخوردار و مطلع از آداب و سنن و عقاید و ارزش های زمانه، یکی از مصادیق تحول مفهومی فرهنگ در ادبیات فارسی است.

در همین ارتباط سعدی در جایی فرهنگ را به عنوان یکی از منابع شناخت معرفی می کند، به گونه ی که عقل، دین و فرهنگ را در عین تمایز سه ضلع مثلث ملکداری معرفی می نماید:

 

ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش

مست و غافل کی تواند؟عاقل و هوشیار باش

 

خواجوی کرمانی نیز در جای دیگر فرهنگ را در بر گیرنده روش زیست و سنت های جامعه می داند:

 

ز چرخ سفله چه باید مرا که نام بلند

ز حسن مخبر و فرهنگ نامدار خودست

 

 

 

 

 

2)      واژه شناسی فرهنگ در منابع لاتین

 

در بخش پیشین واژه فرهنگ در متون فارسی مورد بررسی و مطالعه قرار گرفت و نشان دادیم بر خلاف فرضیه و تصور بسیاری از پژوهشگران معاصر مبنی بر اینکه واژه فرهنگ از متون غربی وارد ادبیات فرهنگی و دستگاه زبانی فارسی شده است،در واقع چنین نبوده و از چندین سده پیش واژه فرهنگ توسط صاحبنظران و خاصاً شعرای پارسی تحت معانی و مفاهیم متعدد به کار گرفته شده است.

 

در فرهنگ های لغت لاتین اعم از انگلیسی، فرانسه، آلمانی روسی و دیگر زبان های اروپای واژه فرهنگ دلالت بر مجموعه ای از گرایش­ها، آداب و رسوم، عقایدی، رفتارها و نهادهای داردکه از گروهی به گروه دیگر از طریق زبان و دیگر مکانیسم ها منتقل می گرددو در برگیرنده مراسم، سنت ها، هنر، معماری، ادبیات، سینما، و دیگر موارد دارد. در ادامه به واژه شناسی فرهنگ در متون و منابع پژوهشی لاتین خواهیم پرداخت و همانند بخش قبل تلاش بر این است تا معانی فرهنگ تحت یک طبقه بندی مفهومی و در چارچوب دیدگاه های صاحبنظران مرتبط ارایه گردد.

 

 

الف) فرهنگ به مثابه امور زراعی  و کشاورزی

 

 

واژهٔ ”Culture از زبان کلاسيک و شايد زبان پيش - کلاسيک لاتين ريشه می گيرد، کهدر اصل به معناى کشت و کار يا پرورش بوده است.برخی چنین آورده اند که ریشه واژه­ی فرهنگ Culture»از کلمه Colere» اززبان لاتین به معنی کشت و زرع کردن (در)، و ترویج کردن گرفته شده است و برخی دیگر بر این باورند که واژه­ی Culture»  ریشه در Cult» و Cultus» کالتوس در زبان لاتین  و به همان معنی "کشت و زرع" دارد و بر اساس مطالعات واژه شناسی[6]کلمه Culture”  نیز در متون لاتین و سپس زبان های فرانسه، آلمانی، و انگلیسی نیز در مفهومی مشابه یعنی "کشت و زرع" از همین واژه اخذ و به کار گرفته شده است و در ادامه و  بر همین اساس واژه گان متعدد دیگری با پسوند و پیشوندهای Cult» و Cultus»  در زبان های لاتین و آنگلو ساکسون تحت مفاهیمی همچون "کشاورزی"، "باغ داری"، "پرورش گل و گیاه"، و دیگر معانی مشابه جعل گردیده است.

 

 از این رو در زبان فرانسوی - La culture»، در زبان آلمانی Kultuur»[7] و در زبان اسپانیائی Culto- Cultural»[8] و همچنین در زبان لاتین Colero- colo- cultus»[9] به دستگاه زبانی معرفی شدند.

در زبان فرانسه واژه couture يا coture را به معني مزرعه شخم‌زده و بذر پاشيده » بكار مي‌برند . فعل cuturer و همچنين coutureبه معني عمل كاشتن زمين » به كار گرفته مي‌شود . در قرن هفدهم است كه كلمهcoltore به معناي كارروي زمين مي آيد » و در قرن هيجدهم نويسندگان استفاده از culture را به طور عام براي نشا دادن تربيت روح »آغاز مي‌كنند .

 در زبان فرانسه واژه فرهنگ » به معناي پيشرفت فكري يك شخص يا به عبارت بهتر كار لازم براي اين پيشرفت » به كار گرفته مي‌شده است .در بررسی دیگر زبان های اروپایی و لاتین واژه فرهنگ در ابتدا دلالت بر زراعت، کشاورزی ، پرورش گل و گیاه، باغداری و مفاهیم مشابه داشت و در واقع در مراحل بعدی تطور واژه فرهنگ مفاهیمی همچون پرورش جسم و جان از تعمیم مفهوم پرورش گل و گیاه حاصل گشته است. در ادامه فرهنگ به مثابه کشاورزی و زراعت در زبان های مهم اروپایی منعکس می گردد:

1. در زبان فرانسه، Culture مأخوذ از واژه لاتيني Cultura، به‌معناي كشت كردن، پرورش دادن، معالجه و مراقبت كردن، حرمت گذاشتن و عبادت كردن به‌كار رفته است و مجازاً به معناي پروريدن، تكامل بخشيدن، غنا دادن و نيز مجموعه شناختي است كه جذب فكر شده است.[10]

2. در زبان ايتاليايي، Cultura شبيه واژه لاتين است و بر زراعت و پرورش زمین و گل و درخت دلالت دارد و در ادامه فرهنگ به مثابه پرورش معارف، نگرش ها، استعدادها و تمايلات مادي و اجتماعي انسان محصول تطور معنای اولیه است.[11]

3. در زبان انگليسي،در ابتدا Cultura مأخوذ از Cultura فرانسوي و در نتيجه از Cultura لاتيني در مفهوم پرورش گیاهان آمده است. Cultivation به معناي كشت و زرع و پرورش و نگهداري و مراقبت (Tending) بيان شده است. در طي قرون، واژه مزبور تكامل يافته و از قرن پانزدهم، به ترتيب مفاهيم زير نيز بر آن اضافه شده است:

 

 

كشت خاك، زراعت‌كاري، غرس و پرورش نهال يا غله، پرورش حيواناتي نظير ماهي‌ها، حون، زنبور عسل و محصولات طبيعي نظير ابريشم ـ كشت باكتري، پرورش و تربيت بدن انسان، پرورش يا توسعه فكر و استعدادها ـ روش‌ها و نيزاصلاح و تهذيب وسيله تعليم و تربيت.[12]

 

4. در زبان روسي، معنای Cultura در  ارتباط با زمين و زراعت و خاصاً پرورش گل و گياهان ظريف و زينتي است و در ادامه معانی احساس فكري ـ موقعيت معنوي، دريافت‌هاي طبيعي انسان نیز از معنای اولیه مستفاد شده است.[13]

به‌نظر مي‌رسد كه در ديگر زبان‌هاي اسلاو رابطه بيشتري با زمين وجود داشته است. به هرحال، اين واژه امروز در سرتاسر شوروي و جمهوري‌هاي مسلمان آسيايي به‌كار مي‌رود.

5. در زبان آلماني، واژه Kultur در ابتدا در مفهوم زراعت، باغ داری، پرورش گل و گیاه به کار رفت و سپس در مرحله دوم مفاهیم علمی علوم طبیعی و زیست شناسی همچون پرورش غنچه (به‌طور مصنوعي) و كارهاي آزمايشگاهي (بيولوژي) از قبيل رشد دادن ياخته (گياهي و جانوري) و کشت میکروب و دیگر مفاهیم علمی آمد و در مرحله سوم تطور معنادر مفهوم عقاید، ارزش ها و دیگر مفاهیم خاص علوم انسانی و اجتماعی به کار رفت[14]. .

6. در زبان يوناني  نیز واژه Kalliergia مأخوذ از Kalos است که در ابتدا پرورش زمین و کشاورزی معنا شد و سپس در مفهوم ارزش های خوب و زیبا تطور یافت. در زبان امروز مردم يونان، واژه كاليرگيا (فرهنگ) هم با روح و معنويت انسان و هم با زمين و كار بر روي آن مرتبط است.[15]

 

ب) فرهنگ به مثابه مفاهیم علمی

 

در غرب و در دوره شکوفایی دانش تجربی و شکل گیری جهان بینی علمی صاحبنظران با معرفی پارادایم ها، مکاتب فکری جدید و نیز رشته های جدید علمی  و نتیجتاً مفهوم پردازی و نظریه پردازی های جدید، نیازمند واژگانی جدید جهت پوشش معانی، مفاهیم و دستاوردهای جدید خود بودند. از این رو در ادامه واژهCulture”، در متون لاتین و زبان های اروپایی دستخوش تغیر و تحولات مفهومی گسترده تری شد و واژگان متعددی در دستگاه های زبانی اروپائیان جعل و منتشر گردید. در همین ارتباط  و با شکل گیر رشته علوم اجتماعی واژه Cultural Society»  به معنی اجتماع فرهنگی جعل گردید.با تأسیس رشته باغداری واژه Horticulture»  نیز در همین معنا یعنی "باغداری" جعل گردید.دیگر واژگان مرتبط نیز همچون Bacillus eulture» در معنی "کشت میکروب باسیل"، Cultural Traits» در معنای "ویژگی ها یا خصصیه های فرهنگی"، واژه Pear culture»  در مفهوم "پرورش

 

 

مروارید"، Oyster Culture» "پرورش صدف"، Bee Culture» به معنی "پرورش زنبورعسل"، Tissue Culture» "کشت بافت" و . در دستگاه های زبانی مغرب زمین جعل و اشاعه یافت.

ویلسون(2006) در اثر خود تحت عنوان "سیر مفهومی کلید واژگان انسان شناسی فرهنگی" معانی فرهنگ در علوم زیستی را در برگیرنده موارد ذیل می داند:"کشت موجودات زنده میکروسکوپی مثل باکتریها و بافتهایسلولی بمنظور مطالعات علمی و مصارف پزشکی"، "رشد و تولید حاصله از فرایند کشت می (بهینه سازی آن)"،"عمل غنی سازی خاک یا کشت وزرع"، و همچنین "پرورش و رشد نباتات و جانوران مختلف با توجه به بهینه سازی آنها".

 

در ادامه سیر تحول واژه فرهنگ شاهد انتقال این واژه از علوم طبیعی و زیستی به علوم انسانی در قالب پارادایم اثبات گرایانه هستیم و در واقع با تثبیت رشته های علوم انسانی در کنار علوم طبیعی و خاصاً با تأسیس رشته های جامعه شناسی، انسان شناسی و نهایتاً مطالعات فرهنگی، واژه فرهنگ با هدف پوشش معانی و مفاهیم اجتماعی تخصصی تری به کار گرفته شد و با معرفی دیگر نظام های، تربیتی و آکادمی ها و کرسی های علمی چون فرهنگ شناسی و مطالعات فرهنگی[16]،روانشناسی سازمانی[17] و علوم مدیریتی[] (مطالعه فرهنگ در امور مدیریتی)، به معنای "انسان شناسی فرهنگی[19]" مفهوم فرهنگ کاربردهای جدیدتری نسبت به قبل پیدا کرد[20].

 


ج) فرهنگ به مثابه آداب و رسوم



گرايش ديگر براى مطالعه جوامع بشري، که از ولتر سرچشمه میگرفت، بر آداب و رسوم تکيه می کرد.در این نگاه" آداب و رسوم"  مفهومی عامی به حساب می آید که در ادامه از بطن آن، مفهوم علمی فرهنگ» پدیدار گشته است. در آلمان، پيشروان کاربرد مفهوم فرهنگ(کولتور)  در جای مفهومی همچون "آداب و رسوم"، ”آدلونگ و ”هردر بودند. ”هردر (فيلسوف، منتقد ادبى و تئولوگ آلمانى ۱۷۴۴ - ۱۸۵۳) فرهنگ را در معنی  تربیت و پرورش و پیرایش هر چه بيشتر توانمندى هاى انسانى تعريف می کند و ”آدلونگ (زبانشناس آلماني، ۱۷۳۲ - ۱۸۵۶) نیز فرهنگ را در مفهوم "ادب آموزى و پيرایش" به کار بست. در همین ارتباط اصطلاح ”تاريخ فرهنگ نخستين بار توسط ”آدلونگ به کار رفت.

فرایند تحول مفهومی واژه فرهنگ با کِلِم انسانشناس آلماني (۱۸۵۲ – ۱۸۶۷)و انتشار کتاب  چند جلدی ”تاريخ کلى فرهنگ بشريّت در سال ۱۸۴۳ و ”علم کلٌى فرهنگ در سال ۱۸۵۴ ادامه يافت. او از مرحله‌های تکامل فرهنگ (بربریت، آموختگی، آزادی) سخن بسیار آورده و واژه فرهنگ گاهاً به معنای علمی جدید آن به کار رفته است. وی بدون شک به آستانه دریافت مفهوم علمی فرهنگ رسیده بود. پس از او به سلسله ای از تاریخ‌دانان، فیلسوفان، انسان‌شناسان و دیگر اهل علم در آلمان برمی‌خوریم که فرهنگ را به معنای علمی جدید به‌کار می‌برند. سپس این مفهوم از واژه کولتور به کشورهای دیگر نیز راه یافت.

در ادامه و در سال (۱۸۷۱) "تايلور" انسان شناس انگليسي (۱۸۳۲ - ۱۹۱۷) نخستين تعريف روشن و علمى اين واژه را در چارچوب علوم نوبنیاد غربی ارایه داد. تایلور با انتشار اثر ”فرهنگ ابتدائي  در سال (۱۸۷۱م)  تلاش بسیار نمود تا تعریفی روشن از فرهنگ ارایه نماید، و البته بررسی ها نشان می دهد وی موفق به ارایه نخستين تعريف رسمى و آشکار از فرهنگ  در غرب گردید. در دو دهه بعد و در سال (96) دانیلفسکی[21]  اصطلاح گونه‌های تاریخی ـ فرهنگی» را برای اولین بار به ‌کار برد که دلالت بر  فرهنگ‌ها و تمدن‌های بزرگ می نمود، درست به همان معنایی که سپس اشپنگلر و توئینبي[22] به ‌کار بردند.

 

د) فرهنگ به مثابه پیشرفت و ترقی(تمدن،شهر نشینی)

در پايان قرن هيجدهم به تدریج افكار اجتماعي اروپائیان و خاصاً در آلمان تحت تأثیر شکل گیری پارادایم های معرفتی تحت جهان بینی علمی ویژگی تجربی به خود گرفت. از این رو، متفکران اجتماعی در پی کشف قوانين اجتماعي کلی جهت راهنمايی رفتار و اندیشه جوامع انسانی بر آمدند. در همین راستا مطالعاتي تحت عنوان تاريخ جهان » انجام شد، دانشمندان در اين مطالعات به دنبال آن بودند كه تاريخ عمومي » جوامع بشری را از ابتداي شكل‌گيري آن مدون كنند .

 مؤرخان تاریخ عمومی جهان بر خلاف سنت رایج آن دوره توجه چنداني به تاريخ سياسي و نظامي كه ( معمول قرون قبل ) بود نداشتند ، بلكه توجه آنها بيشتر متوجه ، آداب و رسوم ، نهادها ، افكار ، هنرها، و علوم بود . همين كنجكاوي باعث گرديد كه به جوامع و تمدن ها بيشتر توجه كنند و اسناد و شواهد فر اواني را درباره بیشتر ادوار تاريخي و همچنین اکثر جوامع شناخته شده جمع آوري كنند ، در همین راستا  آنان به این برداشت رسیدند كه تاريخ بشري تاريخ پيشرفت بشريت است  و مطالعه تطبيقي جوامع و تمدن ها آثار اين پيشرفت را نمایان مي‌كند و به خصوص تاريخ تطبيقي بايست امكان تشخيص ادوار تاريخي و جوامعي را كه مراحل متفاوت پيشرفت بشري را نشان داده‌اند فراهم آورد . بدين منظور اين محققان آن لحظات تاريخي را كه با افزايش دانش و گسترش هنرها ، آداب و رسوم و بهبود نهادهاي اجتماعي همراه بود، مشخص مي‌كردند و بدين سان مي توانستند از يك دوره پيشرفت سخن بگويند. از اینجا بود که مؤرخان تاریخ عمومی جهان، واژه فرهنگ » را براي بيان اين دوره تكامل و پيشرفت  به کار گرفتند.

از این رو، واژه فرهنگ اولين بار از حدود سال ۱۷۵۰ در زبان آلمانى در مورد جوامع بشرى به کار رفته است. در این نگاه دو مفهوم Culture و  Civilization  در برهه ی از تاریخ در مفهومی یکسان و به معانى "پيشرفت"،" کمال"،  "ترقی" و "رونق" به کار رفت و هنوز در برخی منابع و البته با تمایز بین مفاهیم "فرهنگ" و "تمدن" معانی پیشرفت و ترقی از مفهوم فرهنگ  قابل استخراج است.

 

زبان‌هايي روميك[23] و زبان انگليسي در آغاز جنب و جوش خود تا دير زماني واژه Civiization ( تمدن) را به جاي Culture به كار مي‌بردند و مرادشان از آن پرورش، بهسازي، بهبودبخشي يا پيشرفت اجتماعي بود. Civiization به واژه‌هاي لاتيني Civiis، Civitas، Civis به معناي سياسي» (Political) و شهري» Urban))، كه يك دولت سازمان يافته را در برابر جامعه قبيله‌اي قرار مي‌دهد، باز مي‌گردد.  واژه Civiization در لاتين كلاسيك وجود ندارد و به نظر مي‌رسد كه ساخته دوران نوزايش (رنسانس) باشد، و چه بسا فرانسوي است و برگرفته از فعل Civiiser  به معناي آراسته شدن به آداب و ادب مردم شهرنشين.

بدین‌سان، دو مفهوم کولتور» و سیویلیزاسیون»، از آغاز معنای بهگشت و پیشرفت به سوی کمال و ترقی مادی را دربرداشته‌اند و هنوز نیز این معنا را چه در کاربرد عامیانه و چه دانشورانه، نگه داشته‌اند؛ اما از نیمه قرن نوزدهم، واژه فرهنگ ـ یا واژه تمدن ـ معنای علمی تازه و خاصی به خود گرفت. در اين معنا فرهنگ به دسته اى از ويژگی ها و دستاوردهاى جوامع انسانى و پیشرفت های نوع بشر اشاره دارد، که البته با مکانيسم هائى غیر از مکانيسم هاى وراثتی و زيستى  یعنی از طریق مکانیسم های اکتسابی و حصولی انتقال پذير می باشند. در این مفهوم انباشت دستاوردهای بشری مهم ترین  ويژگی  فرهنگ است. در نگاه فرهنگ شناسان، واژه Culture  در اين معنا ،البته نه به روشني، نخست در آلمان به کار رفت.


از این رو، يکى ازعوامل اساسى پيدايش مفهوم تازه فرهنگ، پديد آمدن مفهوم پيشرفت در تاريخ بود.  "فلسفه تاريخ اثر ولتر (۱۷۶۵)، ”طرح يک بررسى تاريخى از پيشرفت روح بشر اثردورسه (۱۸۰۱) و ”فلسفه تاريخ اثر هگل (۱۸۳۷)، اوج اين جنبش فکرى به شمار می رود. در دوره نوزایش (رنسانس) بر خلاف دیدگاه بدبینانه سده های میانه نسبت به حرکت تاریخ، این احساس پدید آمد که انسان به چیزهای بزرگ تازه ای دست یافته است، بی آنکه بتواند معنای این پیشرفت ها را با دید تاریخی بیان کند. در آغاز سده هجدهم بود که این اندیشه در اروپای غربی پدیدار گشت که دستاوردهای روزگار نو» از دستاوردهای روزگار باستان و سده های میانه، برتر است.

آنچه این اندیشه  را پر و بال داد، یکی دستاوردهای مثبت علوم طبیعی بود که به همت پیشتازانی مانند: کوپرنیک، گالیله و نیوتن شکل می گرفت و دیگری پیش تاختن فلسفه ای جدید تحت م

روش شناسی  مناشی شناختی توده ها

انسان از بدو تولد و اساساً از بدو خلقت به دنبال شناخت جهان، مسائل و پدیده های پیرامون خود بوده است.در همین راستا، از ابتدا شرایط محیطی و متغیرهای پیرامون در شکل دهی بخش مهم و یا حتی همه شناخت وی سهیم بوده اند. فرهنگ به عنوان جهان زیست آدمی گاهواره شناخت وی تلقی می گردد و بسیار اندکند، نوابغی که جلوتر از زمان خود اندیشه کنند و البته از آنجا که بیشتر مردم جزء نوابغ نیستند، لذا شناخت آنها در کمند فرهنگ مسلط شکل خواهد گرفت.

به طور کلی هر انسان و به طور خاص هر پژوهشگر فرهنگ به عنوان يك انسان داراي نگاه خاصی به جهان است. به دیگر سخن، نگاه هر فردبه جهان دلالت بر اطلاع و آگاهی وی ازامور معيني است؛ اموري در ارتباط با ماهيت غائي واقعيت[1]، خاستگاه و ماهيت جهان[2]، غايت و هدف جهان، خدا، انسان و همينطور در ارتباط با ارزش‌ها[3]، از اين رو ممكن است  این پرسش مطرح گردد كه انسان چگونه از اين امور آگاهي دارد؟

در نگاه صاحب نظران موضوع شناخت نزد افراد یک فرهنگ بستگی به منابع و مراجع شناختی منتخب وی دارد. به عبارتی اگر از شخصی پرسش گردد که شما به چه طریق امور را مورد شناسایی قرار می دهید، در پاسخ وی یک، یا چند و یا همه موارد ذیل را در پاسخ عنوان خواهد کرد. همانطور که در شکل(4) آمده، در واقع این عناصر دلالت بر منابع شناخت ومراجع ذیصلاح[4] نزد فرد مذکور دارد.

 

v     من از طريق تجربه‌گرايي[5] و آزمايشگري به شناخت و آگاهي مي‌رسم

v     من از طريق عقل و استدلال[6] به شناخت و آگاهي مي‌رسم

v     من از طريق شهود[7] و سیر باطنی به شناخت و آگاهي مي‌رسم

v     من از طريق كلام خدا (قانون الهي)[8] به شناخت و آگاهي مي‌رسم

v     من از طريق سنت و سیره نبوی(ص) و اهل البیت(ع)به شناخت مي رسم

v     من از طریق الهه ها(اساطیر) به شناخت می رسم

v     من از طریق افسون و سحر و پیشگوها به شناخت می رسم

v     من از طریق مراجعه به منابع مکتوب به شناخت می رسم

v     من از طریق مراجعه به مراجع متخصص به شناخت می رسم

v     من از طریق مطابقت با اراده نهادهای مرجع به شناخت می رسم

v     من از طریق مراجعه به فطرت، رؤیاها و . به شناخت می رسم

v     .

برخی ممکن است محدوديت‌هايی را برای هركدام از منابع شناختی فوق ترسیم کنند و همچنين  برخی با توجه به گرایشات جامع گرایانه در امر شناخت، ادعا کنند كه هيچ‌كدام از روش‌ها و وسائل آگاهي فوق به تنهایی نمي‌توانند ضامن آگاهي قطعي انسان به حساب آيند. از این رو، شناخت يك فرد و اينكه چگونه آن را به كار مي‌گيرد مبتني بر مجموعه‌اي از عقايد و باورهاي بنيادي است كه كليه برداشت‌ها و بينش‌ها[9]، افكار[10]، قضاوت‌ها و احکام[11]، و تصميم‌هاي[12] وي را تحت تأثير قرار مي‌دهد. در نگاه فرهنگ شناسان،متاپارادایم و فرهنگ شناختی یا جهان بینی دلالت بر این مجموعه بنيادي از اعتقادات و باورها دارد.

 

شکل(6):مناشی شناختی مسلط در فرهنگ

 

همانطور که در شکل(6) آمده، شناخت افراد جامعه متأثر از نفوذ و میزان اقتدار و مشروعیت منابع شناختی و مراجع مسلط آن فرهنگ دارد. برای مثال ممکن است صرفاً صدق و کذب پاره ای امور بر مبنای عرف تعین گردد، در حالیکه بررسی صحت برخی از دیگر امور از طریق مراجعه به متخصصان تعین گردد. در همین راستا ممکن است در فرهنگ های محقق، مبنای صدق و کذب امور بر اساس خرافات و اساطیر تعین گردد. با این حال، در فرهنگ های انسانی عناصر وحیانی، عقلانی، عرفانی و علمی و اساطیری از نفوذ قابل توجهی برخوردارند.

 

 هر کدام از مناشی شناختی مبتنی بر دریچه ای است که افراد خودآگاه یا بیشتر به طور ناخودگاه از طریق آن جهان خارج و درون خود را به تصویر می کشند. جيمز دابليو ساير[13] در اثر خود مريد ذهن[14]» این زاویه دید را ‌اين گونه تعريف مي‌نمايد:

".  يك دسته پيش‌فرض‌ها و مفروضاتي كه‌. ما در ارتباط با ساخت جهان دارا مي‌باشيم، این زاویه دید در برگيرنده معرفت‌شناسي[15] (اعتقادات و باورهاي دربارة روش شناخت و آگاهي)، متافيزيك[16] (عقايد و باورهاي پيرامون ماهيت غائي واقعيت) كيهان‌شناسي[17] (عقايد و باورهاي پيرامون منشأ و ماهيت جهان)، غايت‌شناسي[] (عقايد و باورهاي پيرامون هدف جهان و ساكنان آن)، خداشناسي[19] (اعتقادات و باورهاي پيرامون وجود و ماهيت خدا)، انسان‌شناسي[20] (عقايد و باورهاي پيرامون ماهيت انسان)، و ارزش‌شناسي[21] (عقايد و باورهاي دربارة ارزش و ارزش‌هاي امور مختلف) مي‌باشد و در واقع هسته مرکزی هر فرهنگ شناختی را شکل می دهد."[22]

از اين رو سخن گفتن در ارتباط با اهميت متاپارادایم ها بسيار سخت است. در حقيقت هر متاپارادایم  چيستي اطلاعاتي را كه فرد در جستجوي آن است را تحت تأثير قرار مي‌دهد، ادراكات فرد پيرامون انگيزه‌هاي حسي را شكل مي‌دهد، انسان را از طريق روش فكر خاصي هدايت مي‌نمايد، چارچوبي براي تمام شناخت‌هاي خاصي كه فرد بدست مي‌آورد در اختيار قرار مي‌دهد و پايه و اساس همه قضاوت‌هاي شخص پيرامون خير و شر و صدق و كذب امور را فراهم مي‌نمايد.

برای مثال  فانک (2002) معتقد است:

"اگر متاپارادایم یک روش شناس از نوع مسيحي ارتدوكس ‌باشد. وی اعتقاد دارد كه واقعيت غائي يك وجود فراطبيعي به نام خداوند است كه فراسوي زمان و مكان قرار دارد و جهان را از هيچ خلق نمود. خلقت و آفرينش خداوند هدفمند است و با هدفي كه براساس آن نظم و تربيت را در جهان قرار داد منطبق و سازگار مي‌باشد. نظم فيزيكي به شكل قوانين فيزيكي حاكم بر رفتار ماده و انرژي تجلي مي‌يابد. علاوه بر اين، نظم اخلاقي نيز تا حدودي در معيارهاي فيزيكي به شكل قوانين فيزيكي حاكم بر رفتار ماده و انرژي تجلي مي‌يابد. نظم اخلاقي نيز تا حدودي در معيارهاي اخلاقي و معيارهاي خير و شر و صدق و كذب كه در خير اعلي[23]» به اوج مي‌رسند هويدا مي‌گردند تا بدين وسيله عاليترين خير را كه همان مصاحبت و همنشيني با حضرت حق است را براي ما انسان‌ها امكان‌پذير نمايد."[24]

 

همانگونه كه مشاهده مي‌گردد، چارچوب حاکم بر روش شناسی در برگيرنده متافيزيك، كيهان‌شناسي، خداشناسي، انسان‌شناسي و ارزش‌شناسي است، و لذا تا آنجا که به عنصر شناخت شناسی مرتبط است یک متاپارادایم مجموعه‌اي از آگاهي و شناخت است. از اين رو با نظر به تصريحات فوق مي‌توان ادعا كرد كه هر فرد چيزهاي در مورد ماهيت غايي واقعيت، منشأ و هدف جهان، خداوند، انسان، جامعه و ارزش‌هاي امور مي‌داند. با اين حال ممكن است برخی اینگونه برداشت کنند که شناخت شناسی دینی با شناخت شناسی فلسفی و علمی از حیث عناصر ایمانی متفاوت است و برخی متاپارادیم ها در برگیرنده شناخت هستند و دیگران صرفاً بر اساس گزاره های ایمانی و غیر شناختی استوارند.

این فرض در نگاه متخصصین مغالطه ای بیش نیست، چراکه در بدو شکل گیری هر متاپارادایم گزاره هایی به عنوان بنیان های تفکر پذیرفته می شود که علت آن را فقط در همان منبع انتخابی می توان جستجو کرد و لذا این فرض که كه متاپارادایم برخی در برگيرنده شناخت و آگاهي نيست و صرفاً ايمان[25]» است، صادق نیست.

 اما سؤال اين است كه ايمان فرد به شناخت خود چگونه حاصل می شود؟  در اين ارتباط بايد گفت به ميزاني كه مطمئن باشیم شناخت ما در واقع مطابق با حقيقت است و به همان ميزان كه بر اساس آن شناخت اقدام به عمل مي‌نمائيم، به همان اندازه نيز به شناخت و آگاهي خود ايمان و اعتماد داریم. از اين رو شناختي كه در آن اعتماد و ايمان اندك است يا اصلاً وجود ندارد، فرد به هيچ وجه نمي‌تواند ريسك عمل براساس آن شناخت را پذيرا باشد. با اين حال، يقين شناختي است كه در برگيرنده قطعيت و اعتماد و اطمينان كامل است و انسان ها آمادگي لازم جهت پذيرش ريسك عمل بر مبناي چنين شناختي را دارا مي‌باشند، هرچند اين ريسك دربرگيرنده به خطر افتادن امنيت، زندگي، شهرت شخصي و شغلي، سلامت و حتي روح فناناپذير ابدي افراد باشد.

بنابراين، در این نگاه، ايمان و اعتماد به روش شناسی منتخب، شناختي است كه براساس آن با وجود برخي ريسك‌هاي محتمل، مي‌توان انديشه و عمل نمود، هرچند در مسير اثبات آن شواهد تجربي[26] و يا مدارك اثباتي در اختيار نداشته باشیم. از اين رو متاپارادایم حاکم بر روش شناسی فرهنگ خود نوعي شناخت است. با اين حال سؤال آن است كه متاپارادایم خود را چگونه مي‌شناسیم؟» و سؤال ديگر آن است كه یک فرد دیندار یا بی دین و ملحد و یا یک فرد فلسفی و علمی در درون یک فرهنگ چگونه امور را مي‌شناسد؟

 

موضوعات و وسائل شناخت فرهنگ

 

هر کدام از دیدگاه های هستی شناختی و نیز معرفت شناختی مطرح در باب شناخت وقایع و حقایق فرهنگی خود معرف قلمروی موضوعات و مفاهیم مرتبط با کلی فرهنگ و نیز تجویز کننده وسائل، ابزارها، شیوه ها و فنون مطالعه و تحلیل فرهنگ من جمله افراد، اجزاء و عناصر سازنده آن است. همانطور که پیشتر تصریح گردید تحت هر کدام از متاپارائایم های شناختی، به طور خودکار روش شناسی هایی در باب فرهنگ مطرح می گردد که معرف موارد ذیل است: نخست چیستی داده ها و اطلاعات در قالب موضوع مطالعه، دوم روش گردآوری اطلاعات، و سوم سطح تحلیل داده ها، چهارم روش تحلیل داده ها و پنجم شیوه طبقه بندی اطلاعات و استخراج نتایج

 

از این رو، در ادامه به بررسی مصادیقی از روش شناسی های موجود در فرهنگ های مختلف می پردازیم. بدیهی است روش شناسی حاکم بر شیوه شناخت مردم تحت هر کدام از فرهنگ ها می تواند معرف هر کدام از دستگاه های فکری مورد نظر باشد و در هر کدام از روش شناسی های مرتبط  روش گرداوری و تحلیل اطلاعات در عرصه فرهنگ متفاوت خواهد بود. برای مثال اینکه فردی فرهنگ را از طریق وسائلي همچون، مراجع ذیصلاح، عرف، گروه های همتا، و یا تحت مناشی معرفتی مسلط بر فرهنگ مربوطه همچون آزمايشگري و تجربه، عقل و استدلال، شهود و یا وحی  مورد شناخت قرار دهد، خود معرف یک روش شناسی فرهنگی است و تحت هر کدام از روش شناسی های مذکور موضوعات مشابه به طریق متفاوت مورد بحث و مطالعه قرار خواهند گرفت.

 

شناخت مبتنی برحجیت یا مراجع ذیصلاح[27]

در برخی از فرهنگ ها، مراجع ذیصلاحیکی از عناصر مهم و تأثيرگذار بر شناخت و آگاهي، و عنصر مهم افزايش اعتماد به آگاهي و شناخت تلقی می گردد.اینکه مراجع ذیصلاح در برگیرنده کدام منابع و مناشی شناختی است، نیز از طریق فرهنگ مسلط ارایه می گردد. صلاحيت و اقتدار معمولاً در يك شخص، سازمان و يا يك سند وجود دارد در ادبیات فرهنگ، به اين شخص، سازمان سند یا هر چیز مشابه به‌عنوان وسيله ذیصلاح اشاره مي‌گردد. منابع ذیصلاح را می توان در اعتبار صوري[28]شواهد تاریخی یافت.به عبارتی در برخی فرهنگ ها، مردم امری را انجام می دهند صرفاً به این دلیل که دارای عقبه تاریخی است و طیف گسترده ای از مردم آن را انجام می دهند.

 اين موضوع كه طيف وسيعي از مردم مراجع ذیصلاح مثلاً يك فرد يا يك كتاب يا يك نهاد را مي‌پذيرند، دلالت بر اين واقعيت مي‌نمايد كه مردم بررسي جامع و دقيقي بر روي آن انجام داده‌اند و با اين وجود هنوز قابل قبول و محترم است. از اين رو، بدون آنكه بخواهيم به منبع ذیصلاح خاصي اشاره نمائيم. بايد اذعان كنيم كه در واقع بخش اعظم شناخت انسان در فرهنگ های اقتدار گرا به وسيله منابع ذیصلاح حاصل مي‌شود؛ در اين نگاه حتی حجم گسترده‌اي از معرفت و آگاهي افراد آکادمیک و تحصیل کرده نه از طريق تجربه و مشاهده مستقيم بلكه به واسطه بكارگيري مراجع ذیصلاح حاصل مي‌شود. موضوع ارجاع دهی  به افراد متخصص و صاحبنظران مرتبطدر فرهنگ  علمی خود گواه حضور عناصر ذیصلاح در همه فرهنگ های کنونی نیز دارد. با این حال، این موضوع در فرهنگ های اقتدار گرای اولیه شدت بیشتری داشته است.

در این شیوه، شناخت از طریق استناد یا مراجعه به آنانی که از نظر علمی و اجتماعی صاحب صلاحیت به شمار می روند، حاصل می گردد.برخی معتقدند، این شکل از دانش در قرن اخیر در قالب بتواره در دانش به کار گرفته می شود. زمانی که به عنوان مثال گفته می شود،ارسطو، معلم اول، چنین گفت، دیگر سخنی باقی نمی ماند، جز آنکه همه به احترام بر می خیزند تا از دانشی که احراز کرده اند سپاس گزار باشند.در نگاه صاحبنظران، فرهنگ های اینچنین بر حسب عادات صرفاً بدنبال دریافت حقایق از زبان شخصیت های برجسته می باشند و اگر فرد ضعیف و گمنامی ایده های ناب ارایه داد، نه تنها کسی به وی اهمیت نمی دهد، بلکه آن را به سخره می گیرند[29].

شکل(7):حجیت یا مراجع ذیصلاح در فرهنگ ها

 

 

در بیشتر فرهنگ های جهان، افراد برای اینکه صحت گفته های خویش را به دیگران اثبات کنند، از سخنان و ایده های مشابه که توسط شخصیت های برجسته یا مراجع مقبول استفاده می کنند صرف نظر از کیفیت  و صحت مطالب مطرح شده توسط آن افراد.این موضوع دلالت بر جایگاه مراجع و منابع اقتدار  و صاحب صلاحیت در فرهنگ ها دارد. اصطلاحاتی همچون "فلانی گفت"،  "در نظر مردم" و یا "آدم عاقل" و دیگر موارد دلالت بر این موادر دارد.

با اين حال در نگاه منتقدان،مراجع ذیصلاحبه عنوان وسيله شناخت غيرمستقيم نلقی می شوند و ممکن است واسطه منتقل دهنده، اطلاعات راه خطا رفته باشد و یا اطلاعات را تحریف کرده باشد و یا اصل اطلاعات صادق نباشد و لذا در این نگاه اغلب مواقعاین مراجع و منابع مي‌توانند خطاپذير باشند. نزد تکامل گرایان نیز منابعذیصلاح تاریخی  سؤال برانگيز است؛ چراكه اين صلاحیت از جانب مردماني به ما رسيده  كه در مقايسه با بشر متمدن داراي تجارب كمتر بودند و بلوغ و تكامل ذهني و فكري آنان نيز در قياس با انسان عصر صنعت كمتر بوده است. در این نگاه، صرف کثرت پيروان منابع ذیصلاح نمي‌تواند اعتبار آن را تضمين نمايد؛ چراكه در بررسي‌هاي تاريخي موارد متعددي وجود دارد كه در آنها ديدگاه اكثريت اشتباه بوده است. بنابراين تنها در صورت رعايت اصل استقلال و عدم وابستگي معتقدان، مي‌توان متغير تعداد» آنها را به عنوان  عامل مهم در تأييد اقتدار و صلاحيت لحاظ نمود.

 

 

 

در نگاه فرهنگ شناسان، اگرچه منابع ذیصلاح فرهنگ ها في الواقع خطاپذير است ولي نقش مهمي در تأسیسفرهنگ شناختی جوامع داشته است. افرادفرهنگ خود را از صاحبان صلاحيت همچون والدين، معلمان مذهبي، كشيشان و ون و مبلغان، اساتید دانشگاه ها دوستان ، نهادهای مذهبی، كتاب‌‌هاي مختلف، مقالات، جزوات،فیلم ها و برنامه های رسانه ها، گروه های همتا، گروه های مرجع و حتی اسناد مقدس همچون متون مقدسفرا می گیرند. بدين طريق هر کدام از منابع به‌عنوان يك وسيله صاحب صلاحيت و اقتدار در مسير شناخت قابل اعتماد به حساب مي‌آيد. از اين رو تعجب آور نخواهد بود كه بخش عمده‌اي از فرهنگ از طريق اقتدار شکل می گیرد. در همین ارتباط، در کلیه جوامع، افراد در انجام كار و عمل به طور گسترده‌اي به عنصر اقتدار متكي مي‌باشند. به عبارتي بيشتر چيزهاي كه در مورد علم خود مي‌دانیم بر گرفته از منابع ذیصلاح مختلف همانند معلمان و اساتيد، هم قطاران دانشگاهي، هم كلاسي‌ها، متخصصان، مؤلفان كتاب‌ها، مقالات نشريات، سرمقاله‌ها، انتشاراتي‌ها، و ديگر اسناد، اشخاص و سازمان‌هاي صاحب صلاحيت مي‌باشد.

در روش شناسی مبتنی بر منابع ذیصلاح و یا روش شناسی که این عنصر را در کنار دیگر عناصر به کار گرفته است، موضوع و قلمروی مطالعه فرهنگ از طریق مراجع ذیصلاح تعین می گردد و لذا بسته به اینکه مراجع ذیصلاح روش شناس چه افرادی باشند و چه قلمروها و موضوعات و اولویت های را تجویز کنند،تفاوت هایی در عمل مشاهده می گردد. برای مثال برخی کاربست روش های تجربی را بهترین و تنها روش مطالعه فرهنگ قلمداد می کنند؛ چراکه مرید انسان شناسان فرهنگی تجربه گرا هستند.

روش شناسی  فرهنگی مبتنی بر تجربه

تجربه گرايي[30] عبارت از شناخت از طريق شواهد تجربياست و شواهد تجربي نیز مداركي مبتني بر تجربه و حواس مي‌باشند. تجربه‌گرايي دیگر عنصر کاربردی در مکانیسم شناخت  فرهنگ ها تلقي مي‌شود؛این عنصر مستقيم و عيني[31] است وافرادشخصاً شواهد تجربي را درك مي‌كنند و به همين دليل در معرض سوگيري‌هاي ديگران قرار ندارد. برخی از شناخت های غیر بدیهی مبتني بر تجربه بستگي به  عنصر تأئيد دارد.نزد برخی از دانشمندان تجربی و در ارتباط با تعمیم شناخت های تجربی عنصر ابطال پذیری اصل پذیرفته شده ای است. بهر حال از نظر فرهنگی، بخشی از شناخت انسان ها در جوامع مختلف و در طی زندگي روزانه متكي به تجربه‌گرايي است. شدت و ضعف کاربرد این وسیله شناختی در درک پدیده های جهان بستگی به میزان بهره مندی فرهنگ ها از کلیت منابع شناخت دارد و معمولاً در فرهنگ های تجربه محور از شدت بیشتری برخوردار است.

روش شناسی تجربی مبتنی بر نه اصل است که بنیان های روش تجربی را شکل می دهد:آزادی از خویشتن، اتکا به خویشتن، بی طرفی عاطفی، وحدت، انباشت پذیری، استقراء، وارسی مکرر واقعیت، ادراک ناب و نهایتاً اصل کمیت پذیری. دو اصل نخست در واقع شعار محوری اومانیسم به معنای محوریت انسان در دستگاه شناخت است. آزادی و اتکا به خویشتنن در این مفهوم به معنای حذف کلیه حجیت ها و عقاید و باورهای پیشین در باب واقعیت است و همانطور که بیکن اشاره کرده، مراد بیشتر عقاید دینی و عرفانی است. وارسی واقعیت نیز در مقابل استدلال های فلسفی مطرح است، به این مفهوم که بررسی مسائل نیازمند وارسی عینی پدیده ها دارد و در دنیای ذهن و استدلال محض و خرد کانتی امکان حل مسائل وجود ندارد. اصل استقراء نیز دلالت بر ضرورت فرضیه سازی، آزمون فرضیات و صدور آراء ابطال پذیر دارد و این همان تمثیل قوی پوپر است.

بنا به اصل وحدت، انسان جزء طبیعت است، پس از قوانین طبیعی تبعیت می کند و از اینرو فرهنگ و علوم انسانی تحت همان روش یگانه علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می گیرند.در همین راستا، اصل بی طرفی عاطفی نیز دلالت بر عدم تلغیظ واقعیت مورد مطالعه با عواطف و ذهنیات فرد دارد. بر اساس اصل انباشت پذیری، هر تحقیق اطلاعات جدیدی به دستاوردهای علمی پیشین اضافه می کند و بدین طریق معارف بشری در تکامل و انباشت دائمی است. ادراک ناب نیز همچون دو اصل مرتبط با عواطف و آزادی و اتکا به خویشتن دلالت بر رهای محقق از پیش داوری ها دارد و نهایتاً اصل کمیت پذیری روش تجربی دلالت بر این دارد که همه مسائل مطالعاتی یا مادی هستند و یا با یک واسطه تبدیل به شاخص های مادی و عینی قابل سنجش می گردند و لذا یا امور کیفی باید کمی سازی شوند و یا اینکه قابل مطالعه نیستند.

 

با اين حال، تجربه‌گرايي داراي محدوديت‌هاي خاص خود است. فانک(2002) در ارتباط با این محدویت ها چنین می گوید:

"بسياري از ما ديده‌ايم» كه يك شعبده‌باز كبوتري را از درون يك تکه پارچه بيرون مي‌كشد، ولي همه ما مي‌دانيم كه چيزي كاملاً متفاوت از آنچه مشاهده مي‌كنيم، روي مي‌دهد. اكثراً زماني كه رانندگي مي‌كنيم، هرلحظه خطري ما را تهديد مي‌نمايد، زيرا نمي‌توانيم خودروی كه در حال نزديك شدن است را ببينيم يا اينكه در محاسبه شتاب خودرو دچار اشتباه مي‌شويم.از طریق پژوهشي كه انجام دادم پي بردم كه بسياري از حوادث هواپيمايي با وجود داده‌هاي حسي كه به سادگي در دسترس خلبان قرار دارند، اتفاق مي‌افتند، اگرچه افراد تحصيل كرده اذعان مي‌كنند كه موفقيت در بخت آزمايي بسيار بعيد به نظر مي‌رسد، اما بسياري از افراد در فرهنگ های غربی به شركت در آن ادامه مي‌دهند،زيرا براساس شواهد تجربي مي‌یابند كه تعداد معدودي از مردم جوايز بزرگ و ارزنده‌اي برنده مي‌شوند. همچنين اگرچه بسياري از افراد تأثير حركت ستارگان و سياره‌ها را بر زندگي انسان انكار مي‌كنند، اما چاپ كتاب‌هاي طالع‌بيني هنوز ادامه دارد؛ ستاره شناسي دو هزار سال است كه مورد توجه بسياري از مردم مي‌باشد، زيرا شواهد تجربي با پيش‌بيني‌هاي مبتني بر ستاره‌شناسي آن قدر تطابق داشته كه توانسته در گذر زمان اعتماد مردم را به خود جلب نمايد. با اين حال، در مورد اجرام آسماني انسان براساس شواهد تجربي قرن‌ها بر اين باور بود كه جهان مشتمل بر زمين صاف و مسطح در مركز و خورشيد، ماه، سياره‌ها و ديگر ستارگان در حال گردش در اطراف آن مي‌باشند. علاوه بر اين، اولين بررسي تجربي در مورد جسم انسان اين تصور را كه گردش خون موجب ضربان قلب مي‌شود و نه برعكس، تأئيد مي‌نمود، شواهد تجربي هميشه آنچه كه به نظر مي‌رسند نمي‌باشند. به عنوان مثال صندلي كه برروي آن مي‌نشينیم يا ميزي كه برروي آن كار مي‌كنیم به نظر كاملاً جامد مي‌رسند اما فيزيكدانان (كه آنها را به‌عنوان صاحبان صلاحيت و اقتدار يعني مقام ذيصلاح در نظر مي‌گيريم) مي‌گويند كه اين دو شيء آنگونه كه ما تصور مي‌نمايم، نمي‌باشند."[32]

انسان در بيشتر اوقات از موهبت دانش تجربی استفاده مي‌نمايد. در مقايسه با اجداد و پيشينيان، ما انسان‌هاي امروزي به واسطه دانش تجربی در کوتاه مدت بهعلم و فن‌آوري (به عنوان محصولات) از امید به زندگی بيشتر، سلامت و بهداشت بهتر، و كلاً زندگي راحت‌تري برخوردار گشته‌ايم.با این حال تمرکز صرف بر تجربه در بلند مدت زیان بار نشان داده است.فانک(2002) در همان منبع در ارتباط با اینکه عنصر تجربه باید بخشی از دستگاه شناختی افراد باشد نه همه آن ضمن نقد طبیعت گرایان چنین می گوید:

علاوه بر اين،  من تاكنون تجارب معجزه‌آساي متعدد ديگري را تجربه نموده‌ام كه بررسي موردي آنها ممكن است حاوي دستاورد چشمگيري نباشد ولي بررسي مجموعه‌اي آنها نشان مي‌دهد كه اين حجم از اتفاقات نمي‌تواند صرفاً به حساب تصادف گذاشته شود.  علاوه بر اين، پيچيدگي‌هاي منظمي كه در اطراف خود علي الخصوص در زندگي و در جهاني كه تمايل به بي‌نظمي و زوال دارد، وجود دارد، هرگونه تبيين طبيعت گرايانه از جهان را نفي مي‌نمايد. علاوه بر اين، من خدا را يا حداقل تأثيرات وجود او را، در گفتار و كردار دوستان ديني و اهالي كليسا مشاهده مي‌كنم. به نظر مي‌رسد كه اين انسان‌هاي دين‌دار به نوعي داراي تفاوت‌‌هاي عملي و نظري با ديگران مي‌باشند، آنها در زندگي خود داراي انگيزه‌هاي كم‌اهميت، پيش‌پا افتاده، مادي و گذرا نمي‌باشند بلكه زندگي آنها براساس هدف و معنا داراي هدايت مي‌گردد. من در وجود آنها اتحاد، عشق، و نيروي را مشاهده مي‌كنم كه تنها از طريق لطف و بركت خداوند مهربان، قادر و متعال امكان‌پذير مي‌باشد. از اين‌رو هرچند تجربه‌گرايي مي‌تواند در عمل خطاپذير باشد اما من جهان‌بيني و دانش خود را تا حدودي از طريق تجربه‌گرايي مي‌شناسم.”

 

شکل(8):روش شناسی تجربی در فرهنگ ها

 

در روش شناسی تجربه گرا، برای شناخت فرهنگ و اجزای آن روی عناصر عینی، ملموس و قابل اندازه گیری فرهنگ یعنی عناصر کمی تمرکز می شود و لذا موضوعات مطالعه فرهنگ همچون برداشت نتعکس شده از فرهنگ بیشتر در برگیرنده مسائل و اولویت های کمی و عینی است. برای مثال برخی از عناصر و اجزای فرهنگ همچون پوشش، زبان، سنت ها و مراسم، نمادها، نهادها و محصولات عینی همچون کتاب، مجله، فیلم، سینما، سبک زندگی و موارد اینچنین مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد.

روش شناسی  فرهنگی مبتنی بر روش استدلالی

 

اچ‌.پي.‌ريك ‌من[33] در مقاله‌اي پيرامون (فيلسوف) ويلهلم دلتای[34] در دائرة المعارف فلسفه[35] چنين آورده است:

"استدلال زيرمجموعه تفكر است، استدلال فرآيند ذهني و فكري است، استدلال مجموعه‌اي از رويدادهاي فكري است كه در يك وضعيت ذهني تغيير مي‌كند، استدلال يك فعاليت فكري است و باعث تغيير و دگرگوني ذهني مي‌شود. استدلال تفكر هدايت شده و متمركز شده‌اي مي‌باشد كه آگاهي و شناخت را به اهداف ذهني[36] ارزشمندي تغيير مي‌دهد. استدلال با ادراكات و آگاهي آغاز مي‌گردد، سپس قوانين منطقی پذيرفته شده را بكار مي‌بندد و در پايان با آگاهي و شناختي جديد پايان مي‌يابد. استدلال هميشه داراي يك هدف و مقصود است. گاهاً آن هدف به خوبي و روشني تعريف و مشخص شده است، همانند اثبات يا رد يك فرضيه يا تأييد يك تشخيص، اما در اكثر موارد اساسی آن هدف فقط مي‌تواند تحت یک نظریه ایده آلیستی، رئالیستی، یا پراگماتیک مشخص شود، براي مثال اينكه نتيجه نهايي با واقعيت عيني[37]خارجی مطابقت داشته باشد، يا با ديگر آگاهي‌ها توافق و انسجام[38] داشته باشد و يا آنكه نتايج استدلال عمل‌گرايانه یعنی سودمند باشد،[39] هر کدام دلالت متفاوتی را ارایه می دهد.استدلال نظام‌مند[40] و قابل تكرار است.استدلال قابل بررسي، اثبات و يا رد توسط ديگران است. استدلال به نظم حاكم بر جهان گره خورده است و زماني كه با دقت به كار گرفته شود، عيني و مقاوم در برابر پيش‌فرض‌هاي ذهني، سوء برداشت‌ها، و سونگري‌ها مي‌باشد."

 

شکل(9):روش شناسی استدلالی در فرهنگ ها

 

با اين حال، استدلال داراي محدوديت‌هايي نيز مي‌باشد و دو يافته مرتبط در رياضيات شبهات جدي را پيرامون اقتدار استدلال در حكميت امور و تشخيص حقيقت مطرح نموده است. اولين يافته مرتبط به نظريه ناكاملي» است كه از جانب رياضيداني به نام كرت گودل مطرح شده است. جوهر آن در گزاره ذيل آمده است:

استدلال نمي‌تواند صدق اين گزاره را اثبات نمايد»

اگر استدلال صدق اين گزاره را اثبات نمايد، كذب است زيرا به غلط يك گزاره كذب را اثبات نموده است. از طرف ديگر، اگر استدلال نتواند صدق گزاره را تأييد و اثبات نمايد، آنگاه گزاره صادقي خواهيم داشت كه استدلال از اثبات آن عاجز است.

از اين رو، ما با اين واقعيت اثبات شده مواجه‌ايم كه در هر نظام قياسي رسمي هميشه گزاره‌هاي صادقي وجود دارند كه غيره قابل اثبات مي‌باشند، و از آنجا كه قياس يكي از ستون‌هاي اصلي استدلال را شكل مي‌دهد، به همين دليل مي‌توان چنين استنتاج نمود كه استدلال به تنهايي كفايت تصميم‌گيري پيرامون صدق برخي از عبارات و گزاره‌هاي مهم را ندارد. حتي اگر خود استدلال نيز داراي اعتبار جهان شمول بود، نمي‌توانستيم براي شناخت حقايق صرفاً به استدلال تكيه نمائيم زيرا خود انسان‌ها هميشه منطقي نيستند و دائم در معرض سونگري‌‌هاي سيستماتيك قرار دارند؛ براي مثال اغلب اوقات در مسير لحاظ همه مفروضات و يا در مسير استفاده از همه منابع اطلاعات ناكام نشان مي‌دهند و به طور خودكار سونگرانه عمل مي‌نمايند.در بیشتر فرهنگ ها انواع مغالطات به اسم استدلال منطقی بک کار گرفته می شود و بسیاری از امور مهم و یا تصمیمات برجسته بر اساس یک مغالطه صورت پذیرفته است.

با اين وجود افراد در  بخشی از دانش  تجربی خود نیز به استدلال اتكا می نمایند. شما در روش تجربی از فرایندی مشتمل بر مراحل مختلف استفاده می کنید که قیل و بعد آن نیازمند استدلال هستید: ما مشاهده مي‌كنيم، فرضيه درست مي‌كنيم، آزمايش مي‌كنيم، اطلاعات را تجزيه و تحليل مي‌كنيم و فرضيه‌ها را رد مي‌كنيم. يا از نپذيرفتن آن ناتوان مي‌مانيم. ما براي بحث در مورد داده‌ها از استدلال استفاده مي‌كنيم. ما اطلاعاتي را از گزارش‌هاي اتفاقات و رويدادها جمع‌آوري مي‌كنيم و اين اطلاعات را با استفاده از استدلال قياسي تجزيه و تحليل مي‌كنيم و با استفاده از استدلال استقرايي نتايج كلي از آن استخراج می کنیم. ما از استدلال جهت توجیه ابداع و اختراع و آزمايش  و طراحی وسايلمختلف استفاده مي‌كنيم. ما به وسيلة فرآيند استدلال قياسي و استقرايي نرم‌افزارها را توسعه مي‌دهيم و اين نرم‌افزارها را مورد آزمايش قرار مي‌دهيم و ازاين آزمايش‌ها اطلاعاتي را جمع‌آوري مي‌كنيم. سپس با استفاده از استدلال قياسي اين اطلاعات را تجزيه و تحليل مي‌كنيم و با استفاده از استدلال استقرايي پيشنهادهايي را در مورد چگونگي كاربرد آنها ارائه مي‌دهيم.

کن(2004) ضمن معرفی استدلال به عنوان یکی از منابع اقتدار در فرهنگ های شناختی مختلف، بر این نکته تأکید می ورزد که در فرهنگ های مختلف میزان تسلط روش عقلی و استدلالی متفاوت است و برخی از فرهنگ ها حقایق را صرفاً از دریچه استدلال و روش عقلی پیگیری می کنند، برخی اصلاً جایگاهی برای استدلال منطقی قائل نیستند و برخی دیگر آن را به عنوان بخشی از منابع شناختی خود قلمداد می کنند. وی در تأئید برداشت سوم چنین می گوید:

"استفادة ما از استدلال در علم امري معتبر است. این فرایند از جانب جامعة علمي مورد تأئید است و به عنوان كاري معتبر و مستدل پذيرفته می گردد، به گونه‌اي كه منتشر گرديده و دیگران به عنوان مراجع ذیصلاح از آنها بهره خواهند برد.در این نگاه بخشي از كليت متاپارادایم و چهان بینی حاکم بر روش شناسی بر پايه استدلال استوار است و همين استدلال به ما مي‌گويد كه خدايي وجود دارد، به عنوان مثال اثبات خدا با تكيه بر استدلال علت نخست»[41] (علت العلل) در همين ارتباط است. من وجود دارم (او از نظر من اين امري بديهي است)، اما من علت خود نيستم (و اين بديهي و بي‌نياز از اثبات است)، و چيزي غير از خود علت من است (و اين استدلال بطلان دور است) و الي غير.با اين حال، بنابر يك پنداشت طبيعت گرايانه ادامه اين روند در نهايت به پوچي منجر مي‌شود. بنابراين غايت تبيين وجود من طبق استدلال استقرايي آن است كه وجود تمام چيزهاي مادي يك علت العلل در خارج از جهان طبيعي دارد كه من آن را خدا مي‌نامم."

 

البته در ساليان متمادي گروهي دائماً در پي انكار وجود خدا بوده‌اند. در سال های اخیر نیز مكانيك كوانتم اثبات خدا را از طريق استدلال علت نخستين» به چالش مي‌كشاند. مكانيك كوانتم اين موضوع را مطرح مي‌كند كه رابطه علت و معلولي آنگونه كه در ظاهر به نظر مي‌رسد نيست. فان ازاورگون(2005) در نقد نگاه کوانتم به موضوع اصل علیت و شیوه استدلال به عنوان بخشی از حیات فرهنگ ها چنین آورده:

 

" با اين حال اصول استدلالي بسیاری براي اثبات خداوند وجود دارد. براي مثال مي‌توان به اين استدلال اشاره نمود كه ما انسان‌ها واقعيت جهان را آنگونه كه هست نمي‌شناسيم و باتوجه به پيچيدگي‌هاي جهان و به خصوص مسأله حيات هرگز نمي‌توان پذيرفت كه پيدايش جهان صرفاً براساس لوازم مادي و طبيعي رقم خورده است. هرچند انسان به برخي از اصول و قوانين حاكم بر طبيعت پي برده است ولي خود اين آگاهي باعث طرح سؤالات عميق ديگري مي‌گردد؛ سؤالاتي مانند قوانين حاكم بر جهان از كجا آمده‌اند؟ چرا اين جهان؟ چرا چيزها آن گونه عمل مي‌كنند؟ استدلال مي‌گويد كه براي انجام اين اعمال و براي حاكميت اين قوانين حتماً توجيهي در خارج از جهان مادي بايد وجود داشته باشد. شرط پاسكال[42] كاربردي بسيار روشن از استدلال را به نمايش مي‌گذارد (هرچند تا اندازه‌اي نامطلوب مي‌نمايد). پاسكال استدلال مي‌كند كه هزينه اعتقاد به خداي كه وجود ندارد بسيار كمتر از اعتقاد به خداي است كه وجود دارد و از ما انتظار اعمال خاصي دارد.با اين حال، به نظر من يكي از متقاعد كننده‌ترين استدلال‌هاي وجود خداوند از نظم اخلاقي جهان نشأت مي‌گيرد. بديهي است كه جهان داراي نظم اخلاقي است، به اين معني كه اشياء داراي ارزش مي‌باشند و ارزش هرچيز با چيز ديگر متفاوت است، و منطقي‌ترين مردم يك حس دروني در مورد خير و شر و صدق و كذب امور دارند. منبع نظم اخلاقي نمي‌تواند از درون جهان باشد، درست همانند تونر كارتريج يك ماشين فتوكپي كه نمي‌تواند از درون خود ماشين باشد. بنابراين يك مقام اخلاقي كه داراي صلاحيت لازم است بايد در وراي جهان طبيعي وجود داشته باشد كه من آن را خدا مي‌نامم."[43]

 

از اين رو، استدلال یا به شکل انحصاری و یا به عنوان بخشی از منابع شناخت افراد در فرهنگ های مختلف به کار بسته می شود. شدت و ضعف استدلال و نیز نوع استدلال و میزان وضوح و تمایز آن از مغالطات بستگی به فرهنگ شناختی دارد که در آن استفاده می شود.تفاوت روش شناسی استدلالی با روش شناسی تجربی در این است که در آن طیف از روش های مطالعاتی که مبتنی بر استدلال هستند و یا از استدلال به عنوان بخشی معتبر از کلیت منابع شناخت خود بهره می برند، طیف گسترده تری از موضوعات و اولویت ها برای مطالعه فرهنگ در نظر گرفته می شود. به عبارتی در روش شناسی مبتنی بر استدلال فضای لازم جهت حضور امور ذهنی و عناصر غیر مادی فرهنگ نیز مهیا می گردد.بیشتر فرهنگ شناسان معاصر در کنار تجربه از تمثیل، استقرا و قیاس نیز در تحلیل داده ها و خاصاً در مطالعات تطبیقی بهره جسته اند.

روش شناسی  فرهنگی مبتنی بر سیر باطنی

 

یکی دیگر از منابع شناخت در برخی فرهنگ ها این است که افراد از طریق روش های درونی و باطنی به شناسایی برخی امور و مسائل مختلف اقدام نمایند. شناخت مبتنی بر سیر باطنی ممکن است به طرق مختلف تحقق یابد؛ با این حال درک شهودی و بی واسطه معرف معیار  شناخت های باطنی و عرفانی است. اینکه عرفان فرد از چه نوع باشد و راهبر و مراد وی چه کسی باشد، کمیت و کیفیت شهود وی را شکل می دهد.

با اين حال، اين سؤال مطرح مي‌گردد كه منبع شهود كدام است؟ آيا امري صرفاً تصادفي است؟ آيا شهود غيرقابل دسترسي است و آيا تفكر نيمه خودآگاه[44] است؟ آيا شهود از جنس خرافه است؟ آيا شكلي از فرآيند تصادفي است؟ واقعاً شهود به عنوان يك وسيله شناخت از چه منبعي تغذيه مي‌كند؟ آيا شكل توسعه يافته عقل و استدلال است؟

 با این حال در این سر فصل منظور از سیر باطنی دلالت بر هر آن شناختی دارد که انسان از طرق غیر استدلالی و غیر تجربی و نیز بدون ارتباط ظاهری با مراجع ذیصلاح بدست می آورد و لذا مواردی همچون رؤیا (صادقه و غیر صادق)، وجدانیات، فطریات، رشعات آنی، وجد و بیخودی موقت، حالات ربانی، الهامات، مکاشفات و حتی موارد نامتعارف همچون تبادل اطلاعات با اجنه و شیاطین وارواح و حالات روانی و هیجانی آنی که باعث تراوشات ذهنی و خلق ایده های بدیع می گردد.

در این نگاه آگاهی باطنی عبارت است از اطلاع يافتن بدون آنكه فرد از فرآيندهاي شناختی حصولی متداول استفاده نمايد؛ شهود شناخت آني و في الفور فرد است. علاوه بر اين برخي شهود را به صورت‌هاي مختلف همچون به عنوان احساس، هيجان، آگاهي دروني يا دانايي سري تعبير مي‌كنند. به نظر مي‌رسد شهود با وجدان مرتبط است و احتمالاً فهم مستقيمي از واقعيت است. شهود مستقل از هرنوع شواهد تجربي و استدلال‌هاي متعارف و متداول مي‌باشد.

بايد اين نكته را پذيرفت كه شهود اغلب اوقات مي‌تواند كذب باشد و گاهاً قابل اثبات و بررسي نمي‌باشد علاوه بر اين شهود اغلب برحسب پيش‌فرض‌ها، سونگري‌ها، پيش تصورات، توهمات و فعاليت‌هاي اتفاقي ذهن توجيه مي‌گردد. در این نگاه، بررسی های پژوهشی نشان داده است که بسیاری از فرهنگ های باطنی و عرفانی که مدعی درک شهودی حقایق جهان هستند، پیرامون موضوعات واحد، نتایج متفاوت و بعضاً متباینی را ارایه داده اند. با این حال در نگاه صاحبنظران،بحث فرهنگ های پسینی و محقق همیشه متفاوت از مباحث فرهنگ های مطلوب و پیشینی است.[45]

 

با اين حال، شهود در جايگاه خود در مقابل محدوديت‌هاي عقل (استدلال) و تجربه مطرح مي‌گردد. شهود مكمل ديگر منابع شناخت است، به عبارتي شهود در جايي به كار گرفته مي‌شود كه استدلال و تجربه به شکل متعارف قابلیت انجام آن را ندارند. حتی ممکن است بر اساس ادراک شهودی تصميم به رد يا پذيرش برخي از شواهد تجربي ‌نمائيم. در پاره ای موارد، اين شهود است كه اهداف استدلال را مشخص مي‌كند و به ما كمك مي‌كند كه كداميك از قوانين و اصول قياسي را به كار بنديم. سرانجام آنكه شهود آخرين منبع شناختي افراد در سطوح شخصی و اجتماعی نیست كه بر آگاهي و عقايد انسان مهر تأئيد مي‌زند، شناخت دینی دیگر عنصر مهم شناختی است که در قالب فرهنگ های دینی جهان در طول تاریخ تبلور یافته است.

 

شکل(10):روش شناسی باطنی در فرهنگ ها

کوهن(1996) بر این باور است که:

شناخت افراد در فرهنگ های محقق یعنی فرهنگ های موجود در برگیرنده کاربست منابع شناختی مختلف توسط افراد است، به گونه ای که برای درک یک موضوع واحد ممکن است افراد همزمان از منابع متفاوت استفاده نماید؛ برای مثال ممکن است در فرضیه سازی از شهود بهره گیرد، در روش از استقرا و تجربه بهره مند شود و در ارجاعات به منابع و مراجع ذیصلاح دینی ارجاع داده شود و در تحلیل نتایج  و صدور احکام کلی از قیاس و روش فلسفی استفاده کند.”[46]

 

در همین ارتباط لاکنی(1999) تجریه خود را به عنوان یک دانشمند دیندار که هم با علم آشناست و هم از فلسفه و روش فلسفی بهره می گیرد و هم در پی درک شهودی در پاره ای موارد است در ارتباط با تلفیق منابع شناخت در فرهنگ های التقاطی چنین می گوید:

 

"البته جهان‌بيني دینی من عمدتاً به شهود متكي است. من به قدرت جهان‌بيني خود در تشخيص صدق امور و تعريف واقعيت اعتماد دارم. در اين جهان‌بيني من بين چگونه فكركردن و چگونه عمل كردن ارتباط مستقيم مي‌بينيم [هرچند مي‌پذيرم در مقام عمل و حركت در مسير معرفي شده توسط اين جهان‌بيني قصوراتي داشته‌ام]. از ديگر سو در دانش و علم خود نيز به شهود به عنوان يك منبع آگاهي بخش متكي مي‌باشم. به عبارتي از طريق شهود است كه استدلا‌هاي قياسي و استقرايي براي من معنادار مي‌گردند. شهود به من كمك مي‌كند تشخيص دهم چه وقت بايد يك ادعاي مشكوك را بپذيرم و از ميان فرضيه‌هاي مطرح كدام يك را پيگيري كنم و براي اثبات و عدم رد آن فرضيه به چه مقدار شواهد نيازمندم. شهود نيروي محرك اكثر مطالعات علمي من به حساب مي‌آيد. در مثالي ديگر مي‌توان به انيشتن[47] اشاره نمود كه نظريه نسبيت را براساس شهود سال‌ها قبل از آزمايشات ميكل سون[48] درك نمود و یا نیوتن که با مشاهده سقوط سیب از درخت قانون جاذبه را کشف نمود. بر خلاف تجربه گرایان که نقش مشاهده را در کشف نیوتن برجسته می کنند، باید گفت وی هزاران بار سقوط سیب و دیگر اجسام را دیده بود ولی این وضعیت شهودی بود که وی را در به کشف قانون جاذبه راهنمایی کرد. بنابراين هرچند تكيه صرف بر شهود به عنوان يك وسيله شناخت مي‌تواند لغزان و خطاپذير باشد ولي در مجموع بخشي از آگاهي و شناخت من از علم و دينم از طريق شهود حاصل مي‌‌گردد."[49]

 

از این رو، در فرایند شناخت فرهنگ، افراد وماً با اتکا به دریافت های شهودی و باطنی بخشی از حقایق و واقعیات را درک می نمایند و این موضوع شامل فهم فرهنگ و عناصر و اجزای آن نیز می گردد. توده های مردم بدون آنکه وماً از روش شناسی مبتنی بر شهود یا تجربه و یا عقل و مراجع ذیصلاح اطلاع داشته باشند، آنها را در فرایند زندگی در فرهنگ های التقاطی به کار می برند. در همین راستا همانند دیگر منابع شناخت شدت و ضعف کاربست شهود در فرایند شناخت و نیز کمیت و کیقیت کاربرد آن بستگی به تعریف و برداشت و نیز توان شهودی افراد دارد. و اما کاربست روش شهودی نزد فرهنگ شناسان و دانشمندان به طرق مختلف صورت می پذیرد، ممکن است ناگهان همجون آنچه برای نیوتن و انیشتن اتفاق افتاد، باعث کشف بزرگ علمی گردد. در شناخت فرهنگ نیز این اتفاقات به کرات افتاده است،گریتز و مالینوفسکی خود در مواردی به دریافت های شهودی خود از فرهنگ های مختلف اشاره کرده اند. لاولاک بیان داشته در زمانی که همه شواهد تجربی در تحقیقاتم در یکی از قبایل سرخپوست به بن بست رسیده بود، به ناگاه موضوعی به ذهنم خطور کرد که نتیجه آن نگارش دو کتاب خلاقانه در باب فرهنگ های بومی شد.

روش شناسی  فرهنگی مبتنی بر منابع دینی

 

در ادیان ابراهیمی شناخت امور در نگاهی سخت گیرانه بدون توجه به وحی و آموزه های پیامبر به عنوان پیام آور وحی امکان پذیر نیست و در نگاهی معتدل تر  ناقص،  جزءنگرانه و تقلیل یافته است. در ادیان مفهوم خدا و شناخت مبتنی بر وحی بنیان و اساس دستگاه شناختی دینداران را شکل می دهد. با این حال تبلور این دیدگاه ممکن است تحت سناریوهای شناختی متنوع صورت پذیرد. بررسی فرهنگ های محقق نشان می دهد که در برخی برداشت ها تعامل بین عقل و وحی و تجربه در چارچوب نگاه وحیانی است، در برخی دیگر عقل محور درک و تفسیر امور وحیانی است، در برخی دیگر از طریق تجربه و علم تلاش می گردد مبانی وحیانی و عقلانی تبیین گردد و در پاره ای دیگر مطابقت عقل و تجربه با وحی شرط پذیرش آنها قلمداد می گردد.شکل (11) مبین این سناریوهاست.

 در تعامل وحی با دیگر منابع شناخت و بسته به مفروضات افراد یک فرهنگ ممکن است فرهنگ شناختی مختلف شکل گیرد. همانطور که بارها تکرار کرده ایم، دوباره ذکر این نکته لازم است که اولاً پرداختن به هر کدام از عناوین این اثر خود نیاز به تألیف یک اثر جداگانه دارد و ثانیاً همیشه بین فرهنگ های پسینی و محقق و فرهنگ های پیشینی و مطلوب تفاوت های آشکار است، لذا ضعف برخی مباحث فلسفی و کلامی در این اثر شاید به مذاق برخی اصحاب کلام و فلسفه خوشایند نباشد؛ چرا که آنها مباحث را در قالب فرهنگ مطلوب، کلام مطلوب و فلسفه و علم و عرفان مطلوب می نگرند، حال آنکه مؤلف در مقام بررسی آنچه در فرهنگ های تحقق یافته مشاهده می کند، برخی مطالب را عنوان داشته است.

تکنوکرات های دینی عمدتاً دانش پژوهان، فارغ التحصیلان و دانشمندان متخصص در علو تجربی هستند که در واقع تعامل بلند مدت با منابع معرفتی منبعث از فرهنگ شناختی علمی به مفهوم ساینس داشته اند و در عین حال در ماتریالیسم طبیعی جهان بینی علمی ذوب نشده و تعلقات دینی دارند. این طیف شاهد  تجارب مسیحیت و بن بست های معرفتی انجیل در مقابل دستاوردهای علم بوده اند و در بین همکاران و هم قطاران علمی در سطح ملی و بین المللی بیشتر خود را مؤظف به پاسخگویی شبهات مطروحه در باب نسبت بین دستاوردهای علمی و معارف وحیانی تصور کرده اند. از این رو، تلاش کردند تا معارف دینی و وحیانی را با زبان علمی و تجربی به مخاطبان عرضه دارند.

 

شکل(11): سنتز فرهنگی تعامل منابع شناخت دینی در جوامع اسلامی

 

 

روش شناخت در فرهنگ تکنو کرات های دینی بیش از هر چیز دیگر بر روش تجربی استوار بود، با این حال تکنو کرات های دینی با افزودن آیات و احادیث نبوی و روایات ائمه اطهار به دستاوردهای علمی، روش خود را رنگ و لعاب دینی می

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها