محل تبلیغات شما



سیر مفهومی شناخت فرهنگ

در چند قرن گذشته تعاریف متعددی از فرهنگ ارایه شده است. در سال۱۹۵۲ آلفرد کلوبر و کلاید کلاکخون در کتاب خود به نام فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف” اقدام به گردآوری،تحلیل و طبقه بندی یکصدو شصت و چهار تعریف از کل تعاریف مطرح از جانب صاحبنظران نمودند.کلوبر و کلاکخون با تحلیل کلیه تعاریف اینگونه نتیجه گرفتند که همه آنها به نوعی دلالت بر یکی از گزاره های ذیل دارد:الف) فرهنگ به مثابه برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد،ب) فرهنگ به مثابه الگوی یکپارچه ی از دانش ها، عقاید و انواع رفتارهای بشری که به ظرفیت فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد، ج) فرهنگ به مثابه مجموعه‌ای از گرایش‌ها، ارزش‌ها، اهداف،نگرش ها،منش ها و رفتارهای مشترک که در واقع وجه تمایز یک نهاد، سازمان، گروه و جامعه  از دیگر جوامع،گروه ها،سازمان ها، و نهادهای دیگر است.

لاولاک(1982) بر این باور است  فلاسفه و متفکران پیشین مباحث فلسفه فرهنگ را تحت عناوین و مباحث مختلف فلسفه به طور عمیق مطرح نموده اند و در چند سده اخیر دانشمندان علوم اجتماعی مجموعه مباحث قبل را تحت مفهوم "فرهنگ" جمع آوری و در قالب های جدید ارایه داده اند.در این ارتباط وی چنین می گوید:

  ".هر چند واژه فرهنگ به عنوان یک مفهوم تأثیر گذار در عرصه علوم انسانی در دوسده اخیر از جانب محافل علمی به جد مطرح و مورد توجه پژوهشگران،ت مداران و فعالان عرصه های اجتماعی من جمله انواع نظام های آموزشی/تربیتی،اقتصادی،هنری،تفریحی و فناوری قرار گرفته است ولی مباحث اساسی آن از دوره فلاسفه یونان باستان تحت عناوین متفاوت به طور عمیق مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است.در همین راستا مقولاتی همچون ارزش شناسی و انسان شناسی صرفاً در برگیرنده تعریف خیر و شر و غایت انسان نبودند،بلکه دغدغه مهم متفکران تجزیه و تحلیل ارزش ها و نیز بررسی سیر تحول باورها و سنت های اجتماعی نیز بوده است.در همین راستا فلاسفه باستان و سده های قبل از روشنگری با پرداختن به موضوعاتی همچون "واقعیت"، "حقیقت" و "غایت امور"  تحت عناوین معرفت شناسی، هستی شناسی، و غایت شناسی در واقع اساسی ترین مباحث فرهنگ یعنی چگونگی شگل گیری عقاید و باورهای اساسی همچون "خدا باوری"،"اعتقاد به روح"، "جهان پس از مرگ"، "چند خدایی"،.و نیز چگونگی تعریف "زشت و زیبا"، "خوب و بد" و همچنین چگونگی گزینش "روش تغذیه و "شیوه پوشش"،.  و نیز فرایند و چگونگی تغیر و تکامل آنها را مورد بررسی و تحلیل فلسفی قرار دادند."

جانتشی و وادینگتون(1976) نیز در اثری تحت عنوان "نظام های انسانی در انتقال" پیرامون مباحث فلسفه فرهنگ بر این باورند:


". سیر مفهومی شناخت فرهنگ نزد متفکران مختلف صحت ادعای لاولاک را به نوعی اثبات می کند.فرهنگ عینی یا فرهنگ مادی عمدتاً در برگیرنده مباحث مرتبط با سنت ها،مراسم،آئین ها،روش زیست، شیوه تغذیه و پوشش،روش تولید و معاش و تفریح و دیگر امور عینی جامعه است و فرهنگ ذهنی یا فرهنگ شناختی در بر گیرنده شیوه تفکر، خردورزی، نگرش ها، منش ها و جهان بینی افراد جامعه است و لذا مباحث مهم فلسفه فرهنگ در عرصه فرهنگ شناختی در برگیرنده مباحثی همچون ارزش شناسی،هستی شناسی،غایت شناسی،عمل شناسی،کیهان شناسی،شناخت شناسی،خداشناسی،جهان شناسی  و دیگر مباحث مرتبط است."



در نگاه تايلور فرهنگ که معادل تمدن است ، کليت در هم تافته اي است شامل دانش ، هنر ، دين ، قانون ، اخلاقيات ، آداب و رسوم و هر گونه توانايي و عادتي که آدمي همچون عضوي از جامعه به دست مي آورد . ديکسون ( 1929) فرهنگ را  مجموعه رسوم و باورها  و نیز مجموعه فرآورده ها و کارکردها ، نظام ديني و اجتماعي ، رسوم و عقاید جامعه معرفی می کند. بند يکت(1929) فرهنگ را کليت در هم تافته اي از تمام عاداتي که آدم چون عضوي از جامعه فرا مي گيرند، نام می نهد. هيلر(1929) فرهنگ را باورها ، نظام هاي فکري ، فنون علمي ، راه و روشهاي زندگي ، رسم ها و سنت ها  و تمامي شيوه هاي رفتاری و پنداری که جامعه بدان سازمان و سامان مي بخشد ، معرفی می کند . در این تعريف ، فرهنگ شامل تمامي کارکردهايي است که در جامعه از روابط ميان انسان ها شکل مي گيرد يا از يک گروه اجتماعي آموخته مي شود. 

در نگاه ، مالينوفسکي (1946) فرهنگ عبارت از کليت يک پارچه اي شامل وسايل، کالاها ، ويژگي هاي اساسي گروه هاي اجتماعي، پيشه ها، باورها و آداب و رسوم بشري  است. کلاکن (1946) فرهنگ  را به معني گنجينه انباشته از آفرينندگي بشر، کتابها، نقاشي ها ، بناها و مانند آن ، و  نيز دانش هماهنگ کردن خود با محيط چه انساني چه طبيعي و همچنين  زبان ، رسم ها ، نظام آداب ، فضيلت هاي اخلاقي ، دين و حکم شايست و ناشايست  معرفی می کند.

هرسکووتيس (1948) بر این نظر که  فرهنگ در اساس بنايي است که بيانگر تمامي باورها ، رفتارها ، ارزش ها و خواسته هايي که شيوه زندگي هر ملت را باز مي نمايد . سرانجام عبارت است از هر آنچه يک ملت دارد هر کاري که مي کند و هر آنچه که مي انديشد . در نگاه  ساپير (1921)  فرهنگ يعني مجموعه هم بسته اي از کردارها و باورها که از راه جامعه به ارث رسيده و بافت زندگي ما رامي سازد ، فرهنگ آن چيزي است که از گذشته آدميان بازمانده در اکنون ايشان عمل مي کند و آينده شان را شکل مي دهد. 

بوس (1929) فرهنگ را شامل رفتارهاي دانست که در ميان گروهي از انسانها مشترک است و از نسلي به نسلي و از کشوري به کشوري راه يافتني است . ميد (1937) فرهنگ را  به معناي کليت در هم تنيده اي که از رفتار ارتباطي که بشر پرورانده و نسل به نسل آموخته یاد می کند، به طوری که هيچ فرهنگي را به دقت نمي توان حد گذاري کرد . معناي آن مي تواند ، شکل هاي رفتار قراردادي خاص يک جامعه ، يک گروه از جامعه ، يک حوزه يا دوره خاص باشد . رادکليف براون (1949) می گوید:  واقعيتي که من به آن نام فرهنگ مي دهم ، فرايند ارتباط فرهنگي است ، يعني فرآيندي که از راه آن در يک گروه يا طبقه اجتماعي معين ، زبان ، باورها ، پسندها ، دانش ، چيره دستي ها ، انواع عرفها دست به دست ، و از شخصي به شخصي از نسلي به نسلي داده مي شود . لينتون (1945) عقیده دارد  فرهنگ يک جامعه راه و رسم زندگي اعضاء آن است همچنين گمان ها و عاداتي است که مي آموزند و در آنها با يکديگر شريکند و از نسلي به نسلي منتقل مي شود. 

سوروکين (1949) باور دارد جنبه فرهنگي جهان فرا  ارگانيک و  شامل معناها ، ارزشها  و  هنجارهای است که واکنش ها و روابط شان در رفتارهاي آشکار و پنهان در جهان فرهنگي اجتماعي پديدار و عينيت مي يابد . فورد نیز فرهنگ را عبارت از راه هاي ارتباطي براي حل مسائل  و ترکيبي  از پاسخ هاي پذيرفته شده  و نیز  راه حل هاي آموخته  بشر می داند.استيو وارد (1950) اذعان دارد که  فرهنگ در کل به معناي شيوه هاي آموخته رفتار است که به صورت اجتماعي از نسلي به نسلي ديگر در درون جامعه اي خاص شکل مي گيرد . 

يونگ (1934) صورت رفتار عادي مشترک در يک گروه يا جامعه را  که از عوامل مادي و معنوي ساخته شده است ، فرهنگ می شمرد. در نگاه اسکود(1956)  فرهنگ  عبارت است از همه ايده هاي آفريده آدميان که از طريق جامعه به ذهن فرد وارد شده و او از آن آگاه است . فورد (1942) فرهنگ را شامل همه شيوه هاي انديشه و رفتار  تصور می کند که از طريق کنش و  واکنش هاي ارتباطي و به شکل نمادين و  غیره  وراثتي  دست به دست به نسلهاي بعدي مي رسد . کليفورد گيرتز  تأکید دارد انسان موجودي است که در تورهايي از جنس معنا که خود مي بافد گرفتار مي شود . فرهنگ يکي از اين تورهاست ، لذا نبايد آن را به عنوان يک علم تجربي که به دنبال قوانين است تجزيه و تحليل کرد ، بلکه بايد به دنبال تبيين معنا و مفهوم آن بود . 

 در باور کلاک فرهنگ براي جامعه همچون حافظه براي انسان است و فرهنگ بخشي از محيط است که توسط انسان ساخته مي شود . فرهنگ مثل يک برنامه کامپيوتري است که رفتار آدمي را کنترل مي کند . فرهنگ نرم افزار ذهن است . فرهنگ انديشه ها و الگوهاي رفتاري انسان است که براي اعضاي آن آشکارا معتبر است و نيازي به بحث و جدل ندارد . فرهنگ پديده اي ذهني است که در اذهان اعضاي يک جامعه وجود دارد . ويليامز(1976) نیز  فرهنگ را  فرآيند کلي رشد فکري ، معنوي و زيبايي شناختي  و  همچنين شيوه بخصوص زندگي که در روح مشترک جامعه جلوه گر است ، معرفی می کند. 

گي روشه استاد دانشگاه مونترال كانادا  با استفاده از تعريف تايلور و محققان ديگر فرهنگ را اينگونه تعريف مي‌كند: فرهنگ مجموعه بهم پيوسته‌اي از شيوه‌هاي تفكر، احساس و عمل است كه كم و بيش مشخص است و توسط تعداد زيادي از افراد فرا گرفته مي‌شود و بين آنها مشترك است و در شيوه های عيني و نمادين به كار گرفته مي‌شود تا اين اشخاص را به يك جمع خاص و متمايز مبدل سازد. کلاید کلخون  در اثر آئینه انسان لیستی از صدها تعریف فرهنگ  جمع آوری و  و به شرح ذیل چکیده آنها را ارایه داده است

1. مجموعۀ روش های زیست مردم

2. میراث اجتماعی که فرد از گروه خود فرا می گیرد.

3.  نحوه (طرز) تفکر، شیوه احساس  و باور کردن.

4.  تجارب اخلاقی و رفتاری.

5. نظریه انسان شناختی درباره روش های حقیقی زندگی اجتماعی 

6. مخزن تجارب و معارف

7. مجموعه قواعد راهنمای عمل و حل مسائل

8. آموخته های رفتاری

9. مکانیسم های ساختاری قواعد، رفتارها و هنجارها

10. مجموعه اصطلاحات و قواعد فنی

11. قدرت تطبیق با محیط و تعدیل رفتار در کنش با دیگر افراد جامعه 

12. لایه ها و رسوبات تاریخی

 13. سراشیبی  تاریخ

14. راهنمای رفتار 

15. عرف، سلوک، عقاید و ارزش های مسلط در جامعه

16.  غربال کننده رفتارهای شخصی در بستر اجتماع

17. ماتریس رفتار و اندیشه



در مقالات دانش نامه های فرهنگ تعاریف مفهومی متنوعی روبرو می شویم. در  همین راستا در دانش نامه فرهنگ جهان، تعریف فرهنگ به این صورت آمده: مجموعه ای از باورهای جمعی، ارزش ها، آداب و سنن و مصنوعات بشری  که اعضای اجتماع برای تعامل با یکدیگر در جهان زیست انسانی استفاده می کنند و این مجموعه از نسلی به نسل دیگر ترویج داده می شود. ویلسون آگروبا(1997) استاد مطالعات فرهنگی در مقاله ای تحت عنوان تعاریف کلیدی فرهنگ، با بررسی بیشتر مقالات دانش نامه های فرهنگی، چهار عنصر کلیدی مشترک در همه آنها را به شرح ذیل شناسایی نمود:الف) زمینه ها و پیش فرض های فرهنگی، ب) ترکیبات فرهنگی و ویژگی های فرهنگی، ج) انتقال اکتسابی، د) الگو سازی نظامند یا سیستماتیک، ه) قضاوت های اجتماعی

 بر اساس این چهار مفهوم کلیدی کلیه فرهنگ ها دارای زمینه ها و پیش فرض های هستند که افراد به ناچار باید از آنها تبعیت کنند. برای مثال اگر شما به قبیله ای در آفریقا سفر کنید و بخواهید در آنجا زندگی کنید باید به ناچار در بلند مدت به زبان آنها تکلم کنید تا بتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید، عمل به عرف، سنت ها، و پذیرش باورها و ارزش ها و محترم شمردن نمادهای اعتقادی باعث پذیرش فرهنگی و تسریع در تعامل طبیعی می گردد. به عبارتی فرهنگ قالب های از فبل برای شما مهیا کرده که در صورت مطابقت با آنها امکان زیست اجتماعی فراهم می گردد. 

ریموند(19879) فرهنگ را قضاوت های اجتماعی تعریف می کند. برای مثال، به محض حضور در یک جامعه از شما انتظار می رود که به طرز خاصی لباس بپوشید و یا در آداب معاشرت به شیوه خاصی عمل کنید و اگر خلاف آن انجام شود و یا یا حتی منطبق با زمینه ها و پیش فرض ها عمل کنید، در هر صورت در مورد شما خوب یا بد قضاوت می شود. دانیل(1948) و  نیز دارنداروف فرهنگ را در برگیرنده عناصر عینی و ذهنی و نیز ویژگی های رفتاری و شناختی می دانند و بر مفاهیم ترکیبات و ویژگی های فرهنگ تأکید دارند. در تعریف دانیل ترکیبات نمادین،  عمده ترین عناصر، بلوک ها یا قالب های سازنده فرهنگ تلقی می شوند و از آنها تحت عناوین خصیصه های یا ویژگی  فرهنگی نیز یاد می شود.

 به نظر دارنداروف  خصصیه ها از نظر فیزیکی و ذهنی، مصادیق شکلی مختلفی به خود می گیرند. گاهاً همچون ابزارها، ساختار منزل، صنایع  هنری و معماری بیشتر عینی هستند و در زمان دیگر به شکل قواعد رفتار، تعاملات اقتصادی، قوانین رسمی،  عرف، اعتقادات جمعی و روابط خانوادگی که بیشتر ذهنی هستند، ظاهر می شوند و زبان در قابل نمادین معانی هر کدام از قالب ها در هر فرهنگ به شکل خاص و متمایز ارایه می دهد.گریتز(1984) نیز فرهنگ را به عنوان فرایندی مشتمل بر الگو سازی سیستماتیک و انتقال آموخته های اکتسابی تعریف می کند.




رشاد (1385) فلسفه فرهنگ را به مثابه  فلسفه مضاف در برگیرنده مباحث نظامندی که خاص همه انواع فلسفه های مضاف است معرفی می کند. وی در این ارتباط چنین می گوید: 


".فرهنگ ساخت و ریخت بینش و منش تافته و تنیده در بستر زمینی و بازة زمانی مشخص را که چون طبیعت و هویت محقَّق و مجسم جمعیِ طیفی از آدمیان صورت بسته باشد، فرهنگ می‌نامم. ازاین‌رو به نظر ما مطالعة فرهنگ، در حقیقت انسان‌شناسی انضمامی» است. به تعبیر دیگر: فرهنگ، جهان‌ْزیستِ نافیزیکی جمعیِ انسان است، و گویی انسان بلافرهنگ و فرهنگ بلاانسان بی‌معناست. جهانْ‌‌زیست آدمیان، به همان اندازه پیچیده، هزار تو، کثیرالاضلاع و الاجزاء است که انسان‌شناسی و جهانْ‌‌‌زیست فیزیکی. پژوهش فرانگر عقلانی احکام فرهنگ، برعهدة فلسفة فرهنگ است. ساختار کلی فلسفۀ فرهنگ به شرح زیر خواهد بود:  چیستی فرهنگ (الثقافه) ،مبانی و مؤلفه‌های فرهنگ (بحث اجمالی براساس تعریف مختار)، انواع فرهنگها، منابع فرهنگ، انسجام و قانونمندی فرهنگ، ارتقا و انحطاط فرهنگ، کارکردهای فرهنگ، نسبت و مناسبات فرهنگها، نسبت و مناسبات فرهنگ با مقولات دیگری که با بود و نمود آدمی معنا پیدا می‌کنند، از قبیل: انسان‌شناسی، جامعه، وراثت، اقلیم، دین، تمدن،  تاریخ،  حکمت و اندیشه،  علوم،  فناوری،  هنر،  ت،  اقتصاد،  حقوق،  تربیت،  عرف، آداب،  عادات .و اوصاف و احکام فرهنگ"


در ادامه و با توجه به مباحث فلسفه فرهنگ تلاش می کنیم سیر مفهومی شناخت فرهنگ (ذهنی و عینی) نزد متفکران مختلف از فلاسفه یونان باستان تا دوران معاصر را به شکل موجز بیان کنیم.

فرهنگ احزاب سیاسی در سوئد(1)

آسیب شناسی فرهنگی حوادث اخیر ایران

علل فرهنگی ناکامی اصول گرایان در انتخابات ریاست جمهوری

فرهنگ ,، ,های ,ها ,مي ,جامعه ,ها و ,فرهنگ را ,است که ,می کند ,را به ,مباحث فلسفه فرهنگ ,مفهومی شناخت فرهنگ ,فلاسفه یونان باستان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزهای بی ستاره