روش شناسی مناشی شناختی توده ها
انسان از بدو تولد و اساساً از بدو خلقت به دنبال شناخت جهان، مسائل و پدیده های پیرامون خود بوده است.در همین راستا، از ابتدا شرایط محیطی و متغیرهای پیرامون در شکل دهی بخش مهم و یا حتی همه شناخت وی سهیم بوده اند. فرهنگ به عنوان جهان زیست آدمی گاهواره شناخت وی تلقی می گردد و بسیار اندکند، نوابغی که جلوتر از زمان خود اندیشه کنند و البته از آنجا که بیشتر مردم جزء نوابغ نیستند، لذا شناخت آنها در کمند فرهنگ مسلط شکل خواهد گرفت.
به طور کلی هر انسان و به طور خاص هر پژوهشگر فرهنگ به عنوان يك انسان داراي نگاه خاصی به جهان است. به دیگر سخن، نگاه هر فردبه جهان دلالت بر اطلاع و آگاهی وی ازامور معيني است؛ اموري در ارتباط با ماهيت غائي واقعيت[1]، خاستگاه و ماهيت جهان[2]، غايت و هدف جهان، خدا، انسان و همينطور در ارتباط با ارزشها[3]، از اين رو ممكن است این پرسش مطرح گردد كه انسان چگونه از اين امور آگاهي دارد؟
در نگاه صاحب نظران موضوع شناخت نزد افراد یک فرهنگ بستگی به منابع و مراجع شناختی منتخب وی دارد. به عبارتی اگر از شخصی پرسش گردد که شما به چه طریق امور را مورد شناسایی قرار می دهید، در پاسخ وی یک، یا چند و یا همه موارد ذیل را در پاسخ عنوان خواهد کرد. همانطور که در شکل(4) آمده، در واقع این عناصر دلالت بر منابع شناخت ومراجع ذیصلاح[4] نزد فرد مذکور دارد.
v من از طريق تجربهگرايي[5] و آزمايشگري به شناخت و آگاهي ميرسم
v من از طريق عقل و استدلال[6] به شناخت و آگاهي ميرسم
v من از طريق شهود[7] و سیر باطنی به شناخت و آگاهي ميرسم
v من از طريق كلام خدا (قانون الهي)[8] به شناخت و آگاهي ميرسم
v من از طريق سنت و سیره نبوی(ص) و اهل البیت(ع)به شناخت مي رسم
v من از طریق الهه ها(اساطیر) به شناخت می رسم
v من از طریق افسون و سحر و پیشگوها به شناخت می رسم
v من از طریق مراجعه به منابع مکتوب به شناخت می رسم
v من از طریق مراجعه به مراجع متخصص به شناخت می رسم
v من از طریق مطابقت با اراده نهادهای مرجع به شناخت می رسم
v من از طریق مراجعه به فطرت، رؤیاها و . به شناخت می رسم
v .
برخی ممکن است محدوديتهايی را برای هركدام از منابع شناختی فوق ترسیم کنند و همچنين برخی با توجه به گرایشات جامع گرایانه در امر شناخت، ادعا کنند كه هيچكدام از روشها و وسائل آگاهي فوق به تنهایی نميتوانند ضامن آگاهي قطعي انسان به حساب آيند. از این رو، شناخت يك فرد و اينكه چگونه آن را به كار ميگيرد مبتني بر مجموعهاي از عقايد و باورهاي بنيادي است كه كليه برداشتها و بينشها[9]، افكار[10]، قضاوتها و احکام[11]، و تصميمهاي[12] وي را تحت تأثير قرار ميدهد. در نگاه فرهنگ شناسان،متاپارادایم و فرهنگ شناختی یا جهان بینی دلالت بر این مجموعه بنيادي از اعتقادات و باورها دارد.
شکل(6):مناشی شناختی مسلط در فرهنگ
همانطور که در شکل(6) آمده، شناخت افراد جامعه متأثر از نفوذ و میزان اقتدار و مشروعیت منابع شناختی و مراجع مسلط آن فرهنگ دارد. برای مثال ممکن است صرفاً صدق و کذب پاره ای امور بر مبنای عرف تعین گردد، در حالیکه بررسی صحت برخی از دیگر امور از طریق مراجعه به متخصصان تعین گردد. در همین راستا ممکن است در فرهنگ های محقق، مبنای صدق و کذب امور بر اساس خرافات و اساطیر تعین گردد. با این حال، در فرهنگ های انسانی عناصر وحیانی، عقلانی، عرفانی و علمی و اساطیری از نفوذ قابل توجهی برخوردارند.
هر کدام از مناشی شناختی مبتنی بر دریچه ای است که افراد خودآگاه یا بیشتر به طور ناخودگاه از طریق آن جهان خارج و درون خود را به تصویر می کشند. جيمز دابليو ساير[13] در اثر خود مريد ذهن[14]» این زاویه دید را اين گونه تعريف مينمايد:
". يك دسته پيشفرضها و مفروضاتي كه. ما در ارتباط با ساخت جهان دارا ميباشيم، این زاویه دید در برگيرنده معرفتشناسي[15] (اعتقادات و باورهاي دربارة روش شناخت و آگاهي)، متافيزيك[16] (عقايد و باورهاي پيرامون ماهيت غائي واقعيت) كيهانشناسي[17] (عقايد و باورهاي پيرامون منشأ و ماهيت جهان)، غايتشناسي[] (عقايد و باورهاي پيرامون هدف جهان و ساكنان آن)، خداشناسي[19] (اعتقادات و باورهاي پيرامون وجود و ماهيت خدا)، انسانشناسي[20] (عقايد و باورهاي پيرامون ماهيت انسان)، و ارزششناسي[21] (عقايد و باورهاي دربارة ارزش و ارزشهاي امور مختلف) ميباشد و در واقع هسته مرکزی هر فرهنگ شناختی را شکل می دهد."[22]
از اين رو سخن گفتن در ارتباط با اهميت متاپارادایم ها بسيار سخت است. در حقيقت هر متاپارادایم چيستي اطلاعاتي را كه فرد در جستجوي آن است را تحت تأثير قرار ميدهد، ادراكات فرد پيرامون انگيزههاي حسي را شكل ميدهد، انسان را از طريق روش فكر خاصي هدايت مينمايد، چارچوبي براي تمام شناختهاي خاصي كه فرد بدست ميآورد در اختيار قرار ميدهد و پايه و اساس همه قضاوتهاي شخص پيرامون خير و شر و صدق و كذب امور را فراهم مينمايد.
برای مثال فانک (2002) معتقد است:
"اگر متاپارادایم یک روش شناس از نوع مسيحي ارتدوكس باشد. وی اعتقاد دارد كه واقعيت غائي يك وجود فراطبيعي به نام خداوند است كه فراسوي زمان و مكان قرار دارد و جهان را از هيچ خلق نمود. خلقت و آفرينش خداوند هدفمند است و با هدفي كه براساس آن نظم و تربيت را در جهان قرار داد منطبق و سازگار ميباشد. نظم فيزيكي به شكل قوانين فيزيكي حاكم بر رفتار ماده و انرژي تجلي مييابد. علاوه بر اين، نظم اخلاقي نيز تا حدودي در معيارهاي فيزيكي به شكل قوانين فيزيكي حاكم بر رفتار ماده و انرژي تجلي مييابد. نظم اخلاقي نيز تا حدودي در معيارهاي اخلاقي و معيارهاي خير و شر و صدق و كذب كه در خير اعلي[23]» به اوج ميرسند هويدا ميگردند تا بدين وسيله عاليترين خير را كه همان مصاحبت و همنشيني با حضرت حق است را براي ما انسانها امكانپذير نمايد."[24]
همانگونه كه مشاهده ميگردد، چارچوب حاکم بر روش شناسی در برگيرنده متافيزيك، كيهانشناسي، خداشناسي، انسانشناسي و ارزششناسي است، و لذا تا آنجا که به عنصر شناخت شناسی مرتبط است یک متاپارادایم مجموعهاي از آگاهي و شناخت است. از اين رو با نظر به تصريحات فوق ميتوان ادعا كرد كه هر فرد چيزهاي در مورد ماهيت غايي واقعيت، منشأ و هدف جهان، خداوند، انسان، جامعه و ارزشهاي امور ميداند. با اين حال ممكن است برخی اینگونه برداشت کنند که شناخت شناسی دینی با شناخت شناسی فلسفی و علمی از حیث عناصر ایمانی متفاوت است و برخی متاپارادیم ها در برگیرنده شناخت هستند و دیگران صرفاً بر اساس گزاره های ایمانی و غیر شناختی استوارند.
این فرض در نگاه متخصصین مغالطه ای بیش نیست، چراکه در بدو شکل گیری هر متاپارادایم گزاره هایی به عنوان بنیان های تفکر پذیرفته می شود که علت آن را فقط در همان منبع انتخابی می توان جستجو کرد و لذا این فرض که كه متاپارادایم برخی در برگيرنده شناخت و آگاهي نيست و صرفاً ايمان[25]» است، صادق نیست.
اما سؤال اين است كه ايمان فرد به شناخت خود چگونه حاصل می شود؟ در اين ارتباط بايد گفت به ميزاني كه مطمئن باشیم شناخت ما در واقع مطابق با حقيقت است و به همان ميزان كه بر اساس آن شناخت اقدام به عمل مينمائيم، به همان اندازه نيز به شناخت و آگاهي خود ايمان و اعتماد داریم. از اين رو شناختي كه در آن اعتماد و ايمان اندك است يا اصلاً وجود ندارد، فرد به هيچ وجه نميتواند ريسك عمل براساس آن شناخت را پذيرا باشد. با اين حال، يقين شناختي است كه در برگيرنده قطعيت و اعتماد و اطمينان كامل است و انسان ها آمادگي لازم جهت پذيرش ريسك عمل بر مبناي چنين شناختي را دارا ميباشند، هرچند اين ريسك دربرگيرنده به خطر افتادن امنيت، زندگي، شهرت شخصي و شغلي، سلامت و حتي روح فناناپذير ابدي افراد باشد.
بنابراين، در این نگاه، ايمان و اعتماد به روش شناسی منتخب، شناختي است كه براساس آن با وجود برخي ريسكهاي محتمل، ميتوان انديشه و عمل نمود، هرچند در مسير اثبات آن شواهد تجربي[26] و يا مدارك اثباتي در اختيار نداشته باشیم. از اين رو متاپارادایم حاکم بر روش شناسی فرهنگ خود نوعي شناخت است. با اين حال سؤال آن است كه متاپارادایم خود را چگونه ميشناسیم؟» و سؤال ديگر آن است كه یک فرد دیندار یا بی دین و ملحد و یا یک فرد فلسفی و علمی در درون یک فرهنگ چگونه امور را ميشناسد؟
موضوعات و وسائل شناخت فرهنگ
هر کدام از دیدگاه های هستی شناختی و نیز معرفت شناختی مطرح در باب شناخت وقایع و حقایق فرهنگی خود معرف قلمروی موضوعات و مفاهیم مرتبط با کلی فرهنگ و نیز تجویز کننده وسائل، ابزارها، شیوه ها و فنون مطالعه و تحلیل فرهنگ من جمله افراد، اجزاء و عناصر سازنده آن است. همانطور که پیشتر تصریح گردید تحت هر کدام از متاپارائایم های شناختی، به طور خودکار روش شناسی هایی در باب فرهنگ مطرح می گردد که معرف موارد ذیل است: نخست چیستی داده ها و اطلاعات در قالب موضوع مطالعه، دوم روش گردآوری اطلاعات، و سوم سطح تحلیل داده ها، چهارم روش تحلیل داده ها و پنجم شیوه طبقه بندی اطلاعات و استخراج نتایج
از این رو، در ادامه به بررسی مصادیقی از روش شناسی های موجود در فرهنگ های مختلف می پردازیم. بدیهی است روش شناسی حاکم بر شیوه شناخت مردم تحت هر کدام از فرهنگ ها می تواند معرف هر کدام از دستگاه های فکری مورد نظر باشد و در هر کدام از روش شناسی های مرتبط روش گرداوری و تحلیل اطلاعات در عرصه فرهنگ متفاوت خواهد بود. برای مثال اینکه فردی فرهنگ را از طریق وسائلي همچون، مراجع ذیصلاح، عرف، گروه های همتا، و یا تحت مناشی معرفتی مسلط بر فرهنگ مربوطه همچون آزمايشگري و تجربه، عقل و استدلال، شهود و یا وحی مورد شناخت قرار دهد، خود معرف یک روش شناسی فرهنگی است و تحت هر کدام از روش شناسی های مذکور موضوعات مشابه به طریق متفاوت مورد بحث و مطالعه قرار خواهند گرفت.
شناخت مبتنی برحجیت یا مراجع ذیصلاح[27]
در برخی از فرهنگ ها، مراجع ذیصلاحیکی از عناصر مهم و تأثيرگذار بر شناخت و آگاهي، و عنصر مهم افزايش اعتماد به آگاهي و شناخت تلقی می گردد.اینکه مراجع ذیصلاح در برگیرنده کدام منابع و مناشی شناختی است، نیز از طریق فرهنگ مسلط ارایه می گردد. صلاحيت و اقتدار معمولاً در يك شخص، سازمان و يا يك سند وجود دارد در ادبیات فرهنگ، به اين شخص، سازمان سند یا هر چیز مشابه بهعنوان وسيله ذیصلاح اشاره ميگردد. منابع ذیصلاح را می توان در اعتبار صوري[28]شواهد تاریخی یافت.به عبارتی در برخی فرهنگ ها، مردم امری را انجام می دهند صرفاً به این دلیل که دارای عقبه تاریخی است و طیف گسترده ای از مردم آن را انجام می دهند.
اين موضوع كه طيف وسيعي از مردم مراجع ذیصلاح مثلاً يك فرد يا يك كتاب يا يك نهاد را ميپذيرند، دلالت بر اين واقعيت مينمايد كه مردم بررسي جامع و دقيقي بر روي آن انجام دادهاند و با اين وجود هنوز قابل قبول و محترم است. از اين رو، بدون آنكه بخواهيم به منبع ذیصلاح خاصي اشاره نمائيم. بايد اذعان كنيم كه در واقع بخش اعظم شناخت انسان در فرهنگ های اقتدار گرا به وسيله منابع ذیصلاح حاصل ميشود؛ در اين نگاه حتی حجم گستردهاي از معرفت و آگاهي افراد آکادمیک و تحصیل کرده نه از طريق تجربه و مشاهده مستقيم بلكه به واسطه بكارگيري مراجع ذیصلاح حاصل ميشود. موضوع ارجاع دهی به افراد متخصص و صاحبنظران مرتبطدر فرهنگ علمی خود گواه حضور عناصر ذیصلاح در همه فرهنگ های کنونی نیز دارد. با این حال، این موضوع در فرهنگ های اقتدار گرای اولیه شدت بیشتری داشته است.
در این شیوه، شناخت از طریق استناد یا مراجعه به آنانی که از نظر علمی و اجتماعی صاحب صلاحیت به شمار می روند، حاصل می گردد.برخی معتقدند، این شکل از دانش در قرن اخیر در قالب بتواره در دانش به کار گرفته می شود. زمانی که به عنوان مثال گفته می شود،ارسطو، معلم اول، چنین گفت، دیگر سخنی باقی نمی ماند، جز آنکه همه به احترام بر می خیزند تا از دانشی که احراز کرده اند سپاس گزار باشند.در نگاه صاحبنظران، فرهنگ های اینچنین بر حسب عادات صرفاً بدنبال دریافت حقایق از زبان شخصیت های برجسته می باشند و اگر فرد ضعیف و گمنامی ایده های ناب ارایه داد، نه تنها کسی به وی اهمیت نمی دهد، بلکه آن را به سخره می گیرند[29].
شکل(7):حجیت یا مراجع ذیصلاح در فرهنگ ها
در بیشتر فرهنگ های جهان، افراد برای اینکه صحت گفته های خویش را به دیگران اثبات کنند، از سخنان و ایده های مشابه که توسط شخصیت های برجسته یا مراجع مقبول استفاده می کنند صرف نظر از کیفیت و صحت مطالب مطرح شده توسط آن افراد.این موضوع دلالت بر جایگاه مراجع و منابع اقتدار و صاحب صلاحیت در فرهنگ ها دارد. اصطلاحاتی همچون "فلانی گفت"، "در نظر مردم" و یا "آدم عاقل" و دیگر موارد دلالت بر این موادر دارد.
با اين حال در نگاه منتقدان،مراجع ذیصلاحبه عنوان وسيله شناخت غيرمستقيم نلقی می شوند و ممکن است واسطه منتقل دهنده، اطلاعات راه خطا رفته باشد و یا اطلاعات را تحریف کرده باشد و یا اصل اطلاعات صادق نباشد و لذا در این نگاه اغلب مواقعاین مراجع و منابع ميتوانند خطاپذير باشند. نزد تکامل گرایان نیز منابعذیصلاح تاریخی سؤال برانگيز است؛ چراكه اين صلاحیت از جانب مردماني به ما رسيده كه در مقايسه با بشر متمدن داراي تجارب كمتر بودند و بلوغ و تكامل ذهني و فكري آنان نيز در قياس با انسان عصر صنعت كمتر بوده است. در این نگاه، صرف کثرت پيروان منابع ذیصلاح نميتواند اعتبار آن را تضمين نمايد؛ چراكه در بررسيهاي تاريخي موارد متعددي وجود دارد كه در آنها ديدگاه اكثريت اشتباه بوده است. بنابراين تنها در صورت رعايت اصل استقلال و عدم وابستگي معتقدان، ميتوان متغير تعداد» آنها را به عنوان عامل مهم در تأييد اقتدار و صلاحيت لحاظ نمود.
در نگاه فرهنگ شناسان، اگرچه منابع ذیصلاح فرهنگ ها في الواقع خطاپذير است ولي نقش مهمي در تأسیسفرهنگ شناختی جوامع داشته است. افرادفرهنگ خود را از صاحبان صلاحيت همچون والدين، معلمان مذهبي، كشيشان و ون و مبلغان، اساتید دانشگاه ها دوستان ، نهادهای مذهبی، كتابهاي مختلف، مقالات، جزوات،فیلم ها و برنامه های رسانه ها، گروه های همتا، گروه های مرجع و حتی اسناد مقدس همچون متون مقدسفرا می گیرند. بدين طريق هر کدام از منابع بهعنوان يك وسيله صاحب صلاحيت و اقتدار در مسير شناخت قابل اعتماد به حساب ميآيد. از اين رو تعجب آور نخواهد بود كه بخش عمدهاي از فرهنگ از طريق اقتدار شکل می گیرد. در همین ارتباط، در کلیه جوامع، افراد در انجام كار و عمل به طور گستردهاي به عنصر اقتدار متكي ميباشند. به عبارتي بيشتر چيزهاي كه در مورد علم خود ميدانیم بر گرفته از منابع ذیصلاح مختلف همانند معلمان و اساتيد، هم قطاران دانشگاهي، هم كلاسيها، متخصصان، مؤلفان كتابها، مقالات نشريات، سرمقالهها، انتشاراتيها، و ديگر اسناد، اشخاص و سازمانهاي صاحب صلاحيت ميباشد.
در روش شناسی مبتنی بر منابع ذیصلاح و یا روش شناسی که این عنصر را در کنار دیگر عناصر به کار گرفته است، موضوع و قلمروی مطالعه فرهنگ از طریق مراجع ذیصلاح تعین می گردد و لذا بسته به اینکه مراجع ذیصلاح روش شناس چه افرادی باشند و چه قلمروها و موضوعات و اولویت های را تجویز کنند،تفاوت هایی در عمل مشاهده می گردد. برای مثال برخی کاربست روش های تجربی را بهترین و تنها روش مطالعه فرهنگ قلمداد می کنند؛ چراکه مرید انسان شناسان فرهنگی تجربه گرا هستند.
روش شناسی فرهنگی مبتنی بر تجربه
تجربه گرايي[30] عبارت از شناخت از طريق شواهد تجربياست و شواهد تجربي نیز مداركي مبتني بر تجربه و حواس ميباشند. تجربهگرايي دیگر عنصر کاربردی در مکانیسم شناخت فرهنگ ها تلقي ميشود؛این عنصر مستقيم و عيني[31] است وافرادشخصاً شواهد تجربي را درك ميكنند و به همين دليل در معرض سوگيريهاي ديگران قرار ندارد. برخی از شناخت های غیر بدیهی مبتني بر تجربه بستگي به عنصر تأئيد دارد.نزد برخی از دانشمندان تجربی و در ارتباط با تعمیم شناخت های تجربی عنصر ابطال پذیری اصل پذیرفته شده ای است. بهر حال از نظر فرهنگی، بخشی از شناخت انسان ها در جوامع مختلف و در طی زندگي روزانه متكي به تجربهگرايي است. شدت و ضعف کاربرد این وسیله شناختی در درک پدیده های جهان بستگی به میزان بهره مندی فرهنگ ها از کلیت منابع شناخت دارد و معمولاً در فرهنگ های تجربه محور از شدت بیشتری برخوردار است.
روش شناسی تجربی مبتنی بر نه اصل است که بنیان های روش تجربی را شکل می دهد:آزادی از خویشتن، اتکا به خویشتن، بی طرفی عاطفی، وحدت، انباشت پذیری، استقراء، وارسی مکرر واقعیت، ادراک ناب و نهایتاً اصل کمیت پذیری. دو اصل نخست در واقع شعار محوری اومانیسم به معنای محوریت انسان در دستگاه شناخت است. آزادی و اتکا به خویشتنن در این مفهوم به معنای حذف کلیه حجیت ها و عقاید و باورهای پیشین در باب واقعیت است و همانطور که بیکن اشاره کرده، مراد بیشتر عقاید دینی و عرفانی است. وارسی واقعیت نیز در مقابل استدلال های فلسفی مطرح است، به این مفهوم که بررسی مسائل نیازمند وارسی عینی پدیده ها دارد و در دنیای ذهن و استدلال محض و خرد کانتی امکان حل مسائل وجود ندارد. اصل استقراء نیز دلالت بر ضرورت فرضیه سازی، آزمون فرضیات و صدور آراء ابطال پذیر دارد و این همان تمثیل قوی پوپر است.
بنا به اصل وحدت، انسان جزء طبیعت است، پس از قوانین طبیعی تبعیت می کند و از اینرو فرهنگ و علوم انسانی تحت همان روش یگانه علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می گیرند.در همین راستا، اصل بی طرفی عاطفی نیز دلالت بر عدم تلغیظ واقعیت مورد مطالعه با عواطف و ذهنیات فرد دارد. بر اساس اصل انباشت پذیری، هر تحقیق اطلاعات جدیدی به دستاوردهای علمی پیشین اضافه می کند و بدین طریق معارف بشری در تکامل و انباشت دائمی است. ادراک ناب نیز همچون دو اصل مرتبط با عواطف و آزادی و اتکا به خویشتن دلالت بر رهای محقق از پیش داوری ها دارد و نهایتاً اصل کمیت پذیری روش تجربی دلالت بر این دارد که همه مسائل مطالعاتی یا مادی هستند و یا با یک واسطه تبدیل به شاخص های مادی و عینی قابل سنجش می گردند و لذا یا امور کیفی باید کمی سازی شوند و یا اینکه قابل مطالعه نیستند.
با اين حال، تجربهگرايي داراي محدوديتهاي خاص خود است. فانک(2002) در ارتباط با این محدویت ها چنین می گوید:
"بسياري از ما ديدهايم» كه يك شعبدهباز كبوتري را از درون يك تکه پارچه بيرون ميكشد، ولي همه ما ميدانيم كه چيزي كاملاً متفاوت از آنچه مشاهده ميكنيم، روي ميدهد. اكثراً زماني كه رانندگي ميكنيم، هرلحظه خطري ما را تهديد مينمايد، زيرا نميتوانيم خودروی كه در حال نزديك شدن است را ببينيم يا اينكه در محاسبه شتاب خودرو دچار اشتباه ميشويم.از طریق پژوهشي كه انجام دادم پي بردم كه بسياري از حوادث هواپيمايي با وجود دادههاي حسي كه به سادگي در دسترس خلبان قرار دارند، اتفاق ميافتند، اگرچه افراد تحصيل كرده اذعان ميكنند كه موفقيت در بخت آزمايي بسيار بعيد به نظر ميرسد، اما بسياري از افراد در فرهنگ های غربی به شركت در آن ادامه ميدهند،زيرا براساس شواهد تجربي ميیابند كه تعداد معدودي از مردم جوايز بزرگ و ارزندهاي برنده ميشوند. همچنين اگرچه بسياري از افراد تأثير حركت ستارگان و سيارهها را بر زندگي انسان انكار ميكنند، اما چاپ كتابهاي طالعبيني هنوز ادامه دارد؛ ستاره شناسي دو هزار سال است كه مورد توجه بسياري از مردم ميباشد، زيرا شواهد تجربي با پيشبينيهاي مبتني بر ستارهشناسي آن قدر تطابق داشته كه توانسته در گذر زمان اعتماد مردم را به خود جلب نمايد. با اين حال، در مورد اجرام آسماني انسان براساس شواهد تجربي قرنها بر اين باور بود كه جهان مشتمل بر زمين صاف و مسطح در مركز و خورشيد، ماه، سيارهها و ديگر ستارگان در حال گردش در اطراف آن ميباشند. علاوه بر اين، اولين بررسي تجربي در مورد جسم انسان اين تصور را كه گردش خون موجب ضربان قلب ميشود و نه برعكس، تأئيد مينمود، شواهد تجربي هميشه آنچه كه به نظر ميرسند نميباشند. به عنوان مثال صندلي كه برروي آن مينشينیم يا ميزي كه برروي آن كار ميكنیم به نظر كاملاً جامد ميرسند اما فيزيكدانان (كه آنها را بهعنوان صاحبان صلاحيت و اقتدار يعني مقام ذيصلاح در نظر ميگيريم) ميگويند كه اين دو شيء آنگونه كه ما تصور مينمايم، نميباشند."[32]
انسان در بيشتر اوقات از موهبت دانش تجربی استفاده مينمايد. در مقايسه با اجداد و پيشينيان، ما انسانهاي امروزي به واسطه دانش تجربی در کوتاه مدت بهعلم و فنآوري (به عنوان محصولات) از امید به زندگی بيشتر، سلامت و بهداشت بهتر، و كلاً زندگي راحتتري برخوردار گشتهايم.با این حال تمرکز صرف بر تجربه در بلند مدت زیان بار نشان داده است.فانک(2002) در همان منبع در ارتباط با اینکه عنصر تجربه باید بخشی از دستگاه شناختی افراد باشد نه همه آن ضمن نقد طبیعت گرایان چنین می گوید:
علاوه بر اين، من تاكنون تجارب معجزهآساي متعدد ديگري را تجربه نمودهام كه بررسي موردي آنها ممكن است حاوي دستاورد چشمگيري نباشد ولي بررسي مجموعهاي آنها نشان ميدهد كه اين حجم از اتفاقات نميتواند صرفاً به حساب تصادف گذاشته شود. علاوه بر اين، پيچيدگيهاي منظمي كه در اطراف خود علي الخصوص در زندگي و در جهاني كه تمايل به بينظمي و زوال دارد، وجود دارد، هرگونه تبيين طبيعت گرايانه از جهان را نفي مينمايد. علاوه بر اين، من خدا را يا حداقل تأثيرات وجود او را، در گفتار و كردار دوستان ديني و اهالي كليسا مشاهده ميكنم. به نظر ميرسد كه اين انسانهاي ديندار به نوعي داراي تفاوتهاي عملي و نظري با ديگران ميباشند، آنها در زندگي خود داراي انگيزههاي كماهميت، پيشپا افتاده، مادي و گذرا نميباشند بلكه زندگي آنها براساس هدف و معنا داراي هدايت ميگردد. من در وجود آنها اتحاد، عشق، و نيروي را مشاهده ميكنم كه تنها از طريق لطف و بركت خداوند مهربان، قادر و متعال امكانپذير ميباشد. از اينرو هرچند تجربهگرايي ميتواند در عمل خطاپذير باشد اما من جهانبيني و دانش خود را تا حدودي از طريق تجربهگرايي ميشناسم.”
شکل(8):روش شناسی تجربی در فرهنگ ها
در روش شناسی تجربه گرا، برای شناخت فرهنگ و اجزای آن روی عناصر عینی، ملموس و قابل اندازه گیری فرهنگ یعنی عناصر کمی تمرکز می شود و لذا موضوعات مطالعه فرهنگ همچون برداشت نتعکس شده از فرهنگ بیشتر در برگیرنده مسائل و اولویت های کمی و عینی است. برای مثال برخی از عناصر و اجزای فرهنگ همچون پوشش، زبان، سنت ها و مراسم، نمادها، نهادها و محصولات عینی همچون کتاب، مجله، فیلم، سینما، سبک زندگی و موارد اینچنین مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد.
روش شناسی فرهنگی مبتنی بر روش استدلالی
اچ.پي.ريك من[33] در مقالهاي پيرامون (فيلسوف) ويلهلم دلتای[34] در دائرة المعارف فلسفه[35] چنين آورده است:
"استدلال زيرمجموعه تفكر است، استدلال فرآيند ذهني و فكري است، استدلال مجموعهاي از رويدادهاي فكري است كه در يك وضعيت ذهني تغيير ميكند، استدلال يك فعاليت فكري است و باعث تغيير و دگرگوني ذهني ميشود. استدلال تفكر هدايت شده و متمركز شدهاي ميباشد كه آگاهي و شناخت را به اهداف ذهني[36] ارزشمندي تغيير ميدهد. استدلال با ادراكات و آگاهي آغاز ميگردد، سپس قوانين منطقی پذيرفته شده را بكار ميبندد و در پايان با آگاهي و شناختي جديد پايان مييابد. استدلال هميشه داراي يك هدف و مقصود است. گاهاً آن هدف به خوبي و روشني تعريف و مشخص شده است، همانند اثبات يا رد يك فرضيه يا تأييد يك تشخيص، اما در اكثر موارد اساسی آن هدف فقط ميتواند تحت یک نظریه ایده آلیستی، رئالیستی، یا پراگماتیک مشخص شود، براي مثال اينكه نتيجه نهايي با واقعيت عيني[37]خارجی مطابقت داشته باشد، يا با ديگر آگاهيها توافق و انسجام[38] داشته باشد و يا آنكه نتايج استدلال عملگرايانه یعنی سودمند باشد،[39] هر کدام دلالت متفاوتی را ارایه می دهد.استدلال نظاممند[40] و قابل تكرار است.استدلال قابل بررسي، اثبات و يا رد توسط ديگران است. استدلال به نظم حاكم بر جهان گره خورده است و زماني كه با دقت به كار گرفته شود، عيني و مقاوم در برابر پيشفرضهاي ذهني، سوء برداشتها، و سونگريها ميباشد."
شکل(9):روش شناسی استدلالی در فرهنگ ها
با اين حال، استدلال داراي محدوديتهايي نيز ميباشد و دو يافته مرتبط در رياضيات شبهات جدي را پيرامون اقتدار استدلال در حكميت امور و تشخيص حقيقت مطرح نموده است. اولين يافته مرتبط به نظريه ناكاملي» است كه از جانب رياضيداني به نام كرت گودل مطرح شده است. جوهر آن در گزاره ذيل آمده است:
استدلال نميتواند صدق اين گزاره را اثبات نمايد»
اگر استدلال صدق اين گزاره را اثبات نمايد، كذب است زيرا به غلط يك گزاره كذب را اثبات نموده است. از طرف ديگر، اگر استدلال نتواند صدق گزاره را تأييد و اثبات نمايد، آنگاه گزاره صادقي خواهيم داشت كه استدلال از اثبات آن عاجز است.
از اين رو، ما با اين واقعيت اثبات شده مواجهايم كه در هر نظام قياسي رسمي هميشه گزارههاي صادقي وجود دارند كه غيره قابل اثبات ميباشند، و از آنجا كه قياس يكي از ستونهاي اصلي استدلال را شكل ميدهد، به همين دليل ميتوان چنين استنتاج نمود كه استدلال به تنهايي كفايت تصميمگيري پيرامون صدق برخي از عبارات و گزارههاي مهم را ندارد. حتي اگر خود استدلال نيز داراي اعتبار جهان شمول بود، نميتوانستيم براي شناخت حقايق صرفاً به استدلال تكيه نمائيم زيرا خود انسانها هميشه منطقي نيستند و دائم در معرض سونگريهاي سيستماتيك قرار دارند؛ براي مثال اغلب اوقات در مسير لحاظ همه مفروضات و يا در مسير استفاده از همه منابع اطلاعات ناكام نشان ميدهند و به طور خودكار سونگرانه عمل مينمايند.در بیشتر فرهنگ ها انواع مغالطات به اسم استدلال منطقی بک کار گرفته می شود و بسیاری از امور مهم و یا تصمیمات برجسته بر اساس یک مغالطه صورت پذیرفته است.
با اين وجود افراد در بخشی از دانش تجربی خود نیز به استدلال اتكا می نمایند. شما در روش تجربی از فرایندی مشتمل بر مراحل مختلف استفاده می کنید که قیل و بعد آن نیازمند استدلال هستید: ما مشاهده ميكنيم، فرضيه درست ميكنيم، آزمايش ميكنيم، اطلاعات را تجزيه و تحليل ميكنيم و فرضيهها را رد ميكنيم. يا از نپذيرفتن آن ناتوان ميمانيم. ما براي بحث در مورد دادهها از استدلال استفاده ميكنيم. ما اطلاعاتي را از گزارشهاي اتفاقات و رويدادها جمعآوري ميكنيم و اين اطلاعات را با استفاده از استدلال قياسي تجزيه و تحليل ميكنيم و با استفاده از استدلال استقرايي نتايج كلي از آن استخراج می کنیم. ما از استدلال جهت توجیه ابداع و اختراع و آزمايش و طراحی وسايلمختلف استفاده ميكنيم. ما به وسيلة فرآيند استدلال قياسي و استقرايي نرمافزارها را توسعه ميدهيم و اين نرمافزارها را مورد آزمايش قرار ميدهيم و ازاين آزمايشها اطلاعاتي را جمعآوري ميكنيم. سپس با استفاده از استدلال قياسي اين اطلاعات را تجزيه و تحليل ميكنيم و با استفاده از استدلال استقرايي پيشنهادهايي را در مورد چگونگي كاربرد آنها ارائه ميدهيم.
کن(2004) ضمن معرفی استدلال به عنوان یکی از منابع اقتدار در فرهنگ های شناختی مختلف، بر این نکته تأکید می ورزد که در فرهنگ های مختلف میزان تسلط روش عقلی و استدلالی متفاوت است و برخی از فرهنگ ها حقایق را صرفاً از دریچه استدلال و روش عقلی پیگیری می کنند، برخی اصلاً جایگاهی برای استدلال منطقی قائل نیستند و برخی دیگر آن را به عنوان بخشی از منابع شناختی خود قلمداد می کنند. وی در تأئید برداشت سوم چنین می گوید:
"استفادة ما از استدلال در علم امري معتبر است. این فرایند از جانب جامعة علمي مورد تأئید است و به عنوان كاري معتبر و مستدل پذيرفته می گردد، به گونهاي كه منتشر گرديده و دیگران به عنوان مراجع ذیصلاح از آنها بهره خواهند برد.در این نگاه بخشي از كليت متاپارادایم و چهان بینی حاکم بر روش شناسی بر پايه استدلال استوار است و همين استدلال به ما ميگويد كه خدايي وجود دارد، به عنوان مثال اثبات خدا با تكيه بر استدلال علت نخست»[41] (علت العلل) در همين ارتباط است. من وجود دارم (او از نظر من اين امري بديهي است)، اما من علت خود نيستم (و اين بديهي و بينياز از اثبات است)، و چيزي غير از خود علت من است (و اين استدلال بطلان دور است) و الي غير.با اين حال، بنابر يك پنداشت طبيعت گرايانه ادامه اين روند در نهايت به پوچي منجر ميشود. بنابراين غايت تبيين وجود من طبق استدلال استقرايي آن است كه وجود تمام چيزهاي مادي يك علت العلل در خارج از جهان طبيعي دارد كه من آن را خدا مينامم."
البته در ساليان متمادي گروهي دائماً در پي انكار وجود خدا بودهاند. در سال های اخیر نیز مكانيك كوانتم اثبات خدا را از طريق استدلال علت نخستين» به چالش ميكشاند. مكانيك كوانتم اين موضوع را مطرح ميكند كه رابطه علت و معلولي آنگونه كه در ظاهر به نظر ميرسد نيست. فان ازاورگون(2005) در نقد نگاه کوانتم به موضوع اصل علیت و شیوه استدلال به عنوان بخشی از حیات فرهنگ ها چنین آورده:
" با اين حال اصول استدلالي بسیاری براي اثبات خداوند وجود دارد. براي مثال ميتوان به اين استدلال اشاره نمود كه ما انسانها واقعيت جهان را آنگونه كه هست نميشناسيم و باتوجه به پيچيدگيهاي جهان و به خصوص مسأله حيات هرگز نميتوان پذيرفت كه پيدايش جهان صرفاً براساس لوازم مادي و طبيعي رقم خورده است. هرچند انسان به برخي از اصول و قوانين حاكم بر طبيعت پي برده است ولي خود اين آگاهي باعث طرح سؤالات عميق ديگري ميگردد؛ سؤالاتي مانند قوانين حاكم بر جهان از كجا آمدهاند؟ چرا اين جهان؟ چرا چيزها آن گونه عمل ميكنند؟ استدلال ميگويد كه براي انجام اين اعمال و براي حاكميت اين قوانين حتماً توجيهي در خارج از جهان مادي بايد وجود داشته باشد. شرط پاسكال[42] كاربردي بسيار روشن از استدلال را به نمايش ميگذارد (هرچند تا اندازهاي نامطلوب مينمايد). پاسكال استدلال ميكند كه هزينه اعتقاد به خداي كه وجود ندارد بسيار كمتر از اعتقاد به خداي است كه وجود دارد و از ما انتظار اعمال خاصي دارد.با اين حال، به نظر من يكي از متقاعد كنندهترين استدلالهاي وجود خداوند از نظم اخلاقي جهان نشأت ميگيرد. بديهي است كه جهان داراي نظم اخلاقي است، به اين معني كه اشياء داراي ارزش ميباشند و ارزش هرچيز با چيز ديگر متفاوت است، و منطقيترين مردم يك حس دروني در مورد خير و شر و صدق و كذب امور دارند. منبع نظم اخلاقي نميتواند از درون جهان باشد، درست همانند تونر كارتريج يك ماشين فتوكپي كه نميتواند از درون خود ماشين باشد. بنابراين يك مقام اخلاقي كه داراي صلاحيت لازم است بايد در وراي جهان طبيعي وجود داشته باشد كه من آن را خدا مينامم."[43]
از اين رو، استدلال یا به شکل انحصاری و یا به عنوان بخشی از منابع شناخت افراد در فرهنگ های مختلف به کار بسته می شود. شدت و ضعف استدلال و نیز نوع استدلال و میزان وضوح و تمایز آن از مغالطات بستگی به فرهنگ شناختی دارد که در آن استفاده می شود.تفاوت روش شناسی استدلالی با روش شناسی تجربی در این است که در آن طیف از روش های مطالعاتی که مبتنی بر استدلال هستند و یا از استدلال به عنوان بخشی معتبر از کلیت منابع شناخت خود بهره می برند، طیف گسترده تری از موضوعات و اولویت ها برای مطالعه فرهنگ در نظر گرفته می شود. به عبارتی در روش شناسی مبتنی بر استدلال فضای لازم جهت حضور امور ذهنی و عناصر غیر مادی فرهنگ نیز مهیا می گردد.بیشتر فرهنگ شناسان معاصر در کنار تجربه از تمثیل، استقرا و قیاس نیز در تحلیل داده ها و خاصاً در مطالعات تطبیقی بهره جسته اند.
روش شناسی فرهنگی مبتنی بر سیر باطنی
یکی دیگر از منابع شناخت در برخی فرهنگ ها این است که افراد از طریق روش های درونی و باطنی به شناسایی برخی امور و مسائل مختلف اقدام نمایند. شناخت مبتنی بر سیر باطنی ممکن است به طرق مختلف تحقق یابد؛ با این حال درک شهودی و بی واسطه معرف معیار شناخت های باطنی و عرفانی است. اینکه عرفان فرد از چه نوع باشد و راهبر و مراد وی چه کسی باشد، کمیت و کیفیت شهود وی را شکل می دهد.
با اين حال، اين سؤال مطرح ميگردد كه منبع شهود كدام است؟ آيا امري صرفاً تصادفي است؟ آيا شهود غيرقابل دسترسي است و آيا تفكر نيمه خودآگاه[44] است؟ آيا شهود از جنس خرافه است؟ آيا شكلي از فرآيند تصادفي است؟ واقعاً شهود به عنوان يك وسيله شناخت از چه منبعي تغذيه ميكند؟ آيا شكل توسعه يافته عقل و استدلال است؟
با این حال در این سر فصل منظور از سیر باطنی دلالت بر هر آن شناختی دارد که انسان از طرق غیر استدلالی و غیر تجربی و نیز بدون ارتباط ظاهری با مراجع ذیصلاح بدست می آورد و لذا مواردی همچون رؤیا (صادقه و غیر صادق)، وجدانیات، فطریات، رشعات آنی، وجد و بیخودی موقت، حالات ربانی، الهامات، مکاشفات و حتی موارد نامتعارف همچون تبادل اطلاعات با اجنه و شیاطین وارواح و حالات روانی و هیجانی آنی که باعث تراوشات ذهنی و خلق ایده های بدیع می گردد.
در این نگاه آگاهی باطنی عبارت است از اطلاع يافتن بدون آنكه فرد از فرآيندهاي شناختی حصولی متداول استفاده نمايد؛ شهود شناخت آني و في الفور فرد است. علاوه بر اين برخي شهود را به صورتهاي مختلف همچون به عنوان احساس، هيجان، آگاهي دروني يا دانايي سري تعبير ميكنند. به نظر ميرسد شهود با وجدان مرتبط است و احتمالاً فهم مستقيمي از واقعيت است. شهود مستقل از هرنوع شواهد تجربي و استدلالهاي متعارف و متداول ميباشد.
بايد اين نكته را پذيرفت كه شهود اغلب اوقات ميتواند كذب باشد و گاهاً قابل اثبات و بررسي نميباشد علاوه بر اين شهود اغلب برحسب پيشفرضها، سونگريها، پيش تصورات، توهمات و فعاليتهاي اتفاقي ذهن توجيه ميگردد. در این نگاه، بررسی های پژوهشی نشان داده است که بسیاری از فرهنگ های باطنی و عرفانی که مدعی درک شهودی حقایق جهان هستند، پیرامون موضوعات واحد، نتایج متفاوت و بعضاً متباینی را ارایه داده اند. با این حال در نگاه صاحبنظران،بحث فرهنگ های پسینی و محقق همیشه متفاوت از مباحث فرهنگ های مطلوب و پیشینی است.[45]
با اين حال، شهود در جايگاه خود در مقابل محدوديتهاي عقل (استدلال) و تجربه مطرح ميگردد. شهود مكمل ديگر منابع شناخت است، به عبارتي شهود در جايي به كار گرفته ميشود كه استدلال و تجربه به شکل متعارف قابلیت انجام آن را ندارند. حتی ممکن است بر اساس ادراک شهودی تصميم به رد يا پذيرش برخي از شواهد تجربي نمائيم. در پاره ای موارد، اين شهود است كه اهداف استدلال را مشخص ميكند و به ما كمك ميكند كه كداميك از قوانين و اصول قياسي را به كار بنديم. سرانجام آنكه شهود آخرين منبع شناختي افراد در سطوح شخصی و اجتماعی نیست كه بر آگاهي و عقايد انسان مهر تأئيد ميزند، شناخت دینی دیگر عنصر مهم شناختی است که در قالب فرهنگ های دینی جهان در طول تاریخ تبلور یافته است.
شکل(10):روش شناسی باطنی در فرهنگ ها
کوهن(1996) بر این باور است که:
شناخت افراد در فرهنگ های محقق یعنی فرهنگ های موجود در برگیرنده کاربست منابع شناختی مختلف توسط افراد است، به گونه ای که برای درک یک موضوع واحد ممکن است افراد همزمان از منابع متفاوت استفاده نماید؛ برای مثال ممکن است در فرضیه سازی از شهود بهره گیرد، در روش از استقرا و تجربه بهره مند شود و در ارجاعات به منابع و مراجع ذیصلاح دینی ارجاع داده شود و در تحلیل نتایج و صدور احکام کلی از قیاس و روش فلسفی استفاده کند.”[46]
در همین ارتباط لاکنی(1999) تجریه خود را به عنوان یک دانشمند دیندار که هم با علم آشناست و هم از فلسفه و روش فلسفی بهره می گیرد و هم در پی درک شهودی در پاره ای موارد است در ارتباط با تلفیق منابع شناخت در فرهنگ های التقاطی چنین می گوید:
"البته جهانبيني دینی من عمدتاً به شهود متكي است. من به قدرت جهانبيني خود در تشخيص صدق امور و تعريف واقعيت اعتماد دارم. در اين جهانبيني من بين چگونه فكركردن و چگونه عمل كردن ارتباط مستقيم ميبينيم [هرچند ميپذيرم در مقام عمل و حركت در مسير معرفي شده توسط اين جهانبيني قصوراتي داشتهام]. از ديگر سو در دانش و علم خود نيز به شهود به عنوان يك منبع آگاهي بخش متكي ميباشم. به عبارتي از طريق شهود است كه استدلاهاي قياسي و استقرايي براي من معنادار ميگردند. شهود به من كمك ميكند تشخيص دهم چه وقت بايد يك ادعاي مشكوك را بپذيرم و از ميان فرضيههاي مطرح كدام يك را پيگيري كنم و براي اثبات و عدم رد آن فرضيه به چه مقدار شواهد نيازمندم. شهود نيروي محرك اكثر مطالعات علمي من به حساب ميآيد. در مثالي ديگر ميتوان به انيشتن[47] اشاره نمود كه نظريه نسبيت را براساس شهود سالها قبل از آزمايشات ميكل سون[48] درك نمود و یا نیوتن که با مشاهده سقوط سیب از درخت قانون جاذبه را کشف نمود. بر خلاف تجربه گرایان که نقش مشاهده را در کشف نیوتن برجسته می کنند، باید گفت وی هزاران بار سقوط سیب و دیگر اجسام را دیده بود ولی این وضعیت شهودی بود که وی را در به کشف قانون جاذبه راهنمایی کرد. بنابراين هرچند تكيه صرف بر شهود به عنوان يك وسيله شناخت ميتواند لغزان و خطاپذير باشد ولي در مجموع بخشي از آگاهي و شناخت من از علم و دينم از طريق شهود حاصل ميگردد."[49]
از این رو، در فرایند شناخت فرهنگ، افراد وماً با اتکا به دریافت های شهودی و باطنی بخشی از حقایق و واقعیات را درک می نمایند و این موضوع شامل فهم فرهنگ و عناصر و اجزای آن نیز می گردد. توده های مردم بدون آنکه وماً از روش شناسی مبتنی بر شهود یا تجربه و یا عقل و مراجع ذیصلاح اطلاع داشته باشند، آنها را در فرایند زندگی در فرهنگ های التقاطی به کار می برند. در همین راستا همانند دیگر منابع شناخت شدت و ضعف کاربست شهود در فرایند شناخت و نیز کمیت و کیقیت کاربرد آن بستگی به تعریف و برداشت و نیز توان شهودی افراد دارد. و اما کاربست روش شهودی نزد فرهنگ شناسان و دانشمندان به طرق مختلف صورت می پذیرد، ممکن است ناگهان همجون آنچه برای نیوتن و انیشتن اتفاق افتاد، باعث کشف بزرگ علمی گردد. در شناخت فرهنگ نیز این اتفاقات به کرات افتاده است،گریتز و مالینوفسکی خود در مواردی به دریافت های شهودی خود از فرهنگ های مختلف اشاره کرده اند. لاولاک بیان داشته در زمانی که همه شواهد تجربی در تحقیقاتم در یکی از قبایل سرخپوست به بن بست رسیده بود، به ناگاه موضوعی به ذهنم خطور کرد که نتیجه آن نگارش دو کتاب خلاقانه در باب فرهنگ های بومی شد.
روش شناسی فرهنگی مبتنی بر منابع دینی
در ادیان ابراهیمی شناخت امور در نگاهی سخت گیرانه بدون توجه به وحی و آموزه های پیامبر به عنوان پیام آور وحی امکان پذیر نیست و در نگاهی معتدل تر ناقص، جزءنگرانه و تقلیل یافته است. در ادیان مفهوم خدا و شناخت مبتنی بر وحی بنیان و اساس دستگاه شناختی دینداران را شکل می دهد. با این حال تبلور این دیدگاه ممکن است تحت سناریوهای شناختی متنوع صورت پذیرد. بررسی فرهنگ های محقق نشان می دهد که در برخی برداشت ها تعامل بین عقل و وحی و تجربه در چارچوب نگاه وحیانی است، در برخی دیگر عقل محور درک و تفسیر امور وحیانی است، در برخی دیگر از طریق تجربه و علم تلاش می گردد مبانی وحیانی و عقلانی تبیین گردد و در پاره ای دیگر مطابقت عقل و تجربه با وحی شرط پذیرش آنها قلمداد می گردد.شکل (11) مبین این سناریوهاست.
در تعامل وحی با دیگر منابع شناخت و بسته به مفروضات افراد یک فرهنگ ممکن است فرهنگ شناختی مختلف شکل گیرد. همانطور که بارها تکرار کرده ایم، دوباره ذکر این نکته لازم است که اولاً پرداختن به هر کدام از عناوین این اثر خود نیاز به تألیف یک اثر جداگانه دارد و ثانیاً همیشه بین فرهنگ های پسینی و محقق و فرهنگ های پیشینی و مطلوب تفاوت های آشکار است، لذا ضعف برخی مباحث فلسفی و کلامی در این اثر شاید به مذاق برخی اصحاب کلام و فلسفه خوشایند نباشد؛ چرا که آنها مباحث را در قالب فرهنگ مطلوب، کلام مطلوب و فلسفه و علم و عرفان مطلوب می نگرند، حال آنکه مؤلف در مقام بررسی آنچه در فرهنگ های تحقق یافته مشاهده می کند، برخی مطالب را عنوان داشته است.
تکنوکرات های دینی عمدتاً دانش پژوهان، فارغ التحصیلان و دانشمندان متخصص در علو تجربی هستند که در واقع تعامل بلند مدت با منابع معرفتی منبعث از فرهنگ شناختی علمی به مفهوم ساینس داشته اند و در عین حال در ماتریالیسم طبیعی جهان بینی علمی ذوب نشده و تعلقات دینی دارند. این طیف شاهد تجارب مسیحیت و بن بست های معرفتی انجیل در مقابل دستاوردهای علم بوده اند و در بین همکاران و هم قطاران علمی در سطح ملی و بین المللی بیشتر خود را مؤظف به پاسخگویی شبهات مطروحه در باب نسبت بین دستاوردهای علمی و معارف وحیانی تصور کرده اند. از این رو، تلاش کردند تا معارف دینی و وحیانی را با زبان علمی و تجربی به مخاطبان عرضه دارند.
شکل(11): سنتز فرهنگی تعامل منابع شناخت دینی در جوامع اسلامی
روش شناخت در فرهنگ تکنو کرات های دینی بیش از هر چیز دیگر بر روش تجربی استوار بود، با این حال تکنو کرات های دینی با افزودن آیات و احادیث نبوی و روایات ائمه اطهار به دستاوردهای علمی، روش خود را رنگ و لعاب دینی می
فرهنگ ,كه ,های ,شناخت ,استدلال ,روش ,فرهنگ های ,روش شناسی ,در فرهنگ ,به عنوان ,است و ,آگاهي ميرسم v ,شناسی فرهنگی مبتنی ,دیگر منابع شناخت ,براساس شواهد تجربي
درباره این سایت