فرهنگ شتاختی با فرهنگ ذهنی به عنوان یکی از دو لایه اصلی فرهنگ خود در برگیرنده لایه ها و اجزای متعددی است. با این حال، کلیت اجزا، عناصر و لایه های فرهنگ شناختی را می توان ابتدا در دو لایه اصلی ارایه داد و سپس هر کدام از لایه های اصلی مورد نظر در فرهنگ شناختی را نیز به نوبه خود به لایه ها و اجزای دیگر تقسیم نمود. همانطور که در شکل(5) منعکس شده است، لایه فرهنگ شناختی خود از دو لایه اساسی تحت عناوین جهان بینی و ایدئولوژی تشکیل یافته است.
شکل(5): اجزا و لایه های اصلی فرهنگ شناختی
قبل از ادامه بحث لازم است به این پرسش پاسخ داده شود که آیا برداشت ما از فرهنگ از لحاظ اجزاء و عناصر شکل دهنده آن مطابق با ساختار دین است؟ یعنی همانطور که هر دین معرف یک جهان بینی و ایدئولوژی است، هر فرهنگ نیز اینچنین است و اگر پاسخ مثبت است، آیا این فرضیه که ادیان نوعی فرهنگ تلقی می شوند و لذا نسبی هستند، صادق است؟ طرح این پرسش و یا به عبارتی این شبهه در بین بحث خلاف قواعد رایج است، ولی از آنجا که مؤلف به کرات این شبهه را در مباحث و مطالب مختلف مشاهده کرده، و نیز از آنجا که این ذهنیت ممکن است بر برداشت خوانندگان محترم تأثیرات انحرافی داشته باشد، به ناچار در حد مختصر به این موضوع خواهیم پرداخت. البته این بحث در شکل تفصیلی در جایگاه خود و در بخش مناسبات فرهنگ و در ذیل موضوع نسبت فرهنگ و دین بیان خواهد شد.
برای پاسخ به این پرسش نخست باید بدانیم که هر تفکر اعم از دینی و غیر دینی در بستر یک چارچوب کلان و متشکل از مفروضات کلان شناختی مطرح می گردد که در واقع معرف دیدگاه و زاویه نگاه متفکر به کیهان، انسان، جامعه و تاریخ است و این دیدگاه کلان در ادبیات فلاسفه و دانشمدان و عرفا اعم از دینی یا غیر دینی، جهان بینی نام دارد. دوم اینکه این جهان بینی می تواند مبتنی بر یکی یا همه و یا تعدادی از منابع شناخت مطرح در تاریخ شناخت انسان باشد. به عبارتی جهان بینی می تواند مبتنی بر یکی یا تعدادی از منابع و مناشی عقل، وحی، تجربه، شهود( دل و قلب) و یا حتی اسطوره، موهومات، خرافات و یا عرف هر جامعه باشد. اینکه یک جهان بینی خالص یا التقاطی است، در واکنش به تعدد منابع و یا میزان استقلالی است که برای هر کدام از منابع و مناشی جهان بینی در نظر گرفته می شود.
لذا اگر منابع فرهنگ ساز از جنس منابع جهان بینی دینی باشند، فرهنگ دینی شکل خواهد گرفت و از این حیث دین فرهنگ ساز است نه اینکه فرهنگ دین ساز باشد. به عبارتی هر دین معرف نوعی فرهنگ است. با این حال، بررسی فرهنگ های تحقق یافته نشان می دهد که فرهنگ غالب جامعه ممکن است فرهنگ دینی باشد و یا فرهنگ دینی بعلاوه عناصر باز مانده از فرهنگ های اسطوره ای( خرافات) یا فرهنگ دینی بعلاوه عناصر فرهنگ های علمی/ عرفانی/ اساطیری و فلسفی دیگر که در این صورت فرهنگ مسلط جامعه معرف نوعی فرهنگ التقاطی است. این موضوع در بحث عناصر و اجزای فرهنگ شناختی و نیز در فصل مناسبات فرهنگ و همچنین در فصل منابع و مناشی فرهنگ بحث می شود.
از اینرو، هر فرهنگ شناختی متشکل از دو لایه اصلی یعنی جهان بینی و ایدئولوژی است. با این حال، جهان بینی و ایدئولوژی هر کدام خود متشکل از لایه ها و عناصر متنوعی است. جهان بینی در واقع معرف چارچوب های اصلی، مفروضات شناختی و زاویه دید یا بینش کلی افراد نسبت به جهان است. کودک به محض تولد از طریق محیط یعنی خانواده و سپس در نوجوانی در مدارس پلسخ به پرسش های اساسی جهان بینی را از والدین و محیط و مکانیسم های آموزشی دریافت می کند و سپس به تدریج کمیت و کیفیت آن را تقویت می نماید. در گردا گرد عقاید کنترل و مرکزی جهان بینی، باورها، ارزش ها، گرایشات، منش ها و نگرش های شناختی متنوعی شکل می گیرد که در واقع قواعد عمل و قالب ها و الگوهای رفتاری افراد جامعه را تحت عنوان ایدئولوژی مسلط شکل می دهد. در ادامه اقدام به معرفی عناصر و اجزای دو لایه اصلی فرهنگ شناختی یعنی عناصر و اجزای جهان بینی و ایدئولوژی به شکل کلی می کنیم و سپس عناصر فرهنگ عینی و لایه ها، اجزا و عناصر آن را معرفی می کنیم. بدیهی است در دفتاتر بعدی به تفصیل به تبیین و توصیف و تعریف آنها خواهیم پرداخت.
جهان بینی هسته مرکزی فرهنگ شناختی
واژه جهان بینی نخستین بار توسط ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی ابداع گردید. با این حال، واقعیت جهان بینی به عنوان بنیادی ترین زاویه دید انسان از بدو تاریخ تمدن انسان در قالب فرهنگ های انسانی، ادیان و تفکر بشر وجود داشته است. در همین راستا، اگر فرهنگ را به منزله یک درخت تصور کنیم که مشتمل بر بذر (هسته)، ریشه، ساقه، شاخ و برگ و میوه است، جهان بینی در عمیق ترین لایه، یعنی آن سوی ریشه و بعنوان بذر و هسته درخت (فرهنگ) به ایفای نقش می پردازد. در این نگاه، اگر درخت کوچک است یا بزرگ، اگر میوه آن تلخ است یا شیرین، اگر سایه گستر است یا بی شاخ و برگ و اگر سودمند است یا مضر و اگر پر بار است یا بدون میوه، همگی در درجه نخست به کیفیت و مرغوبیت بذر و هسته اولیه، دوم زمین (زمینه های) مناسب و سوم آبیاری و باعبانی مناسب بستگی دارد.
در واقع برای شناخت فرهنگ ها باید نخست بذرها و هسته های مرکزی را که در ادبیات مرتبط به عقابد کنترل معروفند، شناخت. نقش پیامبران، امامان و پیشوایان دینی، مراجع، عرفا، دانشمندان، فیلسوفان، ساحران و جادوگران در مقام باغبان ها و نیز جوامع انسانی و شرایط ی، اقتصادی و اجتماعی به عنوان زمینه ها و نیز باورها، ارزش ها، منش ها، نگرش ها و گرایشات به عنوان ساقه و شاخ و برگ درخت هر فرهنگ از دیگر مسائلی است که ما را در درک عناصر و اجزای فرهنگ یاری می رساند. علاوه براین، میوه هر فرهنگ در قالب دستاوردهای عینی، نمادها، نشانه ها، رفتارها، مراسم، سنت ها و روش زیست منعکس می گردد.
در اینجا، تمثیل حضرت عیسی(ع) به حواریون مبنی بر افشاندن تعدای بذر مرغوب بر سنگلاخ ها و زمین نامرغوب و نیز پاشیدن بذر نامرغوب بر زمین مساعد قابل اعتنا ست. برای شکل گیری یک فرهنگ مناسب، هسته و بذر مناسب شرط لازم است ولی شرط کافی نیست. اگر زمینه مناسب نباشد، علی (ع) خانه نشین می شود، عیسی مصلوب می شود، امام حسین (ع) شهید می شود وقیصر، معاویه و یزید باغبانی فرهنگ را عهده دار می گردد و تاریخ گواه است که چنین باغبانانی هرگز کام مردم را به حلاوت میوه ای شیرین نکرده و جز تباهی و زهر آگین کردن لقمه مردم کاری نکرده اند.
قرآن کریم مثلی ذکر میکند که در واقع مبین فرهنگ و عنصر خداشناسی آن است:
مثل کلمه پاک توحید مثل درخت پاک و سالمی است که در زیر زمین ریشه
دوانیده و شاخه هایش سر به آسمان کشیده است. این درخت، میوه ده و ثمر بخش است، همیشه
بهار است، و همیشه میوه ده است، در همه فصلها و همه روزها میوه فراوان دارد که
تمام شدنی نیست.[1]
این مثل درباره کسانی است که درخت خداشناسی
در زمین روحشان روییده باشد، شاخههای این درخت عبارت است از اعتقاد به نبوت و
ولایت و وجود ادیان و راهنمایان الهی و همچنین اعتقاد به حقانیت جهان و اینکه جهان به حق و عدالت بر پاست،
اجر نیکوکاران ضایع نمیگردد و کیفر بدکاران به آنها خواهد رسید، و امثال این
امور، میوههای این درخت، شرافت و کرامت است، عفت و تقواست، احسان و گذشت و خدمت و
فداکاری است، رضایت و آرامش قلب و اطمینان و سعادت است، آنگاه مثل دیگر ذکر میکند
و میفرماید:
اما مثل سخن ناپاک و بی حقیقت مثل درختی است که ریشهای نداشته باشد، قرار و ثبات و آرامشی نداشته باشد، اندک بادی آن را از ریشه میکند.[2]
تا بدین جا تصریح شد که فرهنگ از دو لایه اصلی عینی و ذهنی تشکیل یافته و هر کدام از لایه های مذکور نیز به نوبه خود متشکل از لایه ها و اجزا اصلی دیگر هستند. در ضمن مشخص شد که لایه ذهنی یا فرهنگ شناختی خود در برگیرنده دو لایه مهم جهان بینی و ایدئولوژی است. در ادامه باید مشخص کنیم که هر کدام از لایه های اصلی جهان بینی و ایدئولوژی در فرهنگ ذهنی یا شناختی متشکل از چه اجزا و لایه های هستند تا بدین طریق با رمزگشایی از لایه های مختلف فرهنگ به درک عمیق تری از ان نائل گردیم. جالب است بدانیم هر کدام از تعریف های ارایه شده در باب فرهنگ از سوی صاحبنظران مختلف که در فصل دوم ارایه شد، ناظر به یکی از این لایه هاست و لذا دیدگاهی تقلیل گرایانه از فرهنگ ارایه شده است.
پیش تر گفته شد که جهان بینی هسته مرکزی فرهنگ شناختی و نتیجتاً کلیت فرهنگ را شکل می دهد و از آن همچون بذر و هسته درخت فرهنگ یاد شد، که ریشه می رویاند، ساقه و جوانه می زند و شاخ و برگ و نهایتاً میوه می دهد. شکل (6) معرف اجزا، عناصر و لایه های جهان بینی در نگاه صاحبنظران اسلامی و غربی است و تقریباً از این نظر بین کلیه صاحبنظران اجماع نسبی وجود دارد. البته همانطور که در دفتر آتی منعکس خواهد شد، برخی ممکن است یک یا دو عنصر به آن اضافه کنند و یا چینش لایه های آن را به سلیقه دیگر ارایه دهند، اما در کل طرح پرسش ها و محورهای اساسی جهان بینی در منظر همه صاحبنظران یکسان است.
شکل(6): اجزاء و عناصر جهان بینی
فرهنگ شناسان در مقام تعریف، از واژه های متعددی همچون دیدگاه، زاویه دید، پنجره، چارچوب، نظرگاه، عینک و لنز چشم، پرسپکتیو و چشم انداز برای اشاره به جهان بینی استفاده می کنند. معنای مشترک و قابل استخراج از همه این واپگان نشان می دهد که جهان بینی معرف بنیان ها و سنگ بنای تفکر، رفتار و احساس انسان را شکل می دهد. تصور کنید فردی در بلندترین نقطه یک شهر قرار گیرد و محیط پیرامون را مشاهده، توصیف و تبیین کند و در همان زمان فرد دیگری در اعماق دریا و از پنجره یک زیر دریایی محیط پیرامون را ترسیم نماید. تفاوت بین این دو نگاه چیست، وقایع قابل مشاهده برای هر کدام چگونه است؟ اساساً زاویه دید و نظرگاه هر کدام چگونه واقعیت های خاصی را به آنها تحمیل می کند؟ وسعت، کمیت و کیفیت وقایع پیرامون هر کدام چگونه است؟
در تمثیلی دیگر فردی را تصور کنید که بر چشم خود لنز و یا عینک سبز دارد و فرد دوم در همان زمان از عینک یا لنز طبیعی استفاد کند و اشیاء را به رنگ های واقعی مشاهده کند، و شخص سوم از لنزی استفاده کند که اشیاء را فقط سیاه و سفید نشان دهد. تفاوت تصاویر از منظر این سه شخص چگونه است. جهان بینی های مسلط بر جوامع انسانی همین تفاوت ها را ایجاد می کنند.
هرچند جهان بینی به مفهوم دستگاه معرف قالب های اندیشه، خاص انسان است ولی ساتوریس در اثر "نظام های اجتماعی و در تبیین اهمیت جهان بینی مثالی از جهان بینی انسان با زاویه دید حیوانات که دارای روش زیستی غریزی و بسیط هستند و اساساً قابل قیاس با انسان اندیشنده نیستند، ارایه می دهد:
"در اينجا مثال ديگري از تفاوت بين جهانبيني موجودات مختلف را ارائه ميدهيم. فرض كنيد بچه اي با يك گربه بازي ميكند و در همين هنگام زنبوري را كه روي گل زيبايي نشسته است، ميبيند. حالا فرض كنيد هر سه موجود يعني بچه، گربه و زنبور ميتوانند حرف بزنند. بچه ممكن است خطاب به زنبور بگويد: چه گل صورتي زيبايي را انتخاب كرده اي”. زنبور ممكن است بگويد: چي؟ گل صورتي زيبا؟ نميبيني كه من اين گل قرمز راه راه را براي شهد زياد آن انتخاب كردهام؟ اين نوع شهد بسيار مورد علاقه من است”. بچه ممكن است بگويد: انتظار نداشتم زنبور بهتر از اين ببيند؛ اين گل صورتي است، صورتي همينطور است” زنبور در جواب ميگويد: معذرت ميخواهم اما اين شما هستيد كه خوب نميبينيد! گربه اينجا نگاه كن! اين گل قرمز راه راه است يا من اشتباه ميكنم؟ ” گربه ميگويد: هر دوي شما در اشتباه هستيد كه بر سر يك گل با هم بحث ميكنيد. همه گلها در نظر من يك طورند و چقدر هم كدر و بيحالند كه هميشه در يك جا ايستادهاند. حالا ملخ را بگوييد يك چيزي.[3] "
ساتوریس در تبیین این تمثیل بر این باور است؛ چنين بحثي ممكن است صورت گيرد چرا كه هر كدام از اين سه موجود گل را به يك صورت ميبيننند. بچه صورتي ميبيند، درحاليكه در نگاه زنبور عسل يك گل قرمز راه راه است و گربه آن را يك گل بي تحرك خاكستري ديده است! زنبور رنگ بيشتري از انسان ميبيند، در حاليكه گربه به ندرت رنگي را در دنياي خويش تشخيص ميدهد. زنبور عسل بايد چنين باشد تا بتواند در دنياي پر رنگ گلها زندگي خود را بچرخاند درحاليكه گلها براي گربه هيچگونه ارزشي ندارند.
آپوستل فیلسوف بلژیکی برای بیان اهمیت جهان بینی و نقش آن در تعریف واقعیت از تمثیل پنجره استفاده می کند. به نظر آپوستل انسانی را تصور کنید که در یک اتاق در طبقه آخر یک ساختمان چند طبقه که محیط بر دو خیابان و چشم انداز متفاوت است، زندگی می کند. اگر پنجره اول را باز کند، در چارچوب آن نظاره گر خیابانی است که مردمانی در فقر و بدبختی زندگی می کنند و هر صبح تا شب برای لقمه نانی چه رنج ها که تحمل نمی کنند، در پنجره دوم جهان پیرامون را از چارچوب پنجره ای مشرف بر اماکنی مشاهده می کند که در آن انسان ها در رفاه و آسایش زنگی می کنند و لازم نیست از صبح تا شب برای لقمه نانی این همه رنج و عذاب تحمل کنند.
آپوستل سپس نتیجه می گیرد که چارچوب های پنجره نخست درد و رنج زندگی را نشان می دهد، در حالی که چارچوب پنجره دوم فاقد این عناصر درد آور است و بالعکس مفاهیمی را به مثابه واقعیت تعریف می کند که در چارچوب پنجره نخست وجود خارجی نداشتند. در این نگاه جهان بینی به مثابه پنجره نمایانگر واقعیت تعریف می شود. دیگر صاحبنظران نیز به همین نحو و با تعابیر دیگر جهان بینی را تعریف و تبیین کرده اند. از این رو، در ادامه منطبق با شکل(6) ابتدا به تعریف جهان بینی از سوی صاحبنظران می پردازیم و سپس به تبیین هر کدام از اجزا و عناصر شکل دهنده آن خواهیم پرداخت.
معناي واژه انگليسي جهانبيني (worldview) یا world-view)) و نيز معناي واژه آلماني جهانبيني (weltanschauung) به نظر خودگواه[4] و بديهي است: در اين معنا جهانبيني چشمانداز، زاویه دید، دیدگاه، پنجره، چارچوب و پرسپكتيو فكري پيرامون جهان و كل كائنات است. در واقع ويرايش 1989 فرهنگ لغت آكسفورد جهانبيني[5] را بهعنوان …تفكر و تعمق پيرامون جهان و زندگي تعريف ميكند…» از ديگر سو OED واژه weltanschauung را شفاها بهمعناي برداشت و درك فرد از جهان ميداند و آن را بهمعناي فلسفه خاص زندگي، و مفهوم جهان در ذهن فرد و جامعه و يا يك گروه معرفي ميكند…». هانتر ميد[6] در اثر مسائل و انواع فلسفه[7]» weltanschauung را چنين تعريف ميكند:
يك جهانبيني جامع و در برگيرنده است. واژة ادبي و شاعرانه كه البته معرف و بيانگر يك نظام فلسفي است و همچنین در برگيرنده يك بینش عمیق و کلی و البته نا خود آگاه در ارتباط با زندگي و جهان است.»
از طرف ديگر، اچ.پي.ريك من[8] در مقالهاي پيرامون (فيلسوف) ويلهلم ديلتای[9] در دائرة المعارف فلسفه[10] چنين آورده است:
در نهان بشر يك نگرش و تمايل دائمي به سمت دستيابي به درك كلي جهان وجود دارد، اين درك كلي همان جهانبيني است كه در آن تصويري از واقعيت با مفهومياز معني، ارزش و اصول عمل تلفيق ميگردد.»
زيگموند فرويد[11] در ارتباط با سئوال جهانبيني و در سخنرانيهاي اوليهاش در تحليل روانشناختي، جهانبيني رااينگونه تعريف مينمايد:
"جهانبيني عبارت از ساخت فكري است كه كليه مسائل مرتبط با واقعیت و شناخت انسان را بر اساس مفروضات بنیادی شکل می دهد و مبناي تفکر، قضاوت و عمل فرد قرار می گیرد."
جيمز دابليو ساير[12] در اثر خود مريد ذهن[13]» جهانبيني را اين گونه تعريف مينمايد:
. جهانبيني عبارت است از يك دسته پيشفرضها و مفروضاتي كه. ما در ارتباط با ساخت جهان دارا ميباشيم.»
در ادامه تعريفي ديگر از جهانبيني ارايه ميگردد كه در برگيرنده تعاريف پيشين پيرامون جهان است:
جهانبيني عبارت از يكسري باورها و عقايد بنيادي پيرامون ابعاد اساسي واقعيت است كه پايه و اساس درك، تفكر، آگاهي و عمل يك فرد را شكل ميدهد و بر كلية افكار و اعمال وي تأثير عميق مينهد.»
در همین راستا، علاوه بر اومانیست ها و سکولارهای عرصه اندیشه، تعداد زيادي از الهيون و متفكران برجسته جهان پيرامون نقش جهانبيني در شکل دهی فرهنگ ها و وم توجه بیشتر به آن در عصر پيشرفته امروزي اظهارنظرهاي متعددي داشتهاند كه برخي از آنها به نقل از هولمز (1993) به شرح ذيل است:[14]
آرنولد ناش[15]: طلاب و متفكران دینی بايد يك مدل مفهومي تحليلي قدرتمندي را طراحي كنند كه در عين تجلي جهانبيني مسيحي بتواند روش زندگي و سرنوشت انسانها را نيز تبيين نمايد و مهمتر آنكه بتواند در مقابل جهانبينيهاي پوزيتيويستي، ليبرالي و ماركسيستي مقاومت نمايد.
جيمز اُر (اسكاتلندي)[16]: وي بر وم نوعي جهانبيني متقن دینی تاكيد ميورزد كه نه تنها داراي انسجام دروني و يكپارچگي بلكه از ديگر سو بتواند با حوزة نظريهپردازي مخالف خود و كليه دكترينهاي و آموزههاي ديگر جهانبينيهاي متضاد مقابله نمايد.
آبراهام كويپر[17] (نئوكالونيست): ايشان نيز بر وم شكلدهي نوعي جهانبيني تاكيد ميورزد كه متضمن حاكميت خدا و قانون الهي بر همه امور باشد.
ياكوس ماريتين[] (كاتوليك): ياكوس كه بيشتر در حوزههاي اومانيسم و خداشناسي، حقوق بشر و علوم سياسي مطلب مينويسد نيز جهانبيني را به عنوان اساس و مبدا شكلدهي تفكر انسان معرفي ميكند و وم شناخت اصول حاكم بر جهانبيني پيروان دینی را لازمه توسعه جوامع بشری ميشمرد.
تيل هارد دِچاردين[19] در تبيين جهانبيني ديني خود خدا را بهعنوان نقطه آلفا و امگا (يعني شروع و پايان) فرآيند هستي و بهعنوان وجودي كه زندگی را نظاره گر است، معرفي مينمايد.
ويليام تمپل[20] در تبيين ديدگاههاي دینی خود مسائل مرتبط با فلسفه اجتماعي را مبتني بر اصول بنيادي مندرج در جهان بینی مورد بحث قرار ميدهد.
اميل برونر و رين هولد نيبور[21] بر نوعي ديدگاه دینی تاكيد مينمايد كه در طول تاريخ اروپا در مقابل رمانتيسم، عصر روشنگري و سوء برداشتهاي خاص قرن بيستم در قالب جهانبينيهاي فردي (اشخاص) و اجتماعي (جوامع) ايستادگي نمود[22].
كارل بارث[23] در ارتباط با اهميت جهانبيني ديني چنين ميگويد: ذهن مدرن ما را متوقف كنيد تا صداي خدا را بشنويد.
مرتضی مطهری: جهان بینی منبع شکل دهی اندیشه و رفتار است و بر چهار نوع علمی، عرفانی، دینی و فلسفی قابل تقسیم است.
محمد تقی مصباح یزدی: جهان بینی ها در چهار نوع علمی، فلسفی، عرفانی و دینی موجود می باشند.
علامه جعفری:
جهان بینی سنگ بنایی تفکر و عقاید و عمل انسان است.
تمام نقل قولهاي فوق صريحا خواستار شكلدهي نوعي جهانبيني مسيحي متن محور ميباشند. طرح اينگونه مباحث منجر به اين موضوع گشت كه بسياري از الهيون و متفكران ديني در حال ساخت يك جهانبيني قابل دفاع بر اساس متون كتاب مقدس باشند.
کن فانک(2004) بر این باور است:
"برخي مواقع به جهانبيني يك شخص فلسفه وي يا فلسفه حيات و يا نگاه و چشمانداز فرد نسبت به زندگي، يا فرمول زندگي وي، ايدئولوژي، ايمان و يا حتي دين وي اطلاق ميگردد. از اين رو نزد پارهاي از صاحبنظران جهانبيني مترادف با ايمان، دين، ايدئولوژي، فلسفه و يا نقشه عمل در زندگي است."
چار کرافت(1996) ارتباط فرهنگ و جهان بینی را چنین تبیین می کند:
"زندگی همانند صحنه تئاتر است، دارای یک سناریو(نمایش نامه)، یک نمایش نامه نویس، بازیگران نمایش نامه و نیز صحنه نمایش است. فرهنگ همان سناریو و نمایش نامه زندگی است، جهان بینی قالب ها و الگوهای اصلی نمایش نامه است، افراد جامعه و اعضای فرهنگ بازیگران نمایش نامه هستند، و صحنه عرصه جهان و موجودات و اشیاء آن است که توسط خدا خلق شده است."[24]
در چارچوب محورهای جهان بینی نقطه شروع فهم و شناخت اجزا و عناصر فرهنگ ارکان و اجزای جهانبینی مسلط بر آن فرهنگ است، لذا شناخت چیستی جهان بینی و مباحث محوری آن سنگ بنای فهم دقیق فرهنگ های اصلی و خرده فرهنگ های موجود در یک جامعه است. به عبارتی اینکه در دیگر لایه های فرهنگ، عناصر و اجزای فرهنگ دارای چه جهت گیری های کلان و چه گرایش فکری و عقیدتی است، همگی در چارچوب فهم جهان بینی و اجزا و عناصر مرتبط آن امکان پذیر است. از این رو، در ادامه با پاسخ روشن و مختصر اقدام به معرفی بنیان های حاکم بر کلیه فرایندها و متغیرهای متنوع فرهنگ خواهیم نمود.اهمیت این مفروضات از جانب فرهنگ شناسان به قدری زیاد است که می توان آن را اتاق فرمان و جهت دهی دیگر بخش های فرهنگ در سراسر مباحث مرتبط تصور نمود و هر گونه قصور و غفلت در فهم این جایگاه، باعث چرخش، انحراف،التقاط و زاویه دار شدن دار شدن مباحث اساسی مرتبط با لایه ها و عناصر فرهنگ می گردد.
لوکاچ در مورد جهان بینی بر این باور است :
"جهانبيني يكسري باورها و اعتقاداتي در مورد جنبههاي اساسي و اصلي واقعيت است كه مبناي درك، فكر، شناخت و اعمال شماست و آنها را تحت تأثير قرار ميدهد. جهانبيني متشكل از معرفت شناسي، متافيزيك، هستيشناسي، غايت شناسي، الهيات (خداشناسي)، انسان شناسي و ارزش شناسي است. هر كدام از اين زير مجموعههاي جهانبيني بياندازه به هم مرتبطند و از هر نظر ديگر عناصر را تحت تأثير قرار ميدهند. من بر این باورم که هر انسان در هر نقطه از جهان دارای يك جهانبيني است و آن جهانبيني (به خصوص ارزش شناسي ) پايه و اساس اعتقادات فرد پيرامون خصوصيات و ويژگيهاي واقعيت است و همچنين چگونگي تفكر و عمل انسان را تحت تأثير مستقيم قرار ميدهد. اگر نقش جهانبيني را در تأثيرگذاري بنيادي بر اعمال و تفكر خود تكذيب كنيد در يك نگاه خوشبينانه آدم ساده لوح و سطحينگر و عملاً ناآگاه يا گمراه شدهاي هستيد و در يك نگاه بدبينانه آدم غير منطقي و غير عقلاني هستيد. اگر انكار كنيد كه جهانبيني فرد اساساً افكار و اعمال وی را تحت تأثير قرار ميدهد پس بايد پذیرفت كه رفتار وی حداكثر غريزي و غيرارادي يا احساساتي و عاطفي است و در بدترين شرايط فردي نادان و غيرمنطقي است. با فرض بر اينكه يك جهانبيني ميتواند نادرست و يا حداقل نامناسب باشد، اگر جهانبيني انسان پر از اشتباه و خطا باشد"
در همین راستا پرسش این است که جهان بینی به عنوان پدیده ای که تا این حد در تعین سرنوشت انسان و زاویه دید آن به جهان مهم است، دارای چه اجزاء و عناصری است. بررسی دیدگاه و آراء صاحبنظران در ارتباط با این مفهوم نشان می دهد که عناصر يك جهانبيني يا به عبارت ديگر باور فرد
پيرامون ابعاد خاص شناخت و عمل در برگیرنده چند عنصر مهم است که در شکل (6) منعکس گردید و در ادامه ابتدا تعریف مختصری از آنها ارایه می گردد و سپس تحت عناوین مجزا مفصل تر بحث می گردند:
معرفت شناسي يا شناخت شناسي[25] : معرف عقايد و باورهایي پيرامون ماهيت حقیقت و منابع دانش و شناخت است.
متافيزيك، وجودشناسي[26] یا هستيشناسي[27]: معرف عقايد و باورهايی پيرامون ماهيت غائي واقعيت (وجود)، خاستگاه (ريشه) و ماهيت جهان، زندگي و انسان
غايت شناسي[28] یا فرجام شناسی: دلالت بر عقايد و باورهايی پيرامون غایت و فرجام جهان و عناصر زنده و غيره زنده آن دارد.
خدا شناسي[29] یا: دلالت بر عقايد و باورهايی پيرامون وجود و ماهيت خدا به عنوان خالق جهان دارد.
انسان شناسي[30]: در برگیرنده عقايد و باورهايی پيرامون ماهيت و هدف انسانها در كل و خود شخص بهطور اخص
ارزش شناسي[31] : معرف عقايد و باورهایی پيرامون ماهيت ارزش و چيستي صدق و كذب و خير و شر[32] امور دارد.
منبع شناسی: منبع شناسی دلالت بر مراجع صلاحیت نزد افراد یک جامعه به عنوان منابع موجه و صاحب صلاحیت برای پاسخگویی به پرسش هایی فوق و دیگر مسائل عقیدتی و شناختی پیش رو دارد.
کیهان شناسی یا جهان شناسی: دلالت بر عقاید، باورها، ارزش ها و شناخت انسان نسبت به مقوعیت خود در کیهان و نیز اطلاع و باور وی نسبت به دیگر ابعاد و اجزای جهان است.
عمل شناسی: دلالت بر الگوها، قالب ها، ساخت ها، دکترین ها، و گرایشات معطوف به عمل[33]
با این حال، در نگاه برخی صاحبنظران من جمله دیدگاه مختار، عمل شناسی جزء جهان بینی قرار ندارد و در واقع یکی از عناصر و اجزای اصلی و مهم ایدئولوژی تلقی می گردد. این اختلاف نظری در تبیین جایگاه عنصر عمل شناسی در فرهنگ به طور کلی و نیز جهان بینی و ایدئولوژی به طور خاص ریشه در این واقعیت دارد که برخی از متفکران من جمله متفکران اسلامی مرز معینی بین جهان بینی و ایدئولوژی ترسیم نکرده اند. این در حالی است که حوزه ایدئولوژی در نگاه برخی صاحبنظران خاصاً نظریه پردازان چپ همچون مارکس، گرامشی، لوکاچ و دیگران مبین شاخ و برگ های عقاید کنترل جهان بینی است و نقش توجبه کنندگی و بسط دهندگی عقاید بنیادی جهان بینی را دارد. این موضوع از جانب شهید مطهری مورد پذیرش واقع شده است و ایشان به مرزی ظریف بین حوزه جهان بینی و ایدئولوژی در مباحث مطروحه قائل هستند. لذا در ادامه بر اساس نگاه مختار هر کدام از لایه ها و عناصر جهان بینی به مثابه لایه اصلی فرهنگ شناختی بحث می گردد و سپس لایه دوم فرهنگ شناختی یعنی ایدئولوژی بررسی می گردد و البته عنصر عمل شناسی نیز در همان دفتر ایدئولوژی مطالعه می گردد.
[1] . سوره ابراهیم / 24 و . 25
[2] . سوره ابراهیم، آیه 26
[3]. Elizabeth. S., Living Systems in Evolutions
[4] . self-evident
[5] . Oxford English Dictionary
[6] . Hunter Mead
[7] . Types and problems of Philosophy
[8]. H.P.Rickman
[9]. Wilhelm Dilthy
[10]. Encyclopedia of Philosophy
[11]. Sigmund Freud
[12]. James W. Sire
[13]. Discipleship of the mind.
[14]. Walsh, B. J. & J. R. Middleton. (1984). The transforming vision. Downers Grove, Illinois: InterVarsity Press.
[15] . Arnold Nash
[16] . James Orr
[17] . Abraham Kuyper
[] . Jacques Maritain
[19] . Teilhard de chardin
[20] . william Temple
[21] .Emil Brunner and Reinhold Niebuhr
[22]. Wolterstorff, Nicolas. (1984). Reason within the bounds of religion. (2nd ed.). Grand Rapids, Michigan: William B. Eerdmans Pub. Co.
[23] . Karl Barth
[24].Kraft, Charles. Christianity in Culture, Maryknoll: NY, Orbis, 1996
[25]. Epistemology
[26]. Metaphysics (ontology)
[27]. Cosmology
[28]. Teleology
[29]. Theology
[30]. Anthropologyدر اينجا به مفهوم مردم شناسي نيست.
[31]. Axiology
[32] . علاوه بر موارد فوق بعضي ديگر از صاحبنظران مقولهي ديگري تحت عنوان عملشناسي (Proxiology) را نيز به اين طبقهبندي اضافه نمودهاند كه در آخر طبقهبندي قانك آورده شده است (مترجم).
[33]. Lockney, J. P. (1999). Worldview: Accuracy of interpersonal perceptions on diversity, [CD ROM]. Abstract from: ProQuest File: Dissertation Abstract International File: 60/06.
درباره این سایت